آيا «بهار عربي» بدون رهبري استمرار خواهد يافت؟

کد خبر: ۱۲۸۷۶۹
تاریخ انتشار: ۲۳ آذر ۱۳۹۰ - ۰۸:۲۱ - 14December 2011

 

 


هر انقلابي نيازمند حضور رهبري مقتدر است که انسجام لازم را ميان نيروهاي انقلابي حفظ کند و انقلاب را در مسير درست خود نگه دارد؛‌ عاملي که در خيزش‌‌هاي جهان عرب وجود نداشت. چه عواملي موجب شده است تا اين قيام‌‌ها بدون رهبري رقم بخورد و آيا در آينده‌‌اي دور يا نزديک، شاهد حضور رهبري در اين حرکت‌‌ها خواهيم بود؟
گروه بين الملل برهان/ جعفر رجبي قره قشلاقي؛ رهبري در حرکتي انقلابي، نقش هماهنگ کننده‌ي اصلي نيروهاي درگير را ايفا مي‌کند. همان گونه که توده‌هاي انقلابي به طيف‌ها و گرايش‌هاي متفاوت تقسيم مي‌شوند، هنر ابتکار رهبري است که آن‌ها را از راه ايدئولوژي، که به تعبير «التوسر سيمان» نامرئي به هم پيوستگي اجتماعي است، تلفيق و در يک جهت به حرکت در آورده و از اين توده‌هاي انبوه، گسترده و بي‌شکل،نيروي هدفدار، منسجم و قدرتمند مي‌سازد.هر چند در رويکرد نظري، درباره‌ي نقش رهبري در انقلاب‌ها ديدگاه‌هاي متفاوتي وجود دارد. «ريمون آرون» مردم جامعه را از نظر فکري به سه دسته‌ي کلي تقسيم مي‌کند:

دسته‌ي اول: توليد کنندگان انديشه و نظريه پردازان انقلابي

دسته‌ي دوم: انتشار دهندگان آن و کساني که به گسترش، ترويج و توزيع انديشه‌هاي ديگران مي‌پردازند

دسته‌ي سوم: مصرف کنندگان آن

در واقع رهبر، نظريه‌پرداز انقلاب است و ويژگي‌هاي شخصيتي او، قدرت و نفوذ کلامش از عوامل مهم جلب وفاداري مردم مي‌باشد. از ويژگي‌هاي انحصاري انقلاب اسلامي ايران که جهان به آن اذعان دارد، وجود رهبري با انديشه‌هاي معنوي و سياسي است که با پيوند ناگسستني ميان دين و سياست، هدايت صحيح جامعه را محقق ساخت. بنابراين با توجه به جايگاه و نقش رهبري در انقلاب‌ها و آن چه که بسياري از تحليل‌گران و آگاهان سياسي به آن تأکيد دارند، فقدان رهبري واحد که بتواند جوامع را در مسير واحد با آرمان‌هاي واحد هدايت و رهبري نمايد، در بيداري اسلامي ملت‌هاي عرب مشهود است.

ريشه‌هاي فقدان رهبري در بيداري اسلامي

بررسي تاريخي کشورهاي عربي نشان مي‌دهد که ضعف رهبري با ويژگي‌هاي ديني و سياسي همواره اين کشورها را با چالش‌هاي داخلي و جهاني بسياري مواجه ساخته است. حاکميت حاکمان غير مردمي با زور، سر نيزه و نيز سلطه‌ي بيگانگان و نظام سلطه بر اين کشورها از پيامدهاي اين خلاء مي‌باشد. هر چند در مقاطعي مانند دهه‌ي 1960م. افرادي مانند «جمال عبدالناصر» در مصر تلاش کردند تا نوعي رهبري واحد سياسي را بر جهان حاکم سازند اما در نهايت به دليل عدم وجود شاخصه‌هاي ديني و معنوي در اين عرصه، با ترور ناصر اين انديشه نيز رو به زوال نهاد و اکنون اثر چنداني از آن باقي نمانده است.
 
در نقطه‌ي مقابل آن انديشه‌هايي مانند انقلاب اسلامي ايران را مي‌توان مشاهده کرد که پس از گذشت بيش از 2 دهه از رحلت امام خميني‌(ره) ـ بنيان‌گذار انقلاب اسلامي ـ هم‌چنان در مسير پويايي قرار دارد و دامنه‌ي آن از مرزهاي ايران عبور کرده و سراسر منطقه و حتي صحنه‌ي بين‌الملل را فرا گرفته است. اين تفاوت آشکارا نقش رهبري واحد با انديشه‌هاي ديني و سياسي را در تحولات جهان آشکار مي‌سازد. با توجه به اين حقايق چند نکته قابل توجه است.

1- جايگزين شدن نظام قبيله‌اي به جاي انديشه‌هاي امت واحد اسلامي
 
در بسياري از اين کشورها انسجام واحدي ميان اقوام و طوايف وجود ندارد و حلقه‌ي پيوند افراد پيش از هر چيز ساختار قبيله‌اي آن‌ها است تا انديشه‌هاي ديني و باورهاي ملي گرايانه. افراد براساس قبيله و جايگاه آن کشور، ايفاي نقش مي‌کنند و در اين چرخه نيز هر قبيله‌اي براساس باورهاي خويش رهبري مخصوص به خودش را دارد. اين ساختار مانع از آن شد تا رهبريت واحدي در اين کشورها شکل گيرد و حتي اختلاف‌هاي طايفه‌اي و قبيله‌اي نيز به همراه داشته که انسجام ملت‌ها را از هم گسسته است. نمود عيني اين مسأله را در بسياري ازکشورهاي عربي مي‌توان مشاهده کرد، تقابل‌هاي قبيله‌اي موجب شده تا حاکمان غرب‌گراي اين کشورها بتوانند از نظام قبيله‌اي و عدم وجود رهبري متمرکز براي رسيدن به اهداف خويش بهره‌برداري کنند.

2- پان عربيسم

ملي‌گرايي در بسياري از مقاطع امري مثبت و مهم ارزيابي مي‌شود چرا که اين ملي‌گرايي عنصر وحدت داخلي و مقابله با دشمن خارجي مي‌باشد. با اين وجود در برخي مقاطع عبور از ملي‌گرايي‌ و رسيدن به عوامل وحدت فرامرزي امري ضروري‌تر مي‌نمايد. به عنوان مثال کشورهاي اسلامي براي رسيدن به اهداف واحد جهاني خويش نيازمند عبور از حدود مرزي خويش و تقويت اتحاد سراسري با محوريت انديشه‌هاي اسلامي مي‌باشند.
 
نتيجه‌ي نهايي اين امر نيز رهبري واحد جهان اسلام براساس هم‌انديشي شخصيت‌ها، علما، سياسيون و اقشار مختلف جامعه‌ي اسلامي در جهت تکامل دنيوي و اخروي ـ اين اهداف ـ مي‌باشد، متأسفانه در جوامع عربي به دليل سناريوهاي طراحي شده از سوي بيگانگان، نگرش ملي‌گرايانه به نام «پان عربيسم» شکل گرفته که بخشي از اختلاف‌هاي مسلمانان را به همراه داشته است.
 
براساس انديشه‌هاي پان عربيسم، مردم کشورهاي عربي در وحدت کلمه کنار يک‌ديگر قرار گرفته در حالي که بخش عمده‌اي از تفکرهاي آن‌ها را مقابله با نظام سلطه‌ي حاکم شده بر کشورهايشان و حضور فعال در صحنه‌ي جهان تشکيل مي‌دهد. اين رويکرد که در مقاطعي براي اختلاف‌افکني ميان مسلمانان از سوي غرب و صهيونيست‌ها به شدت ترويج شده است، با دو چالش بسيار مهم همراه بوده و هست.

اول؛ با اين نگرش عملاً کشورهاي عربي از وحدت با ساير مسلمانان جهان محروم شده‌اند. امري که موجب شده تا مسلمانان به ويژه در کشورهاي عربي از ترکيب پويايي و تحرک فرهنگي شيعه و مباني انديشه‌هاي گسترده‌ي اهل سنت محروم شوند، در حالي که عنصر تفرقه را ميان آن‌ها گسترش داده است.

دوم؛ اين پان عربيسم در هر کشوري تعريف انحصاري خود را يافته و هر کدام تلاش دارند خود را سردمدار اصلي اين امر معرفي کنند. پان عربيسم مصري، عربستاني، اردني، لبناني و.... شاخصه‌هايي هستند که عملاً اصول اوليه‌ي پان عربيسم را نيز نقض کرده‌اند. پان عربيسم تحميلي غرب در جوامع عربي، مانع از تشکيل رهبري واحد در اين کشورها شده به‌گونه‌اي که هر کدام از اين کشورها سرنوشت خود را محور قرار داده و نوعي بي‌تفاوتي در قبال ساير کشورهاي اسلامي و حتي عربي دارند. به عبارت ديگر در ميان اعراب که اکثر جمعيت آن‌ها را اهل سنت تشکيل مي‌دهند، غرب تلاش کرده تا فرهنگ برادري و برابري را به اصل عربيت مبدل سازد، در حالي که در همين عربيت نيز تفرقه‌افکني را ترويج کرده است.

نکته‌ي قابل توجه آن که در فرهنگ ناب اسلامي که شيوه‌ي عملي آن بيش‌تر در ميان شيعيان مشاهده مي‌شود، سرنوشت مسلمانان نه براساس قوميت و عربيت يا غير عربيت بلکه به عنوان امت واحد اسلامي مورد تأکيد است. در فرهنگ ناب اسلامي، پان عربيسم يا پان‌هاي ديگر معنايي نداشته و صرفاً امت واحد اسلامي در کنار يک‌ديگر براي آزادي و سعادت قرار مي‌گيرند که براساس اصل وحدت در کنار رهبري واحدي مي‌باشند که آن‌ها را به سر منزل مقصود هدايت مي‌کند.
 
در فرهنگ ناب اسلامي، سرنوشت مسلمانان نه براساس قوميت و عربيت يا غير عربيت بلکه به عنوان امت واحد اسلامي مورد تأکيد است. صرفا امت واحد اسلامي در کنار يک‌ديگر براي آزادي و سعادت قرار مي‌گيرند که براساس اصل وحدت در کنار رهبري واحدي که آن‌ها را به سر منزل مقصود هدايت مي‌کند.
 

3- ساختار اجتماعي عربي

هر جامعه از سه بخش اصلي تشکيل شده، دولت‌مردان، حلقه‌ي نخبگان و انديشمندان سياسي و اجتماعي و لايه‌ها و توده‌هاي مختلف جامعه که عناصر اصلي ساختار يک جامعه را تشکيل مي‌دهند. بسياري از پردازش‌ کنندگان تئوري انقلاب‌ها بر اين عقيده‌اند که شکل‌گيري انقلاب سه ضلع دارد: مردم، ايدئولوژي و رهبري. انقلاب‌ها زماني به وقوع مي‌پيوندند که سه مؤلفه‌ي مردم، ايدئولوژي و رهبري يک جا جمع شده باشند تا بتوانند ساختار سياسي جامعه را دگرگون سازند.رهبري يک انقلاب را در سه حالت مي‌توان بررسي کرد:

الف) ايدئولوگ و رهبر فکري انقلاب

ب) رهبر و فرمانده‌ي حرکت انقلاب

ج) زمامدار حکومت انقلابي

ايدئولوگ، معمار نظام فکري انقلاب مي‌باشد. ايدئولوژي انقلاب توسط او طراحي شده و مردم و گروه‌ها مشتاقانه راهبري او را پذيرفته‌اند. ايدئولوگ يک انسان متفکر است که انديشه‌اش را به مردم عرضه کرده و مردم به آن انديشه اقبال نشان داده‌اند. اما از جهتي ديگر، انقلاب، رهبري لازم دارد که بتواند حرکت‌هاي انقلابي، شورش‌ها و نافرماني‌هاي مدني را سازماندهي نمايد. رهبر انقلاب بايد از خصوصيات منحصر به فردي برخوردار باشد تا بتواند افراد و گروه‌ها را پيرو خود سازد و با زيرکي و بينش سياسي خود تحرکاتي انجام دهد که موجب سقوط نظام سياسي حاکم بر جامعه گردد. پس براي تشکيل حکومت انقلابي به رهبري احتياج داريم که حکومت را مديريت کند.

اين امر زماني محقق مي‌شود که در ميان نخبگان، علماي ديني و سياسي، اجتماعي براي تعيين رهبريت و هدايت واحد ايجاد گردد که حلقه‌هاي نخبگان و توده‌هاي جامعه را در مسير واحد هدايت نمايد. در فرآيند کشورهاي عربي مشاهده مي‌شود که در حد فاصله‌ي ميان توده‌هاي جامعه و حاکميت، نخبگان و هدايت‌گران سياسي و مذهبي حضور ندارند و يا بسيار کم‌رنگ مي‌باشند.
 
اول؛ بخشي از اين حلقه‌ي واصل از سوي حاکميت‌هاي عربي خريداري شده و عملاً در کنار حاکمان قرار گرفته‌اند. آن‌ها روشنفکراني هستند که براساس الگوهاي تهديد و تطميع، در عمل فعاليت چنداني را در هدايت جامعه نداشته و حتي توقف حرکت‌هاي مردمي برضد حاکمان عربي را موجب شده‌اند.
 
دوم؛ بخش ديگر اين حلقه‌ي اتصال که داراي استقلال حاکميت مي‌باشند نيز گرفتار اختلاف‌هاي داخلي مي‌باشند و توانايي رسيدن به اتحاد در تعيين رهبري واحد را ندارند، نمود عيني اين مسأله را در تحولات مصر مي‌توان مشاهده کرد. هر چند که «اخوان‌ المسلمين» بيش از 80 سال فعاليت سياسي و حزبي را در کارنامه‌ي خود دارد و توانسته است با بهره‌گيري از نگاه اسلامي و ملي‌گرايانه مردم مصر از جايگاه ويژه‌اي در ميان ملت‌ها برخوردار شود. اما آن‌ها نيز از اصل تفرقه و فقدان رهبري واحد به دور نمانده و نتوانسته‌اند چنان که بايد در صحنه حضور داشته باشند. تجربه‌هاي اخوان‌ المسلمين در چندين دهه‌ي اخير گواهي بر اين امر است، چنان ‌که در نهايت اخوان‌ المسلمين به دليل اختلاف‌هاي دروني به چندين شاخه تبديل شده و به دليل عدم همين انسجام نيز به جاي حضور در صحنه به گروه‌هاي زير زميني مبدل شده‌اند.

در حال حاضر نيز که مردم مصر با سرنگوني مبارک (22 بهمن 1389) در مسير جديدي قرار گرفته‌اند هر چند بسياري از انديشمندان سياسي با اشاره به مؤلفه‌هاي انقلاب اسلامي ايران و تحولات اخير مصر شباهت‌هايي را ميان آن‌ها عنوان مي‌کنند اما تأکيد دارند که وجود رهبري واحد و مردمي در ايران پشتوانه‌يانقلاب اسلامي بوده که اقتدار جهاني آن را در سه دهه حياتش به ارمغان آورده است. در جهان عرب چنين رهبر واحدي همانند امام خميني(ره) مشاهده نمي‌شود که کشتي حرکت مردم را به سر منزل مقصود برساند.

«محمدحسنين هيکل»، انديشمند مصري، درباره‌ي انقلاب مردم مصرمي‌گويد: «درباره‌ي دو اصطلاح بايد تفاوت قايل شد، يکي موفقيت و ديگري پيروزي؛ واقعيت امر اين است که دو انقلاب تونس و مصر در عمل موفق بودند،‌ يعني هر دو توانستند، موجبات سرنگوني ديکتاتورهاي خود «زين‌العابدين بن علي» و «حسني مبارک» را فراهم آورند اما اين دو انقلاب هنوز نتوانسته‌اند، پيروز شوند.» مي‌توان گفت اين سخن در واقع به نوعي «اذعان به خلع رهبري واحد براي هدايت جامعه» است.

به اعتقاد اين نويسنده‌ي نامدار مصري، تفاوت پيروزي و موفقيت در اين است که وقتي شما بتوانيد هدف مورد نظر خود را محقق کنيد در آن صورت پيروز شده‌ايد و انقلاب تونس و مصر با اين که موفق شدند رژيم‌هاي خود را سرنگون کنند، اما تاکنون نتوانسته‌اند اهداف انقلابشان را محقق نمايند و به همين دليل نمي‌توان گفت، اين دو انقلاب پيروز شده‌اند. ‌اظهارنظرهاي انديشمنداني مانند هيکل نشان مي‌دهد که کشور مصر با تمامي تحرکات مردمي با يک خلاء بزرگ مواجه است و آن وجود رهبري براي برنامه‌ريزي کشور پس از انقلاب است که عملاً حرکت مردمي را با چالش‌هاي بسياري مواجه ساخته است.

آفت‌هاي فقدان رهبري

چنان‌که ذکر شد، ملت‌هاي کشورهاي عربي همواره با عدم انسجام حول محور رهبري واحد با مؤلفه‌هاي سياسي و ديني مواجه بوده‌اند. بايد در نظر داشت که منظور از رهبري واحد نظام حاکم بر اين کشورها نيست بلکه وجود فردي کاريزماتيک و مردمي است که نخبگان و لايه‌هاي مختلف جامعه را در مسير مقابله با انحصار‌طلبي، ظلم و جور حاکمان عرب و اقدام‌هاي استعمار‌گرايانه‌ينظام سلطه، هدايت نمايد. رهبري واحدي که در زمان حرکت مردمي براي رسيدن به آرمان‌هاي انقلابي خويش، جامعه را هدايت و از تفرقه و جدايي باز‌داشته و در نهايت ملت را به سر منزل مقصود رهنمود سازد. عدم وجود چنين رهبري در جوامع عربي پيامدهاي بسياري به همراه داشته و خواهد داشت. از جمله‌ي اين پيامدها، عبارت‌اند از:

الف) ادامه‌ي حاکميت نظام‌هاي استبدادي

امروز جوامع عربي با چندين دهه حاکميت دولت‌هاي پادشاهي و بعضاً دست نشانده و وابسته به غرب مواجه هستند. شايد اگر رهبري واحدي در هر کدام از اين کشورها در سطح کلان‌تر شکل گرفته بود، حاکمان انحصار‌طلب با حکومت‌هاي خانداني و غيرمردمي بر اين کشورها حاکميت نمي‌کردند. در مقطع کنوني نيز که قيام‌هاي مردمي در بسياري از کشورهاي عربي حوزه‌يخليج فارس و شمال آفريقا شکل گرفته، عدم فقدان رهبري واحد باعث عدم دگرگوني در ساختار سياسي اين کشورها و در خوش‌بينانه‌ترين حالت و حضور انحصار‌طلبانه‌يارتش و يا وابستگان به نظام سابق خواهد شد. حتي در مصر نيز بسياري از ناظران سياسي از شکل‌گيري حاکميت نظامي از نزديکان مبارک ابراز نگراني کرده چرا که عدم وجود رهبري واحد در ميان گروه‌هاي معترض مبارک و هيأت حاکمه، انسجام سراسري آن‌ها را با چالش مواجه ساخته است.

ب) تفرقه

متأسفانه عدم وجود رهبري مقتدر و مردمي در جوامع عربي موجب تفرقه ميان ملت‌ها و عدم انسجام آن‌ها در برابر توطئه‌ها شده است. بسياري از ناظران سياسي بر اين امر تأکيد دارند که امت‌هاي عربي اگر داراي رهبري مقتدر همانند امام خميني‌(ره) يا حضرت آيت ا... خامنه‌اي بودند، هرگز با چنين تفرقه‌هاي شديدي مواجه نبودند.

ج) سلطه‌ي نظام استعمار

هر چند ملت‌هاي عربي با بيداري سراسري در برابر حاکمان غرب‌گرا و توطئه‌هاي استعماري غرب و صهيونيست‌ها ايستاد‌ند و هر چند که در ظاهر شکل سياسي و حاکميتي کشورهاي عربي تغيير کرده است اما ملت‌هاي عربي بايد براي جلوگيري از استمرار تکرار چنين سرنوشتي مسير اتحاد با بهره‌گيري از الگوهاي موفق، نظير تجربيات انقلاب اسلامي ايران را در پيش گيرند. اين اتحاد مي‌تواند در کنار تحقق اهداف داخلي اين ملت‌ها نقش و جايگاه منطقه‌اي آن‌ها را ارتقا بخشد. امري که به دليل عدم وجود رهبري واحد تاکنون از آن باز مانده‌اند. در پايان بايد به سه راهکار اساسي براي دست‌يابي به رهبري واحد در انقلاب‌هاي کنوني منطقه توجه نمود.

1- توجه به وحدت ديني و بن مايه‌هاي انسجام ايدئولوژيک

2- درک درست از راهبردهاي قدرت‌هاي خصم و استکبار براي ايجاد گسست در جهان اسلام

3- پرهيز از اختلاف‌هاي مذهبي، قومي، نژادي، قبيله‌اي و مرزي(*)


 
* جعفر رجبي قره قشلاقي؛ کارشناس مسايل خاورميانه
 

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار