يزداني,موسي‌الرضا

کد خبر: ۱۲۶۱۴۹
تاریخ انتشار: ۲۲ فروردين ۱۳۸۹ - ۱۴:۳۰ - 11April 2010

‌ فرمانده‌ط‌رح‌وعمليات لشكر 5 نصر(سپاه پاسداران انقلاب اسلامي)

خاطرات
عباس تيموري:    
آب و هواي منطقة عملياتي ميمك بسيار بد بود . جداي از گرماي شديد و سوزان بادهاي همراه با گچ ، سر و صورت را سفيد مي كرد . حتي در زمين نمك به وفور يافت مي شد و تقريبا استراحت فقط در شب و هنگام غروب آن هم موقع نگهباني مقدور بود. چون عراقي ها دائماً به مواضع ما نفوذ مي كردند و بايستي حواسمان كاملا جمع مي بود . شهيد موسي الرضا مي گويد: در سنگري كه آفتاب مستقيم به آن مي تابيد در حالي استراحت بودم . از طرفي خوابم مي آمد و از طرفي شرايط جوي مساعد نبود. در اين هنگام برادري كنارم نسشت و او هم مي خواست استراحت كند. چهره اش برايم آشنا نبود فقط مي دانستم رزمنده است و همين كافي بود . مذاكره اي كوتاه بين ما رد و بدل شد و نهايتا تصميم بر اين شد كه مقداري ايشان بخوابدو من سايه اسجا كنم و باد بزنم و مقداري من بخوابم و ايشان سايه ايجاد كند. با اصرار زياد ايشان ، ابتدا من خوابيدم و مقداري استراحت كردم . خوب كه استراحت كردم من هم متقابلا به پيمان وفا كردم و بالاخره آن روز توانستم مقداري استراحت كنم . اين موضوع گذشت تا اينكه بعدها متوجه شدم آن رزمنده كسي جز سردار شوشتري فرمانده محترم لشگر نبود.

عباس تيموري    :
فردي به گردان معرفي شد كه خيلي به هيكلش مي باليد و او كسي جز شهيد عليرضا آزمايش نبود كه بعدها فرمانده گردان حزب ا... شد . عليرضا چون كشتي گير بود به خود اطمينان داشت. روزي همه بچه ها ي گردان را ضربه فني كرد تا موسي الرضا سر رسيد و نفس كشتي باقي نبود . موسي الرضا كه تازه فهميده بود عليرضا خيلي شلوغ كرده گفت : من شب با تو كشتي مي گيرم . عليرضا مصّر بود كه همين الان. موسي الرضا گفت : نه شب . بالاخره شب مهتابي فرا رسيد و عليرضا وارد گود شد و موسي الرضا هم آمد . همه منتظر بوديم ببيينم چه اتفاقي مي افتد . عليرضا رجز خواني را شروع كرد و موسي الرضا ساكت، آرام و مطمئن جلو رفت و به سرعت زير پاي عليرضا رفت و او را روي سر برده و پايين انداخت به نحوي كه عليرضا ديگر بلند نشد . تازه فهميده بوديم كه چرا موسي الرضا شب را براي مبارزه انتخاب كرده بود مي خواست تعداد بچه هاي شاهد خيلي كم باشند.



علي اکبر رييسي
نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار