من برگشتني نيستم

کد خبر: ۱۲۹۴۱۵
تاریخ انتشار: ۲۷ فروردين ۱۳۹۰ - ۰۶:۲۱ - 16April 2011
فوراً به آنجا رفتم و او را يافتم . گفتم : قضيه از چه قرار است ؟ گفت : « علي اگر واقعاً مرا دوست داري نبايد جلوي مرا بگيري . ديگر تاب تحمل ماندن را ندارم . » او رفت و بعد از مدتي بازگشت و من به او گفتم ببين ما بايد انسانهاي منطقي باشيم . كاري را در جلفا به ما محول كرده اند و اگر نسبت به آن بي تفاوت باشيم زير دين آن مي مانيم . بعد از اين صحبتها قرار گذاشتيم بيست روز او به جبهه برود و بيست روز من . براي آنكه حسن نيتش را نشان دهد گفت : « اول تو برو . » من بيست روز را در جبهه گذراندم و بازگشتم و سپس او رفت و پس از سپري شدن بيست روز بازنگشت . با تلفن او را پيدا كردم و گفتم : آخه مرد حسابي ، مگر با هم قرار نگذاشتيم . در جواب گفت : « علي حرف آخر را مي گويم من برگشتني نيستم . تو خودت به خوبي مي تواني آنجا را اداره كني . من ديگر بيشتر از اين نمي توانم در خصوص جبهه و جنگ تعلل ورزم . »

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار