آن وقتي که بمب منفجر شد در آن مسجدي که من بودم، از وقتي که بار اول افتادم زمين -نفهميدم البته چه جوري شد که افتادم- تا وقتي که به کلي بيهوش شدم و بعد از چند روز به هوش آمدم، سه مرتبهي ديگر به هوش آمدم. در اين فاصله سه بار لحظاتي به هوش آمدم و هر دفعه يک احساسي داشتم که آن حالات را من هيچ وقت يادم نميرود. يکيش که حالا اين جا عرض ميکنم، اين است؛ در يکي از اين حالات احساس کردم که من دارم ميروم، يعني دارم ميميرم. احساس کردم که مرگ در مقابل من است. کاملاً خودم را در مرز عالم برزخ مشاهده کردم. بهطور خلاصه اگر بخواهم در يک کلمه بگويم، احساس کردم که در آن حال، انسان هيچ دستاويزي بهجز خدا ندارد؛ هيچ دستاويزي. يعني هرچه هم عمل آدم پشت سر خودش داشته باشد، باز هم اگر تفضل الهي و رحمت خدا را نتواند جلب کند، آدم خاطرجمع نيست به آن عمل. آدم شک ميکند که اين عمل را با اخلاص بهجا آوردهام؟ آيا نيّتم صددرصد خدايي بود؟ آيا در آن شرک نبود؟ آيا ريا در آن نبود؟ ملاحظهي اين و آن نبود؟ ميدانيد، اينجوري است ها. چون واقعاً ماها مرکز عيوبيم ديگر، همهي شائبهها در ما هست متأسفانه.
آنجا انسان احساس ميکند که مثل پر کاهي بين و زمين و آسمان است. اين احساس را انسان دارد و منقطع ميشود. از همه چيز منقطع ميشود. من اين حالت انقطاع را در آن وقت احساس کردم و تضرع کردم پيش خداي متعال؛ پروردگارا ميبيني که من چقدر دستم خالي است و چقدر محتاجم. اگر تفضلي کني، کردي وإلاّ ما رفتيم. منظورم مردن نبود ها؛ رفتن از وادي سعادت بود. بعد ديگر بيهوش شدم و نفهميدم چيزي را.
بسمالله الرحمن الرحيم. بعد از چهار روز که از اين حادثه بر من ميگذرد به فضل الهي و به کمک و تلاش بيدريغ کارکنان عزيز اين بيمارستان، خودم را در وضع بسيار مناسب و خوبي ميبينم. هر وقت به ياد اين ميافتم که اين حادثه موجب شده امام عظيمالشأن ما اظهار لطف کنند و در پيامشان اظهار دلسوزي بکنند و ملت بزرگ و قهرمان ما دست به دعا بردارند و دعا کنند، در خودم احساس شرمندگي ميکنم. در راه انجام وظيفه، اينگونه حوادث حوادثي نيست که اين همه لطف و محبت و بزرگواري را چه از سوي امام، چه از سوي امت و همچنين از سوي کارکنان و کارمندان اين واحدهاي پزشکي که واقعاً شب و روزشان را در اين کار گذاشتهاند، اين همه اظهار شد.
من بحمدالله حالم خيلي خوب است. امروز هيچ احساس ناراحتي فوقالعادهاي نميکنم. بيشترين بخش از ناراحتيهايي که داشتم بحمدالله برطرف شده، راحت ميتوانم بنشينم، راحت ميتوانم از تخت پايين بيايم و راحت ميتوانم غذا بخورم و در همه احوال محبت و لطف کارکنان بيمارستان، پزشکان و بقيه، به من کمک کرده و ميکنند. من بدين وسيله از همين جا عرض سلام و ارادت بيپايان خودم را خدمت امام امت ميکنم و به ايشان عرض ميکنم که در مقابل حوادثي اينچنين، ما هيچ انتظاري نداريم و توقعي نداريم که کمترين رنجشي به خاطر ايشان بنشيند. ما معتقديم که «سر خمّ مي سلامت شکند اگر سبويي».
همچنين از امت مسلمان و قهرمان که اين همه دارند فداکاري ميکنند در جبههها و پشت جبههها، اين همه دارند جانهاي عزيز و نفيسشان را در راه خدا ميدهند، انتظار نداريم که در مقابل يک حوادث کوچکي از اين قبيل اظهار نگراني و احساس نگراني کنند و ما را بيشتر از آنچه که شرمنده هستيم، شرمنده نکنند. از خداوند متعال توفيق همه را خواستارم.