با گذشت زمان كم كم بزرگ شد ولي رشد روحي او قابل مقايسه با جسم نحيفش نبود. پايگاه اوليه داور خانواده بود و همواره در زير سايه پدر قرار داشت. هم او وقتي در زندان ستم شاهي به ديدار پسر رفت نگاهي به جگرگوشه خود انداخت و ابراز داشت: «فرزندم غمگين مباش. زيرا همواره زنجير در گردن شير است و روباه و خرگوش آزاد.»
از حدود 11 سالگي نماز مي خواند و با قرآن انس و الفتي خاص داشت. الفتي كه سبب شد تا به نداي پروردگارش كه مي فرمود:« ان الله اشتري من المومنين اموالهم و انفسهم بان لهم الجنه»، پاسخ گويد. او با وجود جسم نحيف و سن كم اغلب اوقات روزه و همواره پاي بند به نماز جماعت بود. پيش از انقلاب حتي نماز جمعه را فرادي مي خواند. هنوز راهروهاي سردخانه در فصل زمستان شاهد مناجاتهاي شبانه او با خداوند است و هنوز صداي دعا و قرآن او بر در و ديوار خانه و بر دل پدر و مادر نقش بسته است
همواره ذكر خدا بر لبانش جاري بود. كم غذا مي خورد و به فكر محرومين بود. در زندگي پاي بند به سادگي بود. تا آنجا كه تنها يك دست لباس داشت و براي نظافت ناچار بود شبها آن را بشويد تا صبح بتواند از آن استفاده كند. حتي زماني كه همان يك شلوارش پاره شده بود آن را وصله زد و در مقابل پيشنهاد همسرش بر خريد يك لباس نو، گفت:« بايد يك پاسدار نمونه ی سادگي باشد.» مگر نه آنكه مولاي ما علي(ع) لباس وصله زده مي پوشيد و مگر نه آنكه ما درگير جنگ با استكبار هستيم؟ اين مبارزه نياز به از خودگذشتگي و چشم پوشي از لذايذ دنيوي دارد. پس من مي توانم از اين لباس كهنه و وصله زده استفاده كنم و در عوض پول آن را به كسي بدهم كه حتي قدرت تهيه اين شلوار وصله دار را ندارد؛
پس از پايان تحصيلات متوسطه در ادامه رسالت خود براي مبارزه با نفس و كمك به محرومين براي انجام خدمت سربازي به مناطق محروم شتافت و پس از پايان دوران سربازي به آموزشگاه کارخانه ی «ذوب آهن»در« اصفهان» رفت و به یادگیری متالوژي پرداخت. اما همچنان به فكر مبارزه و تبليغ عقايد اسلامي بود. در پي اين روح مبارزاتي بود كه جلسات تدريس قرآن را در مسجد «زرين شهر» برپا داشت تا جوانان را با اين چشمه ی جوشان وحي آشنا سازد و به همراهي 12 نفر از دوستان و همفكرانش زير نظر آيت الله «مشكيني» و حجت الاسلام« غفاري» هسته مقاومتي تشكيل داد و به مبارزات تشكيلاتي و پخش اعلاميه و فعاليتهاي ديگر مي پرداخت . چون دستگاه چاپ و تكثير در اختيار نداشت اعلاميه ها را با مشقت فراوان به طور دستنويس تهيه مي كرد. در تابستان سال 1357 در جريان انفجار يكي از مراكز فساد رگ دستش قطع شد و ساواك نيز با استفاده از رد خون، او را دستگير ساخت.
در زندان نيز همواره مايه شگفتي بود. در زير ضربات باطوم پلاستيكي مزدوران كه در حمام با بدن خيس او را مي زدند، تنها تكبير مي گفت و با هر ضربه حسرت آه گفتن را بر دل مزدوران مي گذاشت و آنان را چون گرگي گرسنه در كشتن خود تحريص مي نمود تا آنكه صداي تكبيرش كم كم به ضعف گراييد و خاموش شد و دوستانش دريافتند كه او از هوش رفته است.
همچنان در زندان مقاومت مي كرد تا آنكه در پي تظاهرات مردم، رژيم ناچار به آزادكردن تعدادي از زندانيان سياسي شد و بدين ترتيب« داور يسري» از چنگ دژخيمان رهايي يافت.
از آن زمان او به همراه ديگر اقشار مردم به مبارزه عليه رژيم ادامه داد تا آنكه خون شهدا بارور شد و اولين شكوفه ها بر درخت نونهال انقلاب نمايان شد.
داور در پي شهادت برادرش «نادر» باز هم به ادامهء مبارزه مصمم تر گشت و با مشاورت عده اي از مسئولين به تشكيل كميته ضربت همت گماشت تا جانيان و قاتلان فرزندان پاك اين ملت را پي گيري كرده و پس از دستگيري آنان را تحويل دادگاه عدل اسلامي دهند.
در آنجا بود كه عظمت روحي او نمايان تر گشت. برادرش چنين نقل مي كند:« زماني كه قاتل برادرم دستگير شد به ديدار او رفتم و در پي اهانت او من نيز سيلي محكمي به گوش او زدم. شهيد داور كه درس عدالت را در مكتب علي (ع) آموخته بود، چنان برآشفت كه رنگ صورتش از شدت خشم سرخ شد و رو به آن افسر كرد و از او خواست تا قصاص كند و زماني كه با اعتراض شديد ما روبرو شد، گفت: درست است كه او قاتل است و مجازات مرگ دارد، اما او اسير است و اسير از نظر ما مهمان است. و سپس گفت: «اگر اين افسر قصاص نكند من به جاي او قصاص مي كنم.» و براي اجراي حكم خدا سيلي زد.
به دليل تهمتها و جو سازي هاي افراد سود جو ادامه ی كار در گروه ضربت را براي خود ممكن نديد، تصميم به ترك آنجا گرفت. در پايان كار با توجه به گفتار مولايش كه فرموده بود: «اجتنبوا من مواضع التهمه» اوركت خود را از تن خارج نموده و محتوياتش را كه يك جلد كلام الله مجيد و مهر و تسبيح و چند دوريالي و يك ريالي بود را روي ميز گذاشت و گفت: با وجودي كه اينها از اموال شخصي خودم است تحويل مي دهم تا همه بدانند كه داور دست خالي از اينجا مي رود.
در نيمه ی دوم سال 58 براي مبارزه با« اسرائيل »كافر به «لبنان» رفت و پس از آموختن دورهء عمليات چريكي و انفجارات به ميهن بازگشت و به عضويت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و در پادگان «سعدآباد» به آموزش فنون فوق پرداخت و به دليل لياقت و تقوا به عضويت شوراي اداره كننده ی پادگان درآمد.
با شروع جنگ تحميلي همچون ديگر شيران جبهه ی نبرد به سوي جبهه شتافت و در (خونين شهر) مورد اصابت خمپاره قرار گرفته و به شدت زخمي شد و حدود 9 ماه در بيمارستان مشغول معالجه بود و در نتيجه ی آن عصب پايش قطع شد و از آن ناحيه معلول گرديد.
در سال 1360 براي اجراي سنت پيامبر ازدواج كرد تا بدين گونه نيم ديگر ايمان خود را از شيطان محفوظ بدارد . ثمره ی اين اردواج كودكي بود كه او را« فاطمه» نام نهاد. اما زندگي مشترك باز هم نتوانست روح بزرگ او را در قفس دنيا محبوس كند و هنوز مدت كوتاهي از اين ازدواج نگذشته بود كه در پي شهادت شهید« پيرزاده »فرمانده سپاه اردبيل در سال 1361، فرماندهی سپاه اردبيل را پذيرا شد. چشمه ی خروشان روح او در اين برهه از مسئوليت خطيرش باز هم فوراان گرفت و در اولين روزهاي ورود به سپاه اردبيل توانست تغييرات معنوي فراواني را در محيط سپاه انجام دهد. نماز جماعت هر روز برپا مي شد و هفته اي دو روز روزه مي گرفتند و بدين ترتيب روز به روز بر حالات روحاني محيط سپاه افزوده مي شد.
او همچنان در سنگر مبارزه با دشمن با اراده آهنين و عزمي استوار مي جنگيد و پس از پايان ماموريت در سپاه اردبيل در سال 62 به دفتر نمايندگي امام در سپاه آمد تا بتواند خدمات خود را به جمهوري اسلامي ایران تداوم بخشد.
در سال 1363 در عمليات خيبر شركت كرده و مجروح شيميايي شد و پس از آن در پي عمليات كربلاي 5 به جبهه شتافت تا از اين فيض محروم نماند .آنجا نيز همواره در پي يافتن رضاي خداوند همواره خواستار انجام سخت ترين كارها بود. حتي روزي از مسئول خود خواسته بود كه مسئوليت انتقال شهداي شيميايي كه مدتي در محيط عملياتي مانده اند را به او واگذار كنند. در آنجا نيز به اقرار دوستانش همواره به ياد خدا بود و ذكر صلوات بر لبانش جاري و به اصطلاح برادران او همه را صلواتي كرده بود.
او كه عدالت را از علي(ع) و صبر و پايداري در مصايب را از زينب(س) آموخته بود، عاقبت نيز نشان داد كه درس ايثار و شهادت را نيز در مكتب حسين(ع) خوب آموخته است و همچون مولايش حسين(ع) خونين كفن به ديوار خداوند شتافت.
گاه شمار طلوع تا غروب خورشید سبلان
28/ فرودین / 1732
1/ مهر / 1338 ورود به دبستان کمال ، آغازکلاس اول ابتدایی .
کوچ خانواده به تهران
1/ مهر / 1341
شروع به تحصیل در کلاس چهام ابتدایی ، تهران .
1/ مهر / 1344
آغاز تحصیل در دوره اول دبیرستان شاه عباس اردبیل .
کارگری در قنادی ، جهت تأمین مخارج تحصیلی .
1/ مهر / 1347
آغاز تحصیل در هنرستان کشاورزی اردبیل .
1350تا 1352
شرکت مستمر در محافل مذهبی ، مجالس تعلیم قرآن ، دعای ندبه ، تفسیر نهج البلاغه و .... در اردبیل .
در فاصله بین اخذ دیپلم از هنرستان کشاورزی اردبیل تا ورود به دوره کارآموزی در مرکز آموزش متالوژی ذوب آهن اصفهان ، دوره خدمت سربازی را به انتخاب خود در سیستان و بلوچستان گذرانید و در منطقه محل خدمت خود جهت آموزشهای مذهبی و مباحث سیاسی بین مردم ، جلسات شبانه تشکیل می داد .
1352- تا اواسط 1356
دانشجوی طراحی متالوژی در آموزشکده متالوژی ذوب آهن اصفهان .
آغاز فعالیت های سیاسی و آموزش مسایل مذهبی و افشاگری مفاسد رژیم شاهنشاهی در میان دانشجویان و کارگران ذوب آهن .
1353تا 1356
مسؤول گروه نظامی مؤلفه اسلامی ( هسته ی مقاومت ) با ارشاد و هدایت آیت ا.. مشکینی و حجت الاسلام هادی غفاری .
ادامه افشاگریهای و پخش اعلامیه های سری حضرت امام (ره)
1356 تا 1357
مبادرت به انفجار یکی از مراکز فساد اصفهان ، بریده شدن رگ دست ، بازداشت از سوی عمال ساواک ، بازجویی و شکنجه وحبس .
مسؤول گروه برنامه ریزی برادران انقلابی و مسلمان در زندان اصفهان .
17/مرداد / 1357
اخراج از مرکز آموزش متالوژی ذوب آهن اصفهان به دلیل محکومیت سیاسی و فعالیتهای خرابکارانه ! علیه رژیم ستمشاهی .
شهریور تا بهمن / 1357
شرکت فعالانه در تظاهرات مردم قهرمان اردبیل ، رهبری برخی جناحها .
23/بهمن / 1357
شهادت نادر یسری ( برادر کوچک داور ) در مبارزات مردم عمال رژیم پهلوی در مقابل ساختمان شهربانی اردبیل .
اواخر بهمن / 1357
فرمانده گروه ضربت کمیته انقلاب اسلامی اردبیل .
30/ تیر / 1358
اخذ گذرنامه عبور از مرزبازرگان وخروج از کشور .
4/ شهریور / 1358
خروج از فرودگاه مهرآباد به قصد جمهوری عربی سوریه .
20/8/1979میلادی
پایان اقامت در سوریه.
شهید داور یسری در این زمان از سوریه به نیروهای مبارز فلسطینی در لبنان می پیوندد و علیه دولت غاصب اسرائیل ، بارها در خطوط مقدم جبهه حاضر شده می جنگد .
پاییز و زمستان / 1358
همکاری مستمر و تنگاتنگ با شهید بزرگوار دکتر چمران طی دوره آموزش تخریب و عملیات چریکی در جنبش امل لبنان
23/اسفند / 1358
بازگشت از سفر سوریه و لبنان و فلسطین به ایران .
1359
عضویت در شورای فرماندهی سپاه در پادگان سعد آباد .
1359و 1360
شرکت در منطقه عملیاتی خوزستان . جراحت شدید و شکستگی استخوان لگن ، قطع عصب پا ، بستری شدن در بیمارستان نیروی هوایی تهران به مدت نه ماه و معلولیت در پای چپ .
بهار 1361 تا 3 خرداد
شرکت در عملیات آزاد سازی خرمشهر در کنار شهید بزرگوار جهان آرا
28/دی / 1361
ازدواج با منصوره کاظمی شیراز ، متولد 1339 ، معلم امور پرورشی .
1361 و 1362
فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی اردبیل .
1363تا 1365
عضو دفتر نمایندگی ولی فقیه در ستاد مرکزی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی .
مسؤول دفتر پیگیری فرمایشات حضرت امام خمینی (ره) .
23/ خرداد / 1363
تولد یگانه دختر ش به نام «فاطمه .»
1363
شرکت در عملیات خیبر ،مجروحیت شیمیایی .
1360 تا 1365
حضور متناوب درجبهه های دفاع مقدس ، جراحت در شش نوبت که در سه نوبت کاملاً بیهوش گردیده و با الطاف الهی نجات یافت.
آخرین جمعه / دی / 1365
شرکت در نماز جمعه اربیل به امامت آیت ا.. حاج آقا مروج و تقاضای دعا از پدر خود برای نیل به درجه رفیع شهادت و حرکت به جبهه در همان روز .
27/دی / 1365
حضور در منطقه عملیاتی شلمچه ، شرکت در عملیات ، اصابت ترکش به جمجمه و اخذ نشان والای شهادت و پرواز به ملکوت اعلی .
پرونده شهید دربنیاد شهید وامور ایثارگران اردبیل ومصاحبه با خانواده ودوستان شهید