اندرايي ,کريم

کد خبر: ۱۲۲۴۵۱
تاریخ انتشار: ۲۲ فروردين ۱۳۸۸ - ۰۸:۳۹ - 11April 2009

دهم آذر ماه سال 1333 ه ش چشم به جهان گشود.
مادرش مي گويد: «وقتي از سفر مکه آمديم، خداوند اين فرزند را به ما داد.» در شش سالگي به چاه افتاد، که عنايات الهي شامل حال او شد و نجات پيدا کرد.
اوقات بيکاري را به مزارع کشاورزي براي کمک به پدر و مادرش مي رفت. به مسجد رفتن و ورزش کردن اهتمام داشت.
دوره ابتدايي را در نيشابور گذراند. دوره راهنمايي را در مدرسه کمال الملک همان جا به پايان رساند. تا اول دبيرستان بيشتر درس نخواند، چون مي گفت، «اين رژيم، طاغوتي است.» به همين خاطر به درس ادامه نداد و به روستا برگشت و به کار کشاورزي مشغول شد تا اين که به سربازي رفت.
در دوران سربازي دوست نداشت زير سلطه گروهبان يا فرمانده اي باشد. در اواسط خدمت سربازي ( در اوج خفقان ) پيام حضرت امام را شنيد و عزم خود را جزم به عنوان مخالف با رژيم از سربازخانه فرار کرد. بيشتر کتاب هاي مذهبي، قرآن، کتاب هاي دکتر شريعتي و شهيد مطهري را مطالعه مي کرد.
با شروع انقلاب به صورت فعال در تظاهرات و راهپيمايي ها شرکت مي کرد در پخش اعلاميه و رساله امام بسيار کوشا بود. با بعضي از دانشجويان نوارهاي امام را تکثير مي کرد. دوست داشت هرچه زودتر امام به ايران بيايند.
کريم اندرايي در 17 سالگي با خانم فاطمه حاجي بيگلو پيمان ازدواج بست که مدت زندگي مشترک آن ها 5 سال بود و ثمره ي اين ازدواج يک پسر به نام يوشع است که در بيست و چهارم دي ماه سال 1359 به دنيا آمد. در کارهاي خانه به همسرش کمک مي کرد.
به همسرش توصيه مي کرد: «دوست دارم فرزندم را حسين وار تربيت کني. راه امام را ادامه دهيد. امام را تنها نگذاريد. در شهادت من اشک نريزي. گوشه گير نباشي. فرزندم کمبود پدر را احساس نکند. براي او هم پدر باشي و هم مادر.»
بعد از پيروزي انقلاب اسلامي وارد سپاه شد و تا زمان شهادت در سپاه بود. با شروع جنگ تحميلي به فرمان امام، براي حفظ و حراست از ارزش هاي اسلامي و براي دفاع از دين و رضاي خدا به جبهه هاي حق عليه باطل شتافتند. انگيزه ي او از رفتن به جبهه، خدمت به اسلام و مسلمين، اداي وظيفه و گسترش اسلام در سراسر جهان بود.
رفتن به جنگ را يک وظيفه شرعي مي دانست و براي دفاع از کشور و ناموس به جبهه رفت. زماني که اعلام شد به هر پاسدار مبلغي پرداخت مي شود او گفت: «من براي پول به جبهه نمي روم.»
اودر جبهه فرمانده ي گردان روح الله از لشکر 5 نصر بود. در پشت جبهه به خانواده هاي شهدا سرکشي مي کرد. در زمان جنگ تک و تنها ، حدود چهارصد نفر عراقي را اسير کرده بود. فرماندهي سپاه نيشابور را به او پيشنهاد کردند ولي قبول نکرد. گفت: «به جبهه مي روم تا زماني که يا به شهادت برسم يا پيروز شويم.»
از کساني که ا ز سپاه سوءاستفاده مي کردند، ناراحت مي شد. امام را رهبر خود و رهبر تمامي مسلمانان جهان مي دانست. اين انقلاب را زمينه ساز ظهور حضرت مهدي (عج) و جنگ را ، جنگ کفر جهاني در برابر اسلام و قرآن مي دانست.
به خاطر شجاعتش در جنگ به او لقب «شير خوزستان» داده بودند. از افراد چابلوس تنفر داشت، نسبت به نماز اول وقت مقيد بود و نماز شب او هيچ وقت ترک نشد.
اوايل جنگ او را به منطقه کردستان اعزام و در آن جا منافقين و دمکرات ها آن ها را محاصره کردند. سه روز بدون غذا با آنها جنگيدند که اين استقامت رزمندگان، منافقين و ضد انقلاب ها را مايوس کرد و عاقبت از محاصره بيرون آمدند. در آن درگيري اندرايي از ناحيه دست مجروح شد و با وجود مجروحيت دوباره به جبهه رفت.
در دوران انقلاب فعاليت هاي زيادي داشت. در درگيري دانشگاه مشهد، درگيري قاينات، درگيري ترکمن صحرا و کردستان حضور داشت و در جنگ تحميلي از خود رشادت هاي بسياري نشان داد.
فاطمه حاجي بيگلو ( همسر شهيد ) مي گويد: «وقتي در مرخصي بود مي گفت: کي مي شود ،مرخصي هايم تمام شود و دوباره به منطقه بروم؟»
اگر در جبهه نيروها در عمليات ها سهل انگاري مي کردند بسيار عصباني مي شد. در مشکلات توکل به خدا داشت. بسيار معاشرتي بود و بادوستان و زير دستانش بسيار خوب رفتار مي کرد.
همرزم شهيد ( ابوالفضل فروعي راد ) مي گويد: «در عمليات ميمک به شکم او تير خورد. در شرايطي بود که نمي توانست راه برود، ولي طوري عمل کرد که نيروها متوجه نشدند. نيروها را به جلو هدايت کرد که به راه خود ادامه دهند. بعد او را به بيمارستان منتقل مي کنند که در راه به شهادت مي رسد.»
کريم اندرايي در 28/7/1363، در عمليات عاشورا، در منطقه ميمک بر اثر اصابت ترکش به ناحيه ي سينه و شکم به درجه رفيع شهادت نايل گرديد. و در بهشت فضل نيشابور به خاک سپرده شد.
فاطمه حاجي بيگلو ( همسر شهيد ) مي گويد: «قبل از اين که خبر شهادتش را به من بدهند، خواب ديدم که او با پسر عمه اش که شهيد شده است به ناحيه شکمش تير خورده است و لباس سفيد رنگي بر تن دارد. به خانه خواهرم رفتم و به او گفتم: کريم کجاست؟ او گفت: در زير زمين من. سراسيمه به زيرزمين رفتم. شهيد گفت: نگران نباش. بعد شکلاتي را به من داد که با خوردن آن تسکين يافتم و بعد از خواب بيدار شدم.
قبل از اين که ايشان به جبهه برود به او گفتم دوست ندارم کسي خبر شهادتت را به من بدهد. دوست دارم که خودم مطلع شوم. دو روز قبل از تشييع جنازه تمام فاميل خبر شهادت او را داشتند و به من گفته بودند: کريم مجروح و در باختران است. من در فکر بودم ، که ديدم شهيد پيش من آمد با لباس هاي پاسداري که بر تن داشت. دست مرا گرفت و گفت: بلند شو و عکسي را که با لباس پاسداري دارم، بدهيد عکاس آن را بزرگ کند. بلند شو و خودت کارها را انجام بده. که من به دنبال کارها و مقدمات شهادت او رفتم.»
منبع:"فرهنگنامه جاودانه هاي تاريخ(زندگينامه فرماندهان شهيداستان خراسان)"نوشته ي سيد سعيد موسوي,نشر شاهد,تهران-1385



وصيت نامه
بسم الله الرحمن الرحيم
چيزي ندارم بگويم، ولي سفارش کوتاه به خانواده عزيزم دارم، همسر مهربانم، فرزند مهربان و عزيزم. برادران با غيرت و خواهران عزيزم، از شما تقاضا دارم که صبر و استقامت را پيشه کنيد و از شما مي خواهم از من راضي باشيد. مخصوصاً پدر مهربان و همسر عزيزم، که من شما را زياد زحمت دادم. و شما پدر و خانواده عزيزم و همسر مهربانم، مي خواهم که امام را تنها نگذاريد که تنها گذاشتن امام، تنها گذاشتن اسلام عزيز و امام حسين (ع) است. همسر مهربانم، مي خواهم که صبر کنيد که صبر در راه خدا اجر زياد دارد و از شما تقاضا دارم که فرزندم را حسين وار تربيت کني و خودتان چون زينب (س) باشيد.
اميدوارم که همگي از من راضي باشيد. باز هم مي گويم اسلام را رها نکنيد که همه چيز در اسلام نهفته است. خانواده عزيز و مهربانم، از شما مي خواهم که از من راضي باشيد، چون اگر راضي نباشيد، شهادت ما شهادت، نقص دار مي باشد. صبر و استقامت کنيد، همچون امام زين العابدين (ع) و زينب کبري (س). کريم اندرايي



خاطرات
فاطمه حاجي بيگلو, همسر شهيد :
«مي گفت :يک شب در خط مقدم جبهه در حال نماز شب خواندن بودم که فرداي آن روز عمليات داشتيم. در سنگر مشغول نماز شب بودم که ناگهان پرده سنگر کنار رفت و آقايي با لباس شخصي وارد سنگر شد و به من گفت: شما خسته هستيد، برايتان چايي بياورم؟ من که در حال نماز بودم به او گفتم: بعداً مي خورم. بعد آن آقا رفت. بعد از مدتي که به خود آمدم، فهميدم که در اين مکان، کسي که با لباس شخصي نمي تواند باشد؟!»

پرويز اندرايي:
«يکي از دوستانم که کريم را در راه رفتن به منطقه ديده بود، به او مي گويد: در زمان طاغوت تو از لباس سربازي نفرت داشتي، حالا چه طور شده که اين لباس را بر تن کرده اي و با آغوش باز از آن استقبال مي کني؟ مي گويد: اين لباس با آن لباس خيلي فرق دارد، اين لباس، مقدس است.»

«در عمليات خيبر از ناحيه پا مجروح شد، دو ماه استراحت داشت. براي يک ماه مسئوليت پادگان شهيد هاشمي نژاد را به او دادند ولي او قبول نکرد و گفت: من اين جا نمي توانم طاقت بياورم، بايد هر چه زودتر به منطقه بروم. ما مي خواستيم با اين کار مدتي او را پيش خود نگه داريم، هرچه سعي کرديم، او از رفتن به منطقه منصرف نشد.»

شير محمد حاجي بيگلو :
«در عمليات بيت المقدس بود. براي اجراي عمليات نياز به خاکريز بود که 48 ساعت فعاليت زياد براي زدن خاکريز حتي شب ها تا صبح نياز بود. بعد از اجراي عمليات خاکريز، دشمن احساس کرد که ما تا آن جا حمله کرده ايم که مجبور به عقب نشيني شد. تا چند کيلومتر به طرف عراق رفتند و به سادگي منطقه به دست خودي ها افتاد. بعد از برگشت، از شدت خستگي روي پا نمي توانستيم بايستيم. ولي شهيد نيروها را جمع کرد و براي آنها سخنراني کرد. وقتي به سنگر آمد، وضو گرفت و نماز خواند.»

«در عمليات بيت المقدس در کنار رود کارون شهيد اندرايي سخت مريض بود. چهل درجه تب داشت. ناي رفتن نداشت. از طرفي خمپاره اي به ديگ غذا خورده بود. گرسنه و خسته بوديم. وقتي عمليات شروع شد، شهيد پيشاپيش نيروها در حرکت بود، در صورتي که کسي را ياراي رفتن نبود.»

همسر شهيد:
«آخرين باري که او به جبهه اعزام شد و در حال حاضر شدن بود، من وسايل او را آماده مي کردم که پسرم از خواب بلند شد و گفت: بابا، الان تفنگت تو کوچه بود و خوني و من آن را برداشتم. شهيد به فکر فرو رفت و گفت: اين دفعه آخري است که شما را مي بينم. ديگر برنمي گردم و تفنگ مرا يوشع برمي دارد. پس از مدتي که در جبهه بود، تلفن کرد و گفت: امشب عمليات داريم. از من راضي باش، دعا کن خواب پسرم درست باشد.»
نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار