شهيد بهشتي و جريان نفاق

کد خبر: ۱۲۷۹۱۴
تاریخ انتشار: ۰۷ تير ۱۳۹۰ - ۱۱:۴۴ - 28June 2011

حجت الاسلام والمسلمين محمدحسن رحيميان از جمله افرادي است كه او را مي توان به عنوان تاريخ شفاهي انقلاب دانست. اين مطلب پيرامون نفاق شناسي در طول تاريخ اسلام و انقلاب است:



به‎حق ابعاد شخصيت آيت‎الله شهيد بهشتي و سير زندگي، تلاش‌ها و نقش آفريني‌هاي او در نهضت و انقلاب اسلامي و شكل‌گيري آن، خود به خود اين نكته را روشن مي‌كند كه چرا دشمنان انقلاب و اسلام، مخصوصا جريان نفاق اين همه با او دشمن بود. جرياني كه به تعبير امام همزاد با انقلاب بوده و هست و خواهد بود. بلكه مي‌توان گفت جرياني كه همزاد شكل گيري اسلام بوده، هست و خواهد بود و شناخت اين جريان و عملكرد آن همچنان يكي از مسائل مهم نظام انقلاب ماست.

***

اينجانب از سال 41 و در سن سيزده سالگي كه وارد حوزه علميه قم شدم. ارادت خاصي نسبت به ايشان پيدا كردم. گرچه شناخت من نسبت به ايشان از سال‌ها قبل از آن بود. براي اولين بار در دستگرد اصفهان، در جلسه‌اي كه جمع زيادي از مبارزان اصفهان و از جمله شهيد آيت مهمان پدرم بودند، خدمت ايشان رسيدم و شاهد بودم كه از اوايل صبح تا نزديك غروب شهيد بهشتي به تنهايي با آن مجموعه بحث مي‌كردند و عمده بحث در مورد مرحوم كاشاني و مصدق و ماجراهاي آن دوران بود. من در آن سن و سال چندان متوجه عمق مسئله نمي‌شدم، ولي از همان زمان اين مسئله برايم روشن بود كه ايشان مي‌تواند با يك جمع 7-8 نفره كه همگي افراد تحصيلكرده و سطح بالايي بودند، بحث و آنها را قانع و مجاب كند.

***
بررسي شكل‌گيري دبيرستان «دين و دانش» در قم و فعاليت‌هاي نويني كه شهيد بهشتي در آن زمان در قم آغاز كرد، با توجه به توصيف شرايط آن زمان (حتي در حوزه علميه قم) بسيار ضروري است؛ زيرا نشان مي‌دهد كه اين حركت شهيد در آن دوران چقدر دورانديشانه و مدبرانه بوده است. به دنبال اين فعاليت‌ها شهيد بهشتي كه جزو اولين ياران امام است، از اقامت در قم ممنوع و همين ممنوعيت، منشأ خير مي‌شود. مهاجرت ايشان به تهران و گسترش فعاليت‌ها در دانشگاه‌ها و سطوح ديگر و ارتباط با مؤتلفه اسلامي و نقشي كه در ماجراهاي حساس آن زمان ايفا كرد و سرانجام مهاجرات ايشان به آلمان، در هر يك از اين مقاطع، آثار و بركات ارزشمندي را براي پيشبرد نهضت به ارمغان آورد.

***
در زماني كه ايشان در آلمان بود، در سال 48 به نجف اشرف مشرف شد. من هم آن زمان در نجف اشرف بودم. يك شب در مدرسه آيت الله بروجردي، طلبه‌هاي اصفهاني از ايشان دعوت كردندو جلسه بحث و گفت‌وگو برقرار شد. مرحوم علامه فاني نيز كه از مراجع و صاحب رساله و از علماي بزرگ بود، در اين جلسه حاضر شد. ايشان طبق روال از فرصت حداكثر استفاده را كرد. برخي از طلبه‌ها تصور مي‌كردند كه مرحوم شهيد بهشتي كه در آلمان زندگي مي‌كند و سال‌ها از حوزه دور بوده و قبل از آن هم در تهران بوده، تسلط و حضور ذهن چنداني در بحث‌هاي علمي نداشته باشد، اما بحث بسيار جدي و فني بين ايشان و علامه فاني كه تقريبا بخش اعظم وقت جلسه به آن گذشت، باعث شد كه همگي متوجه عمق بينش و تسلط شهيد بهشتي در مباحث فقهي و اصولي كه رشته تخصصي علماي نجف بود،‌شدند.

***
نكته ديگري كه من به علت مباشرت با شهيد بهشتي متوجه آن شدم، زندگي شخصي و وارستگي ايشان در قبال مسائل دنيا بود. اين قضيه را يك وقتي براي شهيد منتظري بيان كردم و آنقدر اين نكته برايش جالب بود كه جهت‌گيري او از همان موقع عوض شد و به شهيد بهشتي پيوست و سرانجام به آنجا رسيد كه خون پاك آنها در هفتم تير به هم پيوند خورد و با هم به ملكوت اعلي پرواز كردند. فكر مي‌كنم بيان اين داستان در نگاه مثبت و عميق او به شهيد بهشتي، مخصوصا در آن شرايط نقش بسيار مؤثري داشت.

***
قبل از انقلاب دو نفر از دوستان كه يكي از آنها زنده است و ديگري از دنيا رفته و آن كه زنده است، متأسفانه در سال‌هاي اخير دچار مشكلاتي شد، بر سر مال دنيا با هم دعوايشان شد و به شدت باهم درگير شدند. بنده چون با هر دو رفيق بودم، سعي كردم بين آنها را اصلاح كنم، ولي نشد، سرانجام پيشنهاد كردم كه اگر هر دو شهيد بهشتي را قبول داريد، برويم تهران منزل ايشان و صورت مسئله را برايشان بيان كنيم و ايشان قضاوت كنند. تماس گرفتيم، قرار گذاشتيم و خدمت ايشان رسيديم. در آن زمان منزل شهيد بهشتي نزديك حسينيه ارشاد بود، البته هنوز آن منطقه كاملا ساخته نشده بود و ما از فضاهاي كاملا باير عبور مي‌كرديم تا برسيم به منزل شهيد بهشتي. شب، طبق قرار خدمت آقاي بهشتي رسيديم. اين دو برادر به تفصيل داستان و صورت مسئله را براي ايشان بيان كردند. البته يكي از آن دو كه معروف‌تر و معتبرتر و رفاقت بيشتري با شهيد بهشتي داشت، چون هم لباس و شايد همدرس ايشان بود، انتظار داشت حرف او بهتر جا بيفتد و احيانا آقاي بهشتي به نفع او قضاوت كند. شهيد بهشتي طبق شيوه و عادت خودش، با تأمل همه حرف‌هاي آن دو را گوش كرد. حالا انتظار قضاوتي بود و احيانا قضاوت به نفع آن آقايي كه همشهري هم بود. مرحوم شهيد بهشتي فرمود بد نيست يك داستان بگويم و اشاره كرد به جمعي از دوستان كه از خوبان بودند و شركتي را تأسيس كرده بودند و كار ساخت و ساز و امثال اينها را انجام مي‌دادند. كاري كه بسيار درآمد زا بود و وضعيت خوبي داشت.
ايشان فرمودند كه اين جمع دوستان آمدند پيش من و به من گفتند ما علاقه‌منديم بخشي از سهام اين شركت را به نام شما كنيم و شما شريك ما باشيد. من به آنها گفتم من طلبه هستم و اهل شركت و تجارت نيستم و پول اين كار را هم ندارم. آن دوستان گفتند، خوب اگر شما پول نداريد اشكال ندارد. ما از شما پول نمي‌خواهيم، فقط شما قبول كنيد بخشي از سهام شركت به نام شما و براي شما باشد، بدون اينكه پول بدهيد. ما سهم شما را خودمان تقبل مي‌كنيم و درآمدش در اختيار شما باشد. آقاي بهشتي فرمودند به ايشان گفتم: «نه،‌من به اين شكل هم مايل نيستم. من طلبه هستم و خدا رزق مرا مي‌رساند و نيازي به شركت و درآمد آن نمي‌بينم.» گفتند: «اين سودي را كه از بابت سهامي كه به نام شما مي‌كنيم و به شما مي‌دهيم، براي شخص خودتان نباشد و براي اسلام و براي نهضت خرج كنيد. ما فقط مي‌خواهيم نام شما و بركت نام شما در اين شركت باشد» به آنها گفتم:«من براي زندگيم برنامه و راه و روشي ديگر دارم و به شيوه طلبگي خودم عمل مي‌كنم و مناسب نمي‌دانم كه خودم را در اين گونه امور وارد كنم و از زي طلبگي خود خارج شوم» سرانجام به هر شكلي كه قضيه را مطرح مي‌كنند شهيد بهشتي نمي‌پذيرد.
آيت الله بهشتي اين ماجرا را با شيوه زيبا و بيان مخصوص به خود بيان كرد و من در ادامه صحبت ايشان به چهره آن دو برابر نگاه كردم و ديدم كه هر دو در برابر عظمت روح شهيد بهشتي، مثل شمع دارند آب مي‌شوند و فرو مي‌ريزند.

***
ايشان در دوران بعد از انقلاب و تصدي مسئوليت‌هاي حساس و مهمي كه در شوراي انقلاب و مجلس خبرگان و در مسئوليت ديوان عالي كشور و در قوه قضاييه داشت، آن طور كه من فهميدم، از هيچ يك حقوقي دريافت نكرد و همچنان با همان حقوق آموزش و پرورش زندگي را سپري مي‌كرد. جالب اين بود كه با اين همه وارستگي، جريان نفاق چه اتهامات و چه افترائاتي را كه برازنده خودشان بود، به اين عزيز نسبت دادند. البته شيوه منافقين همين است كه آنچه را خودشان گرفتار آن هستند. با تهمت افترا و شايعه سازي به نيكان نسبت مي دهند.

***
به مناسبت سالگرد اين ايام مروري كردم بر بخش‌هايي از سخنان امام (ره) بعد از حادثه هفتم تير. با اينكه در آن زمان تقريبا در تمام سخنراني‌هاي امام حضور داشتم، صحبت‌هاي امام برايم تازگي داشتند. اجازه مي‌خواهم فرازهايي از سخنان حضرت امام را در اين مورد قرائت كنم كه ازهر چه بگذري سخن دوست خوش تر است.
امام فرمودند:«من ايشان را به مدت بيست سال و بيشتر مي‌شناختم، مراتب فضل و تفكر و تعهد ايشان بر من معلوم بود و آنچه كه من در مورد ايشان متأثر هستم، شهادتشان درمقابل آن ناچيز است و آن مظلوميت ايشان در اين كشور بود. مخالفين انقلاب، افرادي را كه به انقلاب، متعهدتر و در آن مؤثرند، بيشتر مورد هدف قرار داده‌اند.» در زمان پيامبر اكرم (ص) و بعد از ايشان هم مسئله همين بود.
يكي از مباني كار منافقين كه نمايندگان و نفوذي‌هاي جريان كفر و شرك در داخل جامعه اسلامي هستند اين است كه بيشتر به سراغ كساني مي‌روند كه هم ايمان قوي‌تر و هم نقش مؤثري در جامعه و نظام اسلامي دارند. امام مي‌فرمايند: «ايشان در طول زندگي مورد هدف اجانب و وابستگان به آنها بود. تهمت‌هاي ناگوار به ايشان مي‌زدند. مي‌خواستند آقاي بهشتي را موجودي ستمكار و ديكتاتور معرفي كنند؛ در صورتي كه من بيش از بيست سال ايشان را مي‌شناختم و بر خلاف آنچه اين بي‌انصاف‌ها در سرتاسر كشور تبليغ كردند و «مرگ بر بهشتي» گفتند، او را يك فرد متعهد، مجتهد، متدين، علاقه‌مند به ملت، علاقه‌مند به اسلام و به درد بخور براي جامعه خودمان مي‌دانستم... خدا انصاف بدهد آنها را كه خودشان انحصار طلب بودندو مي‌خواستند شهيد بهشتي، خامنه‌اي و رفسنجاني و امثال اينها را از صحنه‌ خارج كنند. اگر چه اينها در سال‌هاي اول يك نمايشي از مخالف با نهضت آزادي به راه انداختند، ولي معلوم بود كه فرزندان نهضت ازادي هستند و سرانجام راهشان و هدفشان با نهضت آزادي يكي شد. قضيه آقاي بهشتي نبود. شما ديديد كه در طول اين يكي دو سال با چه افرادي مخالفت شد. قضيه، قضيه شخصي افراد نبود. قضيه همان جريان بود كه با اصل و اساس مخالفت كنند. قضيه دفترهاي هماهنگي در سراسر كشور يك قضيه اتفاقي و عادي نبود. از همان وقت كه ديگر اساس سلطنت سست شد، اين جريان به كار افتاد. همان وقت كه من در پاريس بودم اين جريان شروع شد. همان وقت هم مي‌خواستند شاه را نگه دارند، به اسم اينكه او سلطنت كند نه حكومت. با اين اسم مي‌خواستند حفظش كنند و از همان وقت هم مي‌خواستند كه بختيار را بياورند و با ما آشتي دهند. ما كانه نزاعمان با بختيار بود از اين جريان. از اول يك جرياني منسجم و برنامه‌ريزي شده در كار بود و ما درست توجه به آن نداشتيم، كم كم هي مطالب معلوم شد، كم كم خودشان را لو دادند و رسيد كه به اينجا و من هر چه جديت كردم كه نرسد به اينجا، رسيد. نه از باب اينكه از اينها اعتمادي داشتم، از جهات ديگري كه به خود آقايان گفتم. حالا رسيده به اينجا كه از حفظ شاه و بعدش بختيار و بعدش شوراي سلطنتي و بعدش اصل جمهوري اسلامي كه با آن مخالفت شد و بعدش مجلس خبرگان و بعدش مجلس شوراي اسلامي و بعدش دولت و بعدش قوه قضاييه كه با همه مخالفت مي‌شد. نه از باب اينكه با رجايي و بهشتي و امام جمعه تهران مخالفتي داشتند، چه مخالفتي؟ يك جرياني بود كه بايد افراد متعهد نباشند. اگر شد آنها را از صحنه بيرون كنند و منعزل كنند از مردم، بهتر، شايعه سازي كنند كه حتي اين اجناسي كه براي جنگ زده‌ها مي‌خواهند ببرند، اين مي‌رود توي جيب آقاي بهشتي و آقاي خامنه‌اي و آقاي كذا، آقاي هاشمي. هر جنايتي كه در ايران به دست خود آنها واقع مي‌شد، به مردم مي‌گفتند كه اينها كردند. اين جرياني بود و هست كه مي‌خواهند اين كشور را با آن جريان بكشند به طرف امريكا. نبايد ما فراموش كنيم كه در جنگ با آمريكا هستيم ما در جنگ با تفاله‌هاي آمريكا هستيم، اين تفاله‌هايي كه قالب زدند خودشان را و ما غفلت كرديم. الان هم هستند. بايد هر يك از اينها را شناسايي كنيد و به دادگاه‌ها معرفي كنيد، بنشينيد كه باز يك جايي را آتش بزنند. اينها مي‌خواهند خرابي كنند. كاري ندارند به اين كه كي كشته بشود. و كي از بين برود، دشمني خصوصي هم با هيچ كدام ندارند. خوب هفتاد و چندنفر از بهترين جوانان ما را از بين برود. اينها با افرادشان آشنايي نداشتند، نمي‌شناختند، اما مي‌خواستند يك شلوغي بشود يك انفجاري حاصل بشود و مردم از صحنه بيرون بروند و ديدند كه خير، عكس شد مطلب. اين شهادت اسباب اين شد كه همه با هم منسجم بوشند. اين اسباب اين شد كه مشت اين ادعا كن‌ها كه ما براي آزادي و براي كذا مي‌خواهيم زحمت بكشيم و بايد اين ملت آزاد باشد و كذا، مشت اينها باز شد كه اينها از چه سنخ آزادي ميخواهند، آزادي انفجار! آزادي انفجار اينها مي‌خواهند. اينها خواستند كه اين منافقين هم آزاد بيايند توي مردم.
«بعد از يك سال ديگر بسياري از جوان هاي ما را منحرف كنند و بسياري از كارهايي كه مي‌خواهند مخفيانه انجام بدهند، آزادانه انجام بدهند. براي اينكه، آزادي هست! بي‌جهت نيست كه در آن نطق‌هاي با اجتماع ياد روز عاشورا سوت مي‌زنند و كف مي‌زنند. امام مظلوم ما، پاي نطق و سخنراني يك آدمي كه با آنها دوست است، كف مي‌زنند و سوت مي‌كشند و آمريكا را از ياد مي‌برند. خط اين بود كه اصلا آمريكا منسي بشود. يك دسته شوروي را طرح مي‌كردند تا آمريكا منسي بشود، يك دسته «الله اكبر»‌را كنار مي‌گذاشتند،‌ سوت مي‌زدند و كف مي‌زدند آن هم روز عاشورا خط اين بود كه اين قضيه مرگ بر آمريكا منسي بشود.»

***
مطالعه انبوه مطالبي كه حضرت امام در اين زمينه به خصوص سخنراني‌هاي ايشان در روز 8 تيرماه و روزهاي بعد از آن كه در حسينيه جماران ايراد كردند، عمق بينش امام را نسبت به حوادث و مسائل پشت پرده و دشمني و كينه‌هاي آمريكا و مزدوران آنها و جريان نفاق به خوبي نشان مي‌دهد. اگر اين جريان نفاق همچنان هست و خواهد بود. مسئله نفاق‌شناسي، مسئله مهمي است كه بايد مورد مداقه و پژوهش قرار گيرد و با برگزاري سمينارهاي علمي و پرسش و پاسخ خصوصا از منظر قرآن، اين جريان خطرناك را بشناسيم. به طور نمونه اگر چند آيه اول سوره بقره ملاحظه شود، توضيح مختصري راجع به مومنين و دو آيه راجع به مومنين و دو آيه راجع به كفار است و وقتي مي‌رسد به منافقين، در آيات پيوسته و متعدد خصوصيات و ويژگي‌هاي نفاق و منافق را بيان مي‌فرمايد و ده‌ها آيه در قرآن كريم به بيان مشخصات منافقان اختصاص يافته است كه با بررسي و معرفت به آنها دقيقا مي‌توان منافقان را در جامعه اسلامي شناخت.
يكي از مشخصات منافقان را در اين آيه ملاحظه مي‌كنيم:
«بشر المنافقين بان لهم عذابا اليما» «الذين يتخذون الكافرين اوليا من دون المومنين اييتعون عندهم العزه فان العزه لله جميعا» «منافقي را بشارت ده كه عذابي درد آور بر ايشان آماده شده است. كساني كه به جاي مومنان، كافران را به دوستي مي‌گيرند: آيا عزت و توانايي را نزد آنان مي‌جويند، در حالي كه عزت به تمامي از آن خداست.»

***
يكي از شاخصه‌هاي نفاق و منافق اين است كه به جاي دوستي با مومنان، كافران را ولي خود مي‌دانند و آنان را دوست خود قرار مي‌دهند، آن چنان كه گويي عزت خود را در پيوند با كفار مي‌جويند، در حالي كه تمامي عزت براي خدا و به دست اوست و تنها راه دستيابي به عزت در بندگي و قرب حق است. شاهد هستيم كه عده‌اي در حالي كه شيفته آمريكا و غرب هستند و عزت و شوكت خود را در برقراري رابطه دوستانه با كفار و دشمنان اسلام مي‌پندارند، از مردم مومن و حزب‌اللهي و متلزم به ارزش‌ها و احكام الهي بدشان مي‌آيد و متدينين را به گمان خام خود با عناويني مثل انحصار طلب واپس گرا، گروه فشار و ساير اتهاماتي كه خودشان مصداق بارز آن هستند، مي‌گويند منافقان نسخه مطابق با اصلش يعني آمريكا هستند. آمريكايي كه خود بزرگ‌ترين ديكتاتور دنياست، جمهوري اسلامي را متهم به ديكتاتوري مي‌كند و در عين حال خود را مظهر آزادي و آزاديخواهي تبليغ مي‌كند. شايد در طول تاريخ هيچ دولتي مانند آمريكا حقوق بشر را پايمال و منزلت بشر را حتي در داخل آمريكا منهدم نكرده باشد، در حالي كه هيچ دولتي هم در دنيا مثل آمريكا مدعي دفاع از حقوق بشر نيست، اما جمهوري اسلامي و هر دولتي را كه نوكر آمريكا نباشد، متهم به تضييع حقوق بشر مي‌كند.

***
آنها نام اشغالگري را آزاد‌سازي مي‌گذارند و با پوشش و شعار صلح‌طلبي، جنگ افروزي مي‌كنند. با عنوان فريبنده دموكراسي بدترين و زشت‌تري استبداد را در خدمت سرمايه‌داري و غارت جهان به كار مي‌گيرند. با نام اومانيسم و مردم سالاري، انسانيت را در اسارت شهوت و شكم به دره حيوانيت و بردگي براي زورمداران و زراندوزان ساقط مي‌كنند. با شعار مبارزه با تروريسم، زمينه‌ساز تروريسم، پرورش دهنده و حامي تروريست‌ها هستند و خود جنايت‌بارترين اعمال تروريستي را مرتكب مي‌شوند. منافقان نيز به عنوان ستون پنجم و عوامل نفوذي كفر و استكبار، با بهره‌گيري از همان شيوه‌هاي شيطان بزرگ و براي تحقق همان اهداف پليد مي‌كوشند.
بيش از هر كسي شعار اصلاح‌طلبي مي‌دهند، اما در پوشش اين شعار فريبنده، يكسره به دنبال افساد هستند: «چون به آنان گفته شود كه در زمين فساد نكنيد، مي‌گويند ما مسلمانيم»

***
منافقان از ديدگاه قرآن، ويژگي‌هاي فراوان و قابل شناسايي و ارزيابي ديگري دارند كه احصا و توضيح آن بحث مستقلي را مي‌طلبد. فعلا در اين مجال، دستورالعمل قرآن را در مورد چگونگي برخورد با منافقين مرور مي‌كنيم.
«لئن لم ينته المنافقون و الذين في قلوبهم مرض و المرجفون في‌المدينه لنفرينك بهم ثم لا يجاورو نك فيها الا تقليلا» ،«ملعونين اينما ثقفوا اخذوا و قتلو تقتيلا»،«سنته الله في‌الذين خلوا من قبل و لن تجد لسنه لله تبديلا»؛ اگر منافقين و بيمار دلان و آنها كه در مدينه شايعه پراكني مي‌كنند دست از اين كار برندارند، تو را بر آنها مسلط مي‌گردانيم تا پس از آن جز اندكي در شهر، مجاور تو نباشند. اينان لعنت شدگانند. هر جا يافته شدند بايد دستگير و به سختي كشته شوند. اين سنت خداوندي است كه در ميان گذشتگان بود و در سنت خدا تغييري نخواهي يافت (سنتي كه پيش از پيغمبر اسلام و در زمان پيغمبر گرامي (ص) و تا ابد تغيير نخواهد كرد»
از اين واوهاي عطف، مي‌شود فهميد كه منافقين، بيماردلان و شايعه‌سازان سه عنوان جداگانه هستند كه البته گاهي هم يكجا مصداق پيدا مي‌كنند. اول نام منافقين را ذكر مي‌فرمايند سپس «مرجفون في المدينه» يعني آنها كه دل مردم را خالي مي‌كنند، شايعه پراكني مي‌كنند، روحيه مردم را نسبت به اسلام، انقلاب و نظام سرد مي‌كنند اينها «مرجفون في‌المدينه» هستند «والذين في قلوبهم مرض» آدم‌هاي بيمار دل هستند و در آيه ديگر قرآن، آيه سوره مانده يكي از مشخصه‌هاي «الذين في قلوبهم مرض» را اين گونه بيان مي‌كنند كه آنها كساني هستند كه «يقولون نخشي ان تصبينا دائره». دائما، هم خودشان مي‌ترسند و هم مردم را مي‌ترسانند. مي‌گويند: آمريكا در خليج فارس، در درياي عمان، در پاكستان، در افغانستان، در آسياي ميانه، در قفقاز، در تركيه، در شمال عراق، جنوب عراق و دور تا دور ما را احاطه كرده است و ما چاره‌اي جز سازش و تسليم نداريم.
يكي از همين آقايان در يكي از مراكز استان‌ها گفته بود كه با توجه به حضور آمريكا در منطقه و دايره‌اي كه دور ما كشيده است و حتي مرزهاي ما را با اطلاعاتش با ماهواره‌هايش با ابزار ديگرش در نورديده، ما چاره‌اي جز تسليم در برابر آمريكا و غرب نداريم، ولي قرآن جوابشان را مي‌دهد كه «عسي الله ان ياتي بالفتح اوامر من عنده» كمي صبر كنيد، همان بلايي كه خدا بر سر شاه، اسحاق رابين و صدام آورده، در آينده نزديك يقينا بر سر بوش و شارون و حكومت آمريكا و اسرائيل خواهد آورد و در اين شبهه‌اي نخواهد بود اگر در آيات و 16 سوره فصلت تدبر كنيم بعد از «و اما ثمود» يك قاعده و سنت الهي را در مورد مستكبران و مخصوصا ابر مستكبر و به اصطلاح ابر قدرت زمان، يعني آمريكا به دست مي‌آوريم: «فاستكبروا في الارض بغير الحق و قالوا من اشد مناقوه الوم يروا ان الله الذي خلقهم هوا شد منهم قوه و كانوا باياتنا يحجدون» پس به ناحق در زمين گردنكشي كردند و گفتند چه كسي از ما قدرتمند‌تر «ابر قدرت» است؟!
نمونه بارز اين وصف حال، استكبار جهاني آمريكا، به خصوص بعد از فروپاشي ابر قدرت شرق است كه مسني قدرت و برتري طلبي، آنها را كور كرده است. آيا نمي‌ديدند كه خدايي كه آنان را آفريده است از آنها نيرومندتر «ابر قدرت» است كه آيات ما را انكار مي‌كنند؛ اما روزگاران استكبار و دعواي ابر قدرتي آنان ديري نخواهيد پاييد و همان گونه كه در طول تاريخ بشر و حتي در دوران معاصر خودمان، سقوط مستكبراني چون آلمان نازي و هيتلرهاي آن، شوروي و استالين‌هاي آن، شاه و ايادي او، حاكميت بعث و صدام‌هاي آن را شاهد بوديم، بي‌گمان ابر قدرت آمريكا و بوش‌هاي آن نيز مصداق و مشمول اين سخن هستند كه : «فارسلنا عليهم ريحا صر صرا في ايام نحسات لنذيقهم عذاب الخزي في الحيوه الدنيا و لعذاب الاخره اخري و هم لا ينصرون» ما نيز طوفاني سخت در روزهاي شوم برسرشان فرستاديم تا در دنيا عذاب خواري و ذلتي را كه دقيقا متناسب با استكبار و برتري طلبي آنهاست، به آنها بچشانيم كه قبل از آخرت، در همين دنيا دامن آنها را قطعا خواهد گرفت و تامل در عاقبت و فرجام ذلت‌بار رضاخان، محمدرضا خان، صدام و امثال آنان تفسيري عيني از عذاب خزي و در همين دنيا را نشان مي‌دهد و البته عذاب آخرت خوار كننده‌تر است و كسي به ياري ايشان برنخيزد.

***
قرآن در موارد متعدد، منافقان را افراد بي‌شعور معرفي مي‌كند و به راستي بي‌شعوري بالاتر از اين نيست كه انسان به جاي خدا كه مبدا عزت مطلق است، عزت خود را در رابطه و دلبستگي به كفار مستكبر جستجو كند! كفارمستكبري كه قدرت و ابرقدرتي آنها به تعبير قرآن، به سان تارهاي خانه عنكبوت، بي‌بنيان است و زوال پذير است و بدا به حال سست عنصراني كه همچون حشراتي ضعيف در دام تارهاي عنكبوتي مي‌افتند و هستي خود را مي‌بازند و فنا مي‌شوند.

***
به هر حال منافقاني كه هم بيمار دل هستند و هم با شايعه پراكني و جوسازي در صدد تضعيف پايه‌هاي نظام و جامعه اسلامي مي‌باشند و در نقش ستون پنجم دشمنان اسلام، زمينه‌ هاي براندازي نظام اسلامي را فراهم مي‌كنند، با سخت‌ترين برخورد قرآني مواجهند: «ملعونين اينما ثقفوا اخذوا و قتلو تقتيلا» بايد تحت تعقيب سخت قرار گيرند هر كجا يافت شدند، دستگير شوند و به سختي كشته شدند، قرآن اين برخورد شديد و سخت را با اين جريان يك سنت ثابت دانسته كه قبل از اسلام بوده و پيامبر (ص) نيز مامور به آن شده و تا هميشه نيز اين سنت الهي پايدار و برقرار خواهد بود: «سنته الله في الذين خلوا من قبل و لعن تجد لسنه الله تبديلا»

***
جالب است توجه كنيم كه حتي قدرت‌هاي شيطاني و مشخصا مدعيان دموكراسي و ليبراليسم غربي و آمريكايي، در راستاي اهداف مادي و صيانت از نظام‌هاي استكباريشان، دقيقا و بدون واهمه، سخت ترين و خشن‌ترين برخورد را با هر جريان و فردي كه به مقابله با كيان و موجوديت نظام آنها برخيزند، به عمل مي‌آورند همين مدعيان حقوق بشر كه ظاهرا با حكم اعدام هم مخالفند، آنجا كه منافعشان تا چه رسد به موجوديتشان به خطر بيفتد، كانه در چهارچوب همين سنت‌الهي در مسير باطلشان به راحتي كشتن پشه و مورچه،‌آدم‌ها را مي‌كشند! در همين ايام، در مهد تمدن و دموكراسي غربي، يك نماينده مجلسشان نه به عنوان حمايت از فلسطيني‌ها، بلكه به عنوان يك نظر روان‌شناسانه، نكته‌اي را درباره عمليات استشهادي (به تعبير آنها انتحاري) به زبان مي‌آورد و آن را ناشي از برخورد و فشار غير قابل تحمل صهيونيست‌ها، قلمداد مي‌كند، در كمترين زمان ممكن و در ظرف يكي دو روز از تمام سمت‌ها و مسئوليت‌هايش بركنار مي‌شود، اما وقتي نوبت به جمهوري اسلامي مي‌رسد، ما بايد بنشينيم و تماشا كنيم كه عده‌اي منحرف، پايه‌ها و اصول اسلام و نظام اسلامي و خط و راه امام، احكام اسلام و اصل اسلام را مورد تهاجم قرار دهند و انواع فحشا و منكرات و عوامل منهدم كننده را در جامعه ترويج كنند و كمترين برخوردي با اين جريان‌، با هياهوي بلندگوهاي غربي و صهيونيستي رو به رو شود و اصحاب تسامح و تساهل نيز با آنها همصدا شوند.
اما اين آيه قرآن است كه با قاطعيت مي‌فرمايد: «كتب‌الله لاغلين انا ورسلي» و «فان حزب‌الله هم الغالبون» و اين نيز سخن امام است كه فرمود: «من با اطمينان مي‌گويم كه اسلام ابر قدرت‌ها را به خاك مذلت مي‌نشاند»

 

نظر شما
پربیننده ها