انقلابي همچون انقلاب ما ، «انقلاب در ارزش» هاست اگر چه «ارزش» نيز از آن الفاظي است كه به تبع زدگي ما و از طريق ترجمه كتاب هاي فلسفي غرب به زبان ما راه يافته است .در انقلابي اينچنين، كه با اتكا به نظام فكري مستقلي وقوع يافته است، بايد متوقع بود كه آن تفكر مستقل در صورت يك«نظام ارزشي» تازه ظهور يافته و جايگزين نظام ارزشي گذشته گردد و لهذا ، اصل «نه غربي، نه شرقي، جمهوري اسلامي» در واقع صورت تبلور يافته همان تفكري است كه انقلاب ما بر ان متكي است.... و اما چرا انقلاب هاي ديگري كه در قرون جديد وقوع يافته اند آنچنان كه بايد بر استقلال خود پاي فشارند و حكومت هاي مستقلي مبتني بر ارزش هاي انقلابي خويش تاسيس كنند؟
بخشي از جواب مسلماً به اين حقيقت برمي گردد كه هيچ تفكري جز اسلام ناب محمدي(ص) نمي تواند به معناي كامل لفظ ، مستقل و غير وابسته باشد و مصداق لا شرقيه و لا غريبه.... و انقلاب هايي كه در دوره جديد وقوع يافته اند، اگر چه بعضاً از نوعي ناسيوناليسم رنگ پذيرفته از دين منشا گرفته اند، اما نه اينچنين است كه بتوان آنها را به طور مطلق «انقلاب ديني» يا «انقلاب اسلامي»دانست.بخش ديگري از جواب را نيز بايد در رهبري پيامبرانه حضرت امام (ره) جست و جو كرد جز در تاريخ صدور اول اسلام هرگز نظيري نداشته است .و اما آنچه مطرح نظر ماست و مقصد تحرير اين نوشتار، امر ديگري است كه مقدمه حاضر زمينه پرداختن به آن را فراهم داشته است:
جهان امروز واحد يكپارچه و به هم پيوسته اي است كه در جهات خاصي نطام يافته است و لهذا ،نبايد توقع داشت كه در آن جز براي زندگي كساني كه به غايات اين نظام واحد و سازمان دهي جهاني آن تن سپرده اند ،عرصه گشوده اي موجود باشد . بسياري از دشمنان ما نيز به اين مقدمات برهاني متمسك مي شوند براي تحصيل نتيجه اي ديگر: اينكه، «در دنيايي اينچنين بايد به نظام واحد جهاني تسليم شد و هر تلاشي جز اين ، خلاف جريان آب شنا كردن است .»اينها كساني هستند كه نه تنها نتايج مترتب بر اين تسليم يعني بردگي و استثمار و وابستگي و عدم استقلال ، بت پرستي و ضلالت و فساد....را پذيرفته اند، بلكه غالباً مشتاقانه به آن دل سپرده اند : و در صدق اين مقدمات نيز بيش تر كساني شك مي كنند كه نتوانسته اند وحدت جهاني حاكم بر نظام صنعتي و تبعات فرهنگي آن را دريابند.
وقتي سير تكويني يك انقلاب جوان به تاسيس نظام حكومتي منجر شد، رهبران انقلاب نيازمند به قانون اساسي و اصول اجرايي مدوني هستند كه بنيان بناي تازه را بر ان استوار دارند ، اصولي تبلور يافته از آن نظام ارزشي خاصي كه تفكر انقلاب در آن جلوه كرده است . چه خواهند كرد؟
تاريخ جهان در اين عصر جديد دو انقلاب بزرگ را در برابر امپراياليسم تجربه كرده است، يكي در چين و ديگري در شوروي؛ و اگر چه ما ماهيتاً ميان اين سه چهره از «ملت واحد كفر» كمونيسم روسي و چيني و امپراليسم تفاوت اساسي قايل نمي شويم ، اما تامل در سرنوشت اين انقلاب ها مي تواند محل عبرتي عظيم باشد. هيچ يك از اين دو انقلاب نتوانستند اصالت واستقلال خويش را در برابر آمريكا كه مظهر ان واحد جهاني و شيطان بزرگ است حفظ كنند و سرنوشت هر دو به همين جا منتهي گشته است كه ما شاهد آن هستيم . براي اشاعه تفكر آمريكايي در روسيه و چين حتماً لازم نيست كه به آنها اجازه افتتاح پيتزا فروشي ويا و يدئو كلوپ در ميدان هاي بزرگ مسكو و پكن داده شود، بلكه «تعليمات واحد نظام جهاني آموزش»براي آنكه دانشجويان چيني را بدان جا بكشانند كه خود را قرباني «دموكراسي امريكايي» كنند كافي است . نظام فكري حاكم بر حهان نظام واحدي است كه درطول چند قرن ظهور تمدن غربي تدوبن بافته است و يك انقلاب جوان كحا ميتواند فرصت و رخصت آو را پيدا كند كه تعليمات دانشگاهي خويش را بر مبناي معتقدات و نظام ارزشي خويش تدوين كند؟ تعليمات دانشگاهي را به مثابه مصداق بارز اين معضل عنوان كرديم و اگر نه، همين مشكل درتمامي دوره ها آموزش از دبستان گرفته تا .... وجود دارد .
يك انقلاب جوان درست بعد از پيروزي و كسب قدرت سياسي ، به محض مواجهه با ضرورت بازسازي بعد از انقلاب ، ناگزير به سراغ اصول مدوني خواهد رفت كه نظام يكپارچه جهاني در طول اين قرن ها به آن دست يافته است.....و همين تجربه امروزي ما براي اثبات اين مدعا كافي است : از اصطلاحات فني تا سناريو هاي تفصيلي توسعه اقتصادي ، مآخوذ از تجربيات كساني كه نه در غايات ونه در روش ها با ما اشتراك حقيقي ندارند و نداشته اند. ما در پي شكوفايي حيات فطري انسان هستيم و آنان در جست وجوي استيلاي مطلق بر طبيعت ومكيدن منابع آن و توسعه استعمار و استثمار بوده اند.
در وسعت جهاني كه غربي ها آن را «جهان سوم» ناميده اند، بجز ايران ، حتي يك كشور يا انقلاب ديگر وجود ندارد كه بعد از تاسيس نظام حكومتي ، در برابر ضرورت «توسعه اقتصادي » لزوماً متوجه به جناح غرب زدگان و وابسته گان به تفكر اجنبي نشده باشد .
با علم به اين تجربه تاريخي است كه بي صدر و قطب زاده و دكتر يزدي ...خود را براي قبضبه رئوس مديريت ها در حكومت جمهوري اسلامي محق مي دانستند و حتي به نقل از مرحوم شريعتي بني صدر از سال ها پيش از پيرزي انقلاب خود را عنوان اولين رئيس جمهور ايران معرفي مي كرده است . اگر ضرورت « توسعه اقتصادي به شيوه هاي معمول در جهان » اصل انگاشته شود، آنگاه ديگر چاره اي نيست جز آنكه شيرازه كار به دست كساني سپرده شود كه «تكنيك» دستيابي به اين آرمان را مي شناسند لاجرم انقلاب روي به «تكنو كراسي» خواهد آورد. تنها استثناي موجود در جهان انقلاب اسلامي ايران است و در اينجا نيز از ميان عواملي كه ما را تا به امروز از خطر لغزيدن در «گرداب شيطان» محفوظ داشته اند، دو عامل ، يكي دروني و ديگري بيروني ، بيش تر از سايرين داراي اهميت هستند:
*1.رهبري حضرت امام خميني (ره) . معرفت كامل و شامل حضرت ايشان نسبت به اسلام ، حتي المقدور نقص عدم تدوين اصول را جبران مي كرد و اجازه نمي داد كه اين معضل اساسي خود را نمايان سازد. ما اصول مدوني در زمينه فلسفه سياسي اسلام ، سياست خارجي و دا خلي ، و ديگر علوم انساني از اقتصاد گرفته تا جامه شناسي نداشته ايم ؛ ما اصول مدوني در نظام حكومتي اسلام وظايف و اختيارات مقام ولايت وحدود آن ، نسبت آن با قواي سه گانه و ديگر اجزا ، و نسبت اجزا با يكد يگر و با كل نطام .... نداشته ايم؛ و قس علي هذا . حضرت امام (ره) خود همه راه را به تنهايي پيموده بود و حالا بازگشته بود تا امت را نيز با خود به معراج برد، او سال هاي سال در چگونگي تشكيل حكومت اسلامي در قرن بيستم انديشيده بود، قابليت ها را سنجيده بود ، فطرت ناس را شنا خته بود.... و به امدادهاي غيبي پشتيبان انسان هاي مجاهد و متقي و مر تضي و متوكل اميدي بحق بسته بود . حضرت امام (ره) در شيوه حكومت ، بر سيره و سنت اجداد طاهرين خويش باقي بود و كار را بر قابليت ها وعقل و اختيار اصحاب وامت خويش استوار كرده بود و هرگز آنان را به ما لا يطاق تكليف نمي فرمود ؛ اگر نه، منظر حركت تاريخي ما به تقصيل در برابر ابصار قلو ب ايشان گشوده بود.
2.جنگ تحميلي. جنگي با اين وسعت كه بر ما تحميل شد هرگز اجازه نداد كه «يوتوپباي توسعه يافتگي» افق آرماني حركت ما را بپو شاند و اگر چه جنگ فقط يك عامل بيروني است و نمي تواند در عرض عامل رهبري حضرت امام(ره)قرار گيرد ، اما به هر تقدير ، نبايد كه ضرورت هاي تاريخي را از نظر دور داشت.
در جهان امروز هرگز فرصت و رخصت آنكه شما الفاظ را آنچنان كه نظام فكريتان اقتضا دارد معنا كنيد، وجود ندارد ؛ نظام آموزشي و فرهنگ واحد جهاني هرگز اين اجازه را به شما نمي دهد . هنوز كلمه «باز سازي» از دهان شما خارج نشده ، آقايان پژوهشگران محترم ، انسيكلوپدي ها و ساير كتاب هاي مرجع را گشوده اند و ده ها صفحه در مفهوم باز سازي نوشته اند . بگوييد«آموزش»، و ببنيد اصلا پبش از آنكه فرصت يابيد تا اين لفظ را به معناي «تعليم و تربيت قرآني» بازگردانيد ، آقايان پژوهشگران همان بلا را بك بار ديگر بر سر شما آورده اند؛ ميگوييد «توسعه».... و باز هم شيوه ها ي عملي كار نيز كاملآ موون شده موجود است و هنوز بسم الله نگفته ، ده ها سناريو از جانب آقايان سرازير ميشود كه همه رسيدن به «يوتوپياي موهم توسعه يافتگي»را به شما نشان مي دهد . و البته به شهادت تاريخ بلاديده جهان سوم ، اين همه جز « در باغ سبز » هيچ نيست وحتي يك «نمونه تا ريخي وجود ندارد كه كشوري غير اروپايي باشد «درعين حفاظت از گوهر و ذات خويش » به تو سعه يافتگي يا دموكراسي رسيده باشد.
تذكري كه در كتاب «نامه سر گشاده به سر آمدن جهان سوم» وجود دارد نيز همين است. نويسنده اين كتاب، احمد بابا ميسكه، رهبر جنبش ضد استعمار در موريتاني، عضو سابق جبهه پوليساريو و سفير پيشين موريتاني در سازمان ملل است. او مي نويسد:
جوامع انساني در سراسر تاريخ طو لا نيشان سر نوشت هاي گوناگوني داشته اند و فرهنگ ها و تمدن ها ي گوناگوني نيز متقابل و اختلاط و مزج وتركيب ، پديد آورده اند.
مصيبت اينست كه اكنون بر همه اين تمدن ها ، يك تمدن از ميان آنها ، چيره شده تو خفه شان مي كند. همه جوامع انساني غير اروپايي به عيان مي بينند كه سرچشمه حيات و قريحه شان خشكيده و تا عمق وجود ،مورد تجاوز قرار گرفته اند.
هر كشور هر چه در مبارزه با وابستگي مستقيم كامياب تر ميشود ،بيش تر به سوي «تجدد» خواهي گام بر مي دارند ، و بيشتر در لجه نفي و انكار گوهر و ذات خويش و انهدام تمدنش فرو مي رود.
او مي گويد كه تمدن حاكم،«فرهنگ» را تا حد «فولكور» تنزل داده است، و در معناي اين سخن نيز بايد درست تامل كرد، تا آنجا كه وقتي در سخنان خود احمد باباميسكه نيز دقت كني، مي بيني كه او نيز نتوانسته است خود را «سيطره فرهنگي» آن نظام ارزشي جهاني كه به طبع فرهنگ جهاني غرب بر همه اذهان حاكم گشته است نجات بخشد؛ مي بيني كه او نيز در «تقدس» دموكراسي و تو سعه يافتگي ترديدي نداردو فقط فرياد و فغانش از آن است كه چرا هيچ كشور جهان سومي نمي تواند وابستگي به غرب به اين دو هدف مقدس دست پيدا كند!و البته اين حد از خود آگاهي را نيز بايد در ميان روشنفكران جهان سوم مغتنم دانست.روشنفكران جهان سوم ، و خصوصاً روشنفكران مسلمان ايراني، به معنايي كه خود در ذهن خويش براي دموكراسي تراشيده اندعشق مي ورزند، حال آنكه در نزد غربي ها دموكراسي هرگز بدين مفهوم نيست . در نزد روشنفكران ما چه بسا دموكراسي با ولايت فقيه نيز جمع ميگردد،حال آنكه اصلاً دموكراسي يعني ولايت مردم، و اين مفهوم صراحتاً با تئوكراسي كه حكومت خداست معارضه دارد. در دموكراسي حق قانون گذاري اصالتاً به «مردم»به مثابه مصداق جمعي بشر باز ميگردد و اين معنا با حكومت اسلامي كه حق قانون گذاري را به خدا و خبرگان و فقها در استنباط و استخراج احكام خدا باز ميگرداند قابل جمع نيست،و البته اگر لفظ«دموكراتيك» را از سر مساحمه مردمي تر جمه كنيم، آنگاه ميتوان اظهار داشت كه ولايت فقيه حكومتي دموكراتيك است. اما واقعاً جاي اين پرسش وجود دارد كه چرا ما بايد تن به مسامحه بسپاريم و الفاظ را از شان و معناي حقيقي و نفس الامري خويش خارج كنيم و در محل هايي نامتناسب به كار بريم ؟چه ضرورتي ما را به اين كار واميدارد؟
لفظ «دموكراسي»را فقط از باب مثال ذكر كرديم وا گر نه ، اين حقيقت درباره ساير ارزش ها موجود در نظام واحد جهاني و حتي درباره خود تمدن غربي هم وجود دارد . روشنفكران ما دل به خيالي واهي سپرده اند و خود ساخته را ميپرستند.آنها اگر با ذات تمدن غرب شهودي بي واسطه پيدا كند و ماهيت آن را بي پرده ببيند ،خواهند ديد كه اين بهشت جز سرابي موهوم هيچ نيست. بعد از ارتحال امام (ره) و تمام شدن جنگ و آغاز دوران بازسازي، ما اكنون در وضع تاريخي خاصي قرار گرفته ايم كه كاملاً بي سابقه است. كسي كه ضرورت و وجوب راهي كه حضرت امام (ره) آ غاز فرمودند ترديدي ندارند، اما هر چه هست، در غياب وجود مبارك ايشان اگر چه شاگردان پرورده مكتب او ،خصوصاً رهبر معظم انقلاب آيت الله خامنه اي، مفسران صديقي براي راه امام هستند، اما به هر تقدير،ما ناچار هستيم كه به تحريرات و تقريرات و سيره عملي منقول ايشان اكتفا كنيم و روي پاي خود بايستيم. عامل بيروني جنگ نيز ديگر وجود ندارد و ما پاي در دوران باز سازي نهاده ايم.دشمن براي راندن ما بسوي دام گسترده خويش و جذب ما در «گرداب لغزنده شيطان» همواره از شيوه هاي مرسوم «جنگ رواني» نيز به طور گسترده سود مي جسته است و اگر چه ما همواره از اين جبهه عافل بوده ايم و با ساده لوحي بسيار، حيله ها و مكايد تبليعاتي شيطان را ناديده گرفته ايم،اما هرگز نبايد تآثيرات جنگ رواني را در برابر جنگ سياسي، اقتصادي يا نظامي دست كم گرفت. اگر دوران موشك باران شهرهاي قم و تهران را يك بار ديگر با دقت كافي بررسي كنيم خواهيم ديد كه دشمن از تبليعات رواني چه سودي مي برد.
شيوه معمول و رابج دشمن در اين موارد، گذشته از پخش اكاذيب و شايعات، آن است كه آنها ميان شرايط خاص حاكم بر جامعه از لحاظ اقتصادي، اجتماعي، و سياسي با غايات و اهداف شيطاني خويش مشتركاتي را جست وجو مي كند و با تأكيد اثباتي و يا انكاري بر آن مشتركات ، ما را جست و جو مي كنند و با تاكيد اثباتي و يا انكاري بر آن مشتركات، ناآگاهانه به سوي دام مي لغزانند.اگر در مقاله «نكته» ، نوشته سعيدي سيرجاني در جريده «اطلاعات»، دقت كنيد شيوهاي را كه عرض كرديم به روشني خواهيد يافت. پندهاي نويسنده مقاله ظاهراً به قصد خير خواهي و براي «قطع نفوذ و سلطه آمريكا»انجام مي گيرد، اما در نهايت، همه استدلال ها منجر به آن ميشود كه «راه مبارزه با آمريكا در رها كردن خط امام (ره) وروي آوردن به توسعه اقتصادي به مفهوم مصطلح جهاني است» و اينچنين، مي خواهند ما را ديگر باره به دوران لعزنده شيطان، يعني سيستم واحد جهاني كه همان نظام بسط يافته سلطه آمريكا بر جهان است، برانند. در سر مقاله جريده «آدينه» نيز نويسنده با اتخاذ شيوه اي كه عرض شد، نخست خود را در بعضي تحليل هايي كه از جانب مسولين نظام ارائه ميشود شريك مي كند و سپس با تاكيد اثباتي و انكاري بر مشتركات سعي ميكند ما را سوي اين تحليل براند:
* جنگ ما را از توسعه اقتصادي كشور كه هدف اصلي انقلاب بود باز داشت و ما را از جايگاه قبلي مان «!» در صف دراز عقب ماند گان «؟!»عقب تر راند.
* هدف همه انقلاب ها رسيدن به توسعه اقتصادي به مفهوم مصطلح جهاني است.
*توسعه مدرن اقتصادي موكول به بر قراري صلح واقعي است.
و بعد، در نهايت، مقاله با پيشنهاد وابستگي، منتها در تحت نقاب «سياست متعادل خارجي»، ختم ميگردد.
ما قصد نقد تفضيلي اين قبيل مقالات را كه به يك باره سطح غالب نشريات را در هر يك به شيوه اي خاص پوشانده ، نداريم؛اما در نهايت،ذكر نتيجه اي را كه مورد نظر آنها ست لازم ميدانيم و آن اين است كه:
*دوران«زندگي انقلابي» به پايان رسيده و «شرايط جديدي»«!»پيش آمده است.
*در اين شرايط جديد«!»ديگر به هيچ جز خوردن و خوابيدن نبايد انديشيد و بر عهده مسولين است كه زمينه هاي اقتصادي لازم را فراهم آورند.
*مفهوم «باز سازي» همان «توسعه اقتصادي» است.
و چون بزرگ ترين مانع بر راه قبول اين نتايج،فرهنگي است كه همراه با انقلاب اسلامي و تعليمات گران قدر حضرت امام امت (ره) در جامعه اشاعه يافته، پس بايد مانع اساسي را با ايجاد شك در معتقدات و مقبو لات انقلابي مردم از سر راه برداشت. مردم ما از امام فقيدشان آموخته اند كه ما براي توسعه اقتصادي انقلاب نكرده ايم، و اينها مي نويسند كه هدف همه تحولات بزرگ اجتماعي دستيابي به توسعه اقتصادي است.
البته توسعه اقتصادي امري است كه ما درطي مسير به سوي اهدافمان لزوماً به آن دست خواهيم يافت، اما همه مي دانند كه توسعه اقتصادي به مفهوم مصطلح جهاني نمي تواند«هدف» ما باشد. اصالت دادن به توسعه اقتصادي به مثابه «هدف»ملازم با دست برداشتن از آن افق معنوي است كه نا پيش روي داريم ،حال آنكه قصد دولتمردان ما اين است كه ما با حفظ و صيانت از همه دستاوردها ي معنوي انقلاب_استقلال، آزادي،عزت اسلام و مسلمين ،جمهوري اسلامي و ... به مراتب والايي از عزت اقتصادي نيز دست يابيم.
در مقاله «نكته»، نويسنده نابخردانه به ام الشعائر ما يعني «مرگ بر آمريكا» حمله ور ميشود و تسخير لانه جاسوسي را كه حضرت امام «انقلاب دوم» خواندند تحقير مي كند و در نهايت نتيجه مي گيرد كه ملتي ميتواند شديدترين لطمه ها را بر نظام سرمايه دار آمريكا وارد آورد كه با طرح نقشه اي سنجيده و برنامه اي بخردانه را از خريداري محصولات و مصنوعاتش بي نياز كند! مگر موجوديت آمريكا فقط به محصولاتش منتهي ميشود كه راه مبارزه با آمريكا فقط به همين جا ختم شود؟ و گذشته از آن، ديگر كدام خفته اي است كه نداند سلطه اقتصادي آمريكا گسترش جهاني دارد و محصولاتش صنعتي غالب كشور هاي جهان را بايد در واقع محصولات آمريكايي دانست؟
***
تذكر آخر اينكه: نبايد فراموش كرد كه همواره «ضعف هاي» ماست كه شيطان رابه طمع مي اندازد و در اين مورد نيز ضعف هاي ما را بايد در ايجاد شرايط آماده براي تبليغات و عمليات رواني دشمن دخيل دانست.
آنچه كه مسلم است اين است كه ساختمان نظام جمهوري اسلامي بر اصولي شكل گرفته است كه ضعف هاي فردي و جزئي را در موجوديت كلي خود مستحيل و اين امكان را از بين ميبرد كه خداي ناكرده در ذات اسلامي نظام تغييري حادث شود و دشمنان داخلي و خارجي از اين لحاظ اميد در باد بسته اند؛ اما از سوي ديگر، هرگز از اين حقيقت غافل شد كه آنچه دشمن را طمع كار ميكند اين است كه مع الاسف نشانه هاي بسياري از گرايش هاي ليبراليستي و غرب گرايانه درغالب موسسات وابسته به دولت و علي الخصوص در مراكز فرهنگي هنري آن به چشم ميخورد كه چهره مشوهي از نظام جمهوري اسلامي در ديدگان نامحرم مي نشاند.نگاهي جامع به كتاب فروشي ها، گالري هاي خصوصي و غير خصوصي، موزه ها، تئاتر ها و سينما ها، راديو و تلوزيون، فعاليت هاي فرهنگي و هنري پارك ها، هتل ها و ديگر موسسات تحت پوشش بنيادهاي دولتي و نيمه دولتي....، با صرف نظر از استثنائاتي معدود، دوستان انقلاب را سخت به اضطراب و حيرت مي اندازد ودشمنان را به طمع.
اگر فساد جنسي و غير جنسي رايج در خيابان ها، بازارها و موسسات خصوصي و غير خصوصي را نيز به آنچه گفتيم بعلاوه كنيم، طرحي از يك توطئه شيطاني گسترده در پس پرده خواهيم ديد كه پرداختن به آن فرصتي ديگر ميخواهد.
يك بار ديگر ذكر اين نكته ضرورتي است كه انقلاب ما، انقلاب ارزش هاست و بنابراين، در تمامي موارد، قبل از اتخاذ شيوه هاي معمول غربي در مسائل مطروح، بايد ديد كه نسبت آنها به ارزش هاي معهود ما چيست و از سوي ديگر ،آيا ما اجازه داريم كه از پيروزي هاي گذشته خويش در برابر غرب لاك غفلتي بسازيم و در آن بخزيم و بياراميم؟
ويژه نامه «سيد شهيدان اهل قلم» در خبرگزاري فارس