يازدهم اسفند سال 1324 ه ش در يک خانواده فقير در دزفول به دنيا آمد. تولدش همزمان بود با نيمه شعبان او را عبدالمهدي ناميدند و کسي چه مي دانست که اين کودک روزي از سربازان امام مهدي (عج) خواهد شد. مهدي در خانواده پر جمعيتي که به اقتضاي وضعيت موجود ,بيشتر اعضاي آن براي امرار معاش ناگزير از کار در سنين کودکي بودند رشد و نمو کرد . دوران تحصيلش را در همين شهر آغاز کرد .
جواني او با سالهاي سر نوشت ساز و پر حادثه 1342- 1341 همزمان شد .او از همان هنگام مبارزه مکتبي سياسي را آغاز کرد. همکاري با نمايندگان مذهبي اعزامي ازحوزه ي علميه ي قم و چاپ و پخش پيام ها و سخنراني هاي امام خميني با همکاري بعضي از دوستانش در دزفول و انديمشک، نمونه اي از فعاليت هاي شهيد در آن دوران است. مهدي در سال 1347 تحصيلات متوسطه را به پايان رساند و موفق به اخذ ديپلم شد . در سال 1348 به خدمت سربازي اعزام شد و دوران سربازي را به عنوان سپاهي دانش در روستاهاي ني ريز استان فارس سپري کرد.
پس از اتمام دوره سربازي ازدواج کرد و به استخدام طرح نيشکر هفت تپه درآمد .در محل کارش از موقعيت خوبي برخوردار بودامابه علت وجود فساد اداري پس از مدت کوتاهي استعفا داد و به سبب عشق و علاقه اي که به معلمي داشت به استخدام آموزش و پرورش درآمد و براي تدريس راهي روستاهاي دور افتاده استان لرستان شد. او تا سال 1349 که در اين روستاها به کار معلمي اشتغال داشت به کار ارشاد و روشنگري مردم اين روستاها , با ايراد سخنراني هاي مختلف مي پرداخت .پس ازمدتي به شوش دانيال مستقل شد و مدت يک سال در آموزش و پرورش اين شهر خدمت نمود.
گذر روزها از پايان حکومت استبداداي شاه ظالم خبر مي داد.22 بهمن سال 1357فر رسيد وفتح و پيروزي بزرگي نصيب نصيب مردم ايران شد. انقلاب اسلامي به پيروزي رسيده بود و مردم مسرور از اين رخداد تاريخي در فکر بازسازي ويرانه هاي به جا مانده از حکومت پهلوي بودند.
عبد المهدي ضيائي فرکه از پيشگامان مبارزه براي استقرار حکومت اسلامي در ايران بود ,آماده ي تلاش وايثارگري در هر عرصه اي بود. پس از پيروزي انقلاب اسلامي با همکاري عده اي از همرزمان ودوستانش کميته انقلاب اسلامي (سابق)را در شهر انديمشک تأسيس کرد و خود او نيز يکي از فرماندهان اين نهاد بود.
اودر صدد خدمتگذاري به انقلاب اسلامي بود و هر جا که خود را منشاء خدمت و اثر مي دانست به کار مي پرداخت . پيشنهاد هاي متعدد که به منظور قبول پستهاي مختلف به او مي شد را نمي پذيرفت . تنها به دو کار مي انديشيد. آموزگاري و مبارزه، يعني آنچه که سخت تر در کار و بي نشان تر در نام. او مسئوليت بسيج يک منطقه و يا پايگاه بسيج دريک مسجد را به راحتي پذيرفت اما از قبول مسئوليت فرمانداري دزفول, رياست اطلاعات شهرباني استان خوزستان و مسئوليت بسيج خواهران منطقه 1کشوري خود داري نمود.
در سال 1358 که هنوز فتنه و فساد باقي ماندگان رژيم ستم شاهي وتوطئه و نفاق گروهکهاي چپ و راست انقلاب را تهديد مي کرد,او مسئوليت آموزش و پرورش انديمشک را قبول کرد. مدتي نيز در هيئت هاي پاکسازي و سالم سازي ادارات انديمشک و دزفول عضويت داشت و مجدانه در تطهير سيستم اداري از عناصر وابسته و ناباب کوشيد. چهار ماه مداوم به تهران و آبادان سفر کرد و ومدارک و پرونده هاي عناصر وابسته سازمان اطلاعات وامنيت شاه خائن را جمع آوري و اين رسالت را تا محاکمه و استرداد حقوق پايمال شده بيت المال از آنان پيگيري نمود.
با دادسراي انقلاب نيسز همکاري نزديکي داشت ودر دستگيري جاسوسان وابسته به دشمنان مردم ايران, منشاء خدمات موثري شد.
با شروع جنگ تحميلي ,اتفاقات ناگواري در کشور رخ مي دهد. غرب دزفول به سرعت اشغال مي شود, شهرها بمباران مي شوند و توپ هاي سنگين دشمن آتش سختي بر سر شهر هاي دزفول وانديمشک مي ريزند. با آتش موشک هاي اهدايي آمريکا واروپا به دشمن بخشهايي از ايران به خاک و خون کشيده مي شود, انسجام و سازماندهي کافي در نيروهاي مسلح وجود ندارد .
در چنين موقعيتي او به اتفاق اعضاي انجمن اسلامي معلمان, قسمتي از پادگان نيروي زميني ارتش در دزفول را تحويل گرفته و تا زمان سازماندهي نيروهاي بسيج, دو ماه در آنجا به جذب نيروهاي مردمي ,آموزش واعزام به خطوط نبرد مي پردازد. دوستان و همرزمان او مي گويند: "شهيد ضيايي فر هر گاه مسئوليتي را مي پذيرفت با تمام وجود مقاوم و استوار در تلاش بود و تا پايان وظيفه اش را به خوبي به سر منزل مقصود برساند."
او در هر کجا بود جبهه و جنگ و شهادت را از ياد نمي برد. در دل او انديشه و چراغ جهاد و شهادت هميشه روشن و دلش با آن و به ياد آن زنده بود. حضور در جبهه با هر مسئولتي که داشت گويي جزء لاينفک زندگيش شده بود. او به يک باره از همه چيز دل مي کند و چنان شيفته رفتن بود که گويي کاروان شهادت مي رود و او هراس ماندن دارد. همه دوست داشتني هاي زندگي را رها مي کند, توجيهات ماندن را پاسخي سخت و سنگين و سرخ مي دهد, شوريده و عاشق به سوي جبهه نور مي شتابد, آنجا که خود را در دل کاروان عاشق مي يابد. گويي آرامش مي گيرد تا خط زندگيش را با نوشتن خطي بر کاغذ ,نه به عنوان يک نامه که يک سند از شرف و کمّيّت زندگي سفيد با پاياني سرخ ترسيم مي کند و اعلام مي نمايد از يتيم هايم نگهداري کنيد که ثواب دارد و من تا مرگ صدام در جبهه مي مانم.
پيکر يکي از بستگان را مي بيند که به خون غلتان است کمکش مي کند تا به پشت جبهه منتقل شود اما لحظه اي بعد ترکش توپ فرق او را مي شکافد و راستي که چه خوب ياد فاتح خيبر را زنده مي کند آن سر پر شور به خون مي نشيند و آن مغز آميخته با عشق بر خاک سرخ ميدان نقش مي بنددو عبدالمهدي ضيائي فر يکي از بزرگترين فرماندهان سپاه خوزستان به شهادت مي رسد.
اودر وصيت نامه اش نوشته:
همسرم,تو را به کوشش در راه خدا و براي خدا سفارش مي کنم که خداوند شما را به بهترين وجه هدايت و سر افراز مي کند.
محمد جان : نمازت را به موقع و به جماعت بخوان، جلسات قرآن را ترک نکنيد و خوب قرآن ياد بگيريد و عمل کنيد.
منبع:پرونده شهيد در بنياد شهيد وامور ايثارگران اهواز,مصاحبه با خانواده ودوستان شهيد