جنگ خاتمه يافته ولي مبارزه پايان نخواهد يافت

کد خبر: ۱۲۷۹۱۱
تاریخ انتشار: ۰۷ تير ۱۳۹۰ - ۱۱:۳۰ - 28June 2011

هشت سال جنگ پايان يافت ولي خاطر آن از ياد کسي نرفت، مخصوصاً جانبازان و بالاخص جانبازان شيميايي که ناجوانمردانه حملات شيميايي دشمن بر سر آنان باريدن گرفت و در اين ميان زنان چه خاموش شيميايي بودن را پذيرفتند و دم نزدند.
صحنه 1: داخل چادر امداد، نزديکترين مقر تا خط مقدم
پاسداران ايراني دور مجروح حلقه زده اند. دو لوله از ميان سينه او گذشته است، شايد براي تخليه آب ريه، يک نفر شيشه سُرم را در دست گرفته است، مجروح از حال رفته است. نيروي ايراني به صورت او ميزند.

- اسمت چيه برادر؟... اسمت چيه؟

چشمان مجروح لحظهاي باز ميشود و دوباره روي هم ميافتد، نيروها سردرگم و پريشان هستند؟ از خود ميپرسند: «چرا اين طوري شد؟»
صحنه 2: جاده خاکي در جبهه
نيروها سرخوش و شاد به لندروري که از کنارشان ميگذرد دست تکان ميدهند. همه در دست اسلحه دارند و به سوي افق در حرکت هستند. ثانيهاي بعد هواپيماها در اوج ديده ميشوند. در ميان خط و لولهاي ميافتد همه سنگر ميگيرند در پناه خاکريزهاي کنار جاده. اما چشم برنميدارند از هواپيماها. هواپيماها دور ميشوند. سرها کمي بلند ميشود. ابر سفيد و زردي آسمان را ميپوشاند. يکي در ميان صداها بلند ميشود: شيميايي است، ماسکها را بزنيد.

دوربين که جلوتر ميرود همه رزمندگان ماسک سياه خرطومدار را به صورت دارند.
صحنه 3: خانهاي در شهر
دور تا دور مردي که لولهاي را از بينياش گذرانده اند چهار نفر نشسته اند. زني که به نظر همسرش ميآيد رويش را کيپ گرفته است و نگاه خسته اش بر مرد است و بچه ها پژمرده و ساکت زل زده اند به دوربين.

مرد دهانش را پاک ميکند با دستمال يزدي در دست، کپسول اکسيژن آرم «بيمارستان ساسان» را دارد. تک سرفه امانش را بريده است دوربين مي گردد; پيرمرد خسته روي تخت دراز کشيده است و ميگويد: «ما زندگي عادي نداريم، اما هرچه خدا بخواهد همان ميشود.»

دوربين دوباره ميگردد; مرد ماسک اکسيژن را از صورت برميدارد و ميگويد: «ما نميتوانيم بچه ها را ببريم پارک، فقط بايد مدارا کنند با ما ... » يکي از زنان ميگويد: «شايد بروم به کشورهاي غربي فقط براي درمان ولي فايدهاي ندارد ...» فيلم متوقف ميشود.
صحنه 4: اطاق اورژانس بيمارستان
ميخواهد جلوي سرفهاش را بگيرد نميتواند، سرنگ در دستش مانده است. مريض روي تخت دراز کشيده است برميگردد و به خانم پرستار نگاه ميکند. نميداند بلند شود يا بخوابد ... .

پرستار ميگويد: «ببخشيد!»

- سرما خوردهايد؟

- نه اثر شيميايي است.

چشمان بيمار گرد ميشود. - چه طور شيميايي شدي؟ جبهه بودي؟ پرستار ميگويد: «جبهه بودم در غرب، اما شيمياييام مربوط به تهران است. مجروحان را که آوردند تهران در ورزشگاه آزادي، همه پرستارها آماده باش بوديم. هيچ کس نميدانست چه شده است و چرا اين طوري شده اند. حتي آن عدهاي را که فرستاده بودند خارج از کشور، شهيد ميشدند.

تعدادي پزشک خارجي را آوردند ورزشگاه، ماسک و تجهيزات داشتند. به ما ميگفتند تاولها را پاره کنيد. ما هم قيچي ميزديم. بخاري از داخل آنها بيرون ميآمد که ما استنشاق ميکرديم. با دست لباس هايشان را در ميآورديم، در رختشويخانه قبل از استريل، خانمها امدادگر آنها را با دست ميشستند.

ريه ما شيميايي شده و دستهاي آنها تاول زده!

مريض بلند شد و نگاهي کرد به کفشهاي پرستار و گفت: «ببخشيد چرا شما هميشه چکمه ميپوشيد تابستان به اين گرمي؟»

پرستار گفت: «به خاطر استفاده از کورتن و داروهاي مسکن پوکي استخوان گرفتهام، استخوان مچ پايم خرد شده است...»
صحنه پنجم: خانهاي در شهر تهران
صداي زنگ تلفن به گوش ميرسد; دستي گوشي تلفن را برميدارد سلام و احوالپرسي که ميکنند; صدا ميگويد: «سابقهام را که ميدانيد; 8 سال در مرکز درماني در غرب بودم، پرستار، امدادگر، مسئول آموزشکده پرستاري کردستان مسئول گزينش خواهران پرستار و ... اما باور کنيد نميتوانم مصاحبه کنم. چند تا کلمه که حرف ميزنم صدايم ميگيرد و به نفس تنگي ميافتم و ...».

صدايش آرامتر شده است، نفسهايش به شماره ميافتد. ميگويد: «ببخشيد!».

گوشي تلفن را کنار ميگذارد و ماسک اکسيژن را وصل ميکند به صورتش. چند نفس بلند که ميکشد دوباره گوشي تلفن را برميدارد... .

- نميدانم چند درصد هستم. اصلاً پيگيري نکردم ... .

تلفن را قطع ميکند. دوباره ماسک را روي صورتش ميگذارد.
صحنه ششم: شهر
شهر آرام نبود. شلوغ هم نبود. صداي بازي بچه ها از خيابان ميآمد. گل کوچک بازي ميکردند، نه پرصدا، نه بيصدا. مثل هميشه، گهگاه پنجرهاي باز ميشد و هشداري ميداد.

يک شنبه روزي بود. آفتاب گرم تيرماه روي شهر پهن شده بود. ساعت چهار و ربع بعد از ظهر بود. رخوت گرما در جان مردم نشسته بود که هواپيماها پيدا شدند.

شهر بمباران که شد، مردم از پناهگاه ها بيرون آمدند. هجوم آوردند به سوي مناطق بمباران شده و لحظهاي بعد همه خوشحال، بمباران شهيدي نداشت، نه زخمي داشتند و نه شهيد. خوشحال شدند و خنديدند.

لحظهاي گذشت يا شايد دقيقهاي که متوجه بوي سير گنديده در شهر شدند و گنجشکهايي که از درختان ميافتادند و... .

کودکان بالا آوردند، بدنها به خارش افتاد، بدنها تاول زد، صورتها سوخت و... .

* *

اين اولين بار نبود که از بمبهاي شيميايي استفاده ميشد. اول بار روز 22 آوريل 1915 بود. نيروهاي آلماني بمبهاي خود را بر سر پنج هزار سرباز جبهه متفقين ريختند. نتيجه 15 هزار مصدوم بود و کشته هايي با پوست تاول زده در شهر ايپر بلژيک.

تجربه بعدي در حمله ايتاليا بود به حبشه. کودکاني که مانند برگ درختان پائيزي روي زمين ميافتادند. آنچنان که سياستمداران را مجبور کردند فکري کنند. سال 1925 پروتکل ژنو را نوشتند تا عوامل سمي و خفهکننده را در جنگها استفاده نکنند. دوازده کشور آن را امضا کردند از جمله عراق.

تهاجم عراق که شروع شد استفاده از عوامل شيميايي بسيار محدود استفادهميشد اما در سال 1362 در پيرانشهر و پنجوين سلاحهاي شيميايي به صورت مستقيم و کامل مورد استفاده قرار گرفت.

به دليل اعتراض برخي کشورهاي اروپايي; به استفاده علني از اين عوامل، عراق موقتاً استفاده از اين سلاحها را کنار گذاشت. اما در سال 1364 رزمندگان ايراني با عمليات گسترده خود توانستند شهر «فاو» را تصرف کنند. رژيم عراق گستردهترين حمله شيميايي را انجام داد. پس از اعزام مجروحين شيميايي به کشورهاي اروپايي، سکوت کشورهاي اروپايي، عزم عراق را بر روند استفاده از سلاحهاي شيميايي جزمتر ساخت. به طوري که پس از عمليات والفجر 8، نيروهاي عراقي به قدري از مواد سمي شيميايي استفاده کردند که در بيمارستانهاي عقبه ايران هيچ جاي خالي وجود نداشت. هفت هزار گلوله توپو خمپاره زمينهاي ايران را شخمزد.

يک بار، در ظرف دو روز هزار بمب شيميايي در صحنه عمليات فرو ريخته شد. سردشت (هشتم تير 1366) و حلبچه (25 اسفند 1366) غير انسانيترين حملات شيميايي به مردم صورت گرفت.

مردم ناآشنا به حمله شيميايي ناجوانمردانه مورد تهاجم قرار گرفتند. وسعت حملات به قدري بود که حتي مطبوعات خارجي نيز نتوانستند سکوت کنند. بعد از بمباران هستهاي هيروشيما و ناکازاکي در جريان جنگ جهاني دوم، نام «سردشت» به عنوان شهر قرباني جنگ افزارهاي شيميايي به ثبت رسيد. بسياري از شهرها و روستاهاي ايران از جمله مريوان، قلعهجي، کلال و ... مورد تهاجم قرار گرفت.

اما داستان حلبچه از آن جهت که مردم آن عراقي بودند و توسط رژيم عراق مورد حمله قرار گرفتند در اثبات ديکتاتوري صدام بسيار مهم بود. 50 فروند هواپيما، هرکدام چهار بمب 500 کيلويي را حمل کردند. رفت و آمد هواپيماها در آسمان حلبچه امري عادي بود. مردم بارها شاهد پرواز هواپيماهاي عراقي به سمت خاک ايران بودند. اما آن روز هواپيماها با يک گردش به سمت جنوب، 200 بمب شيميايي را بر شهر ريخته و شاهد ابر زرد رنگي بودند که آسمان شهر را پوشاند. در عرض چند ساعت پنج هزار نفر کشته شدند. بيشتر آنها زنان و کودکاني بودند که نتوانسته بودند فرار کنند به ارتفاعات. کوچه ها و خيابانها مملو از اجساد شده بود.

خبرنگار روزنامه گاردين گزارش کرد: «سطح کوچه هاي خاکي شهر پر از اجساد مردان، زنان و کودکان و احشام و حيوانات است که زخم، خون و علائم انفجار رويشان ديده ميشود.

پوست اجساد به طرز عجيبي بيرنگ است، چشمها باز و خيره و از حدقه بيرونزده و انگشتانشان پيچخورده است... در اينجا مادري است کهدر آخرين لحظه کودکش را به آغوش کشيده، در آنجا پير مردي خود را در ميان طفل شيرخواره وآنچه که نميدانسته چيست، سپر کرده است ... .
سکوت در برابر جنايت
کشورهاي اروپايي و سازمان ملل در بسياري از صحنه هاي استفاده از عواملشيميايي سکوت کردند. اعزام مجروحان به کشورهاي اروپايي براي نشان دادن مظلوميت رزمندگان اسلام گرچه به طور مقطعي آنها را به موضعگيري عليه رژيم عراق واميداشت اما عملکرد ديپلماتيک و سياسي قوي در پي نداشت.

18 اسفند 1362 دبيرکل سازمان ملل نخستين هيئت بررسي استفاده از سلاحهاي شيميايي را به ايران اعزام کرد. 16 فروردين گزارش هيئت فوق همراه با اظهار تأسف دبيرکل از کاربرد سلاحهاي شيميايي به شوراي امنيت تسليم شد. چهار روز بعد شوراي امنيت از عراق خواست که پروتکل 1952 ژنو را رعايت کند! سال بعد گزارش هيئت فوق منتشرشد.

اما با فتح فاو، عراق، ايران را متهم به استفاده از سلاحهاي شيميايي کرد. سازمان ملل هيئت فوق را به ايران و عراق اعزام کرد. بيانيه آنها لحن خود را نسبت به دفعه پيش تغيير داده و کاربرد سلاح شيميايي را محکوم نمود. ماجرا از آنجا نشأت گرفته بود که ايران به يک مهمات خانه عراقي که حاوي انبوهي از سلاحهاي شيميايي بود حمله کرده بود وسربازان مستقر در آن مرکز بهدليلانفجار مهماتخانه آلوده شده بودند!

اما سياست سکوت همچنان ادامه داشت.
احقاق حقوق جانبازان شيميايي
* بعد از جنگ اول امريکا و عراق اسناد زيادي در رابطه با سلاحهاي شيميايي منتشر شد. کتاب The death Labbyاز نويسنده امريکايي کنت.ر.تي مرمن کشورهاي فروشنده مواد شيميايي به عراق را ليست کرد. در آن ليست حتي کشورهاي امريکاي جنوبي هم شناسايي شده اند و نيز شرکتهاي آلماني، هلندي، انگليسي و بلژيکي.

* دادگاهي در سال 1992 در شهر «درام اشتات» برگزار شد. در اين دادگاه، دولت آلمان، شرکتهاي اين کشور را به خاطر فروش مواد اوليه بمبهاي شيميايي به صدام محاکمه کرد. صورت محاکمات و دليل فروش و ... در نشريه «اشپيگل» به صورت کامل آورده شد. در آن دادگاه يکي از وزرا اعتراف کرد که وزير قبلي اجازه فروش را صادر کرده است.

* کارخانه «متروکس چرچيل» که انگليسي - امريکايي است، در خاک عراق کارخانه درست کرد. مرد انگليسي «نلسون» جنايت شرکتهاي غربي را افشا کرد و در اين رابطه دو کتاب نيز منتشرشد.

اما در برابر اين همه مدرک آشکار دولت ايران، سکوت کرد. آيا دولت ايران و ايرانيان نميتوانستند در برابر مدارک مهمي که توسط غربيها افشا ميشد احقاق حق کنند؟! اما هيچ صدايي از آنها در نيامد! ظاهراً اميد به رسيدگي نداشتند: در حالي که بسياري از اساتيد و پروفسورهاي پزشکي بر استفاده عراق از سلاحهاي شيميايي تأکيد داشتند.

* پروفسور «فراي لينگر» چندين بار به ايران سفر کرده و از بمبهاي شيمايي نمونهبرداري کرده است. او در فيلمي که در تلويزيون اطريش نشان داده شده است با معاينه مجروحين شيميايي اعتراف کرده است که تاولهاي پوستي آنها براثر بمب شيمايي ايجاد شده است و نه بر اثر سوختگي.

* پروفسور «هندريکس» سمشناس بلژيکي و پروفسور «پاورز» اطريشي نيز از مجروحان شيميايي ديدار کرده و براين موضوع اذعان دارند.

* پرفسور «ويکو دوليک» بر روي مجروحين شيميايي آزمايشات ويژهاي انجام داد به قسمي که ادرار آنها را آناليز کرده و به گاز خردل رسيد.

به گفته خودش ذرهاي از آن مواد بر روي دستش ريخت و بلافاصله تاول زد! متأسفانه مصاحبه هاي کامل و مدون با اين افراد صورت نگرفته و چند فيلم ساخته شده در اين رابطه با بيمهري مسئولين روبهرو شده است!

در دادگاه «فان آندرات» تاجر هلندي که دلال مواد شيميايي بود چند غير نظامي ايراني به عنوان شاهد حضور يافتند!

در کتاب «ويرانه دروازه شرقي»، «رفيق السامرايي» که رئيس اطلاعات رژيم بعث عراق بود اعتراف کرده است، رابطه سيستماتيک عراق با غرب، بيشتر از ميزاني است که غربيها اعتراف کرده اند. غربيها ميگفتند ما موادي را به عراق فروختهايم که در ساخت حشرهکش کاربرد داشته است.

اما آنها خود را به فراموشي زده اند که اين مواد کاربرد دوگانه داشته است. و مطلب ديگر آنکه چرا شرکتهاي غربي از خود نپرسيدند چرا عراق براي مصرف 400 سال حشرهکش خريده است!

ضربه ديگري که اهمال و ندانمکاريها بر مجروحين شيميايي وارد کرد اطلاعاتي بود که از مجروحين کسب ميشد.

وقتي جانبازان در بيمارستانهاي کشورهاي غربي پذيرش ميشدند. طبق فرم سؤالاتي از آنها ميشد مثل آب و هواي منطقه، وزش باد، تاريخ عمليات،

علائم اوليه بيماري و ... جانبازان نيز که پزشکان را محرم ميدانستند اين اطلاعات را صادقانه ارائه ميکردند. با جمعآوري و چک کردن اين اطلاعات با طرف عراقي، سلاحهاي پيشرفتهاي در اين رابطه ساخته ميشد و دوباره بر سر مردم فرو ميريخت. «نميدانم، نميدانم؟ آيا کشورهاي غربي تا اين اندازه قساوت و بيرحم بودند؟! کشورهاي مسلمان منطقه چرا چيزي نميگفتند؟! داعيان حقوق بشر چرا سکوت کرده بودند؟! علت چه بود؟

هر کدام که بود و هر کدام که هست اکنون مائيم و سيصدهزار مجروح مظلوم شيميايي که هر لحظه با درد، با خون، با اشک دست و پنجه نرم ميکنند. گفتار را با کلام شهيد مرتضي آويني در «بشير عشق در شهر کوران» به پايان ميبريم:

«اهل بصيرت را با شهر کوران چه کار؟ ماه ها از پايان جنگ و بسته شدن باب جهاد في سبيلالله گذشته است و براي بسياري جنگ ديگر جز خاطرهاي دور از يک دوران

سپري شده هيچ نيست. اما براي آنکه قسمتي از وجودش را در جنگ نهاده است چگونه پايان يابد؟ براي آنکه چشمهايش را در جنگ نهاده است، دستش را، پايش را، دستهايش را، پاهايش را، و چه بسا چشمها و دستها و پاهايش را، در جنگ نهاده است، چگونه ممکن است که جنگ پايان يابد؟

براي او جنگ خاطرهاي دور از يک دوران سپري شده نيست ... باب جهاد را خداوند بر من و تو بسته است، اما براي او همچنان مفتوح است چرا که چشمانش ديگر بازنگشته اند ... .

... شيطان ميخواست که با قدرت سلاح بر جهان حکومت يابد و مؤمنين با گوشت و پوست و رگ و استخوان در برابرش ايستادند. بمبها و موشکهايش را به جان خريدند و در فضايي آکنده از بخارات مرگبار شيميايي از استقلال و شرف و عزت خويش دفاع کردند ... و هرگز در برابر اين عمل خويش مزدي نخواستند. اما اکنون که

عليالظاهر جنگ خاتمه يافته است، آيا بايد در فراموشکده ها و غفلتکده هاي اذهان من و تو در هياهوي شهر گم شوند و ... شايد جنگ خاتمه يافته باشد، اما مبارزه هرگز پايان نخواهد يافت و زنهار اين غفلتي که منو تو را درخود گرفته است، ظلمات قيامت است.

آنگاه که آسمان انفطار يابد و ستارگان پراکنده شوند، آنگاه که درياها شکافته شوند و انسانها سراز قبرها بردارند، خواهند دانست که چه پيش فرستاده اند و چه واپس نهاده اند ... .

يا ايها الانسان! چيست آنچه تو را فريفته است و بر پروردگارت غرّه داشته است؟ و تو چه ميداني که روز جزا چيست؟»


پديدآورنده: فريبا انيسي

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار