خبرگزاری دفاع مقدس: دهمین فرزند حاج کریم خالصی در سال 1338 به دنیا آمد. نامشرا محمدرضا گذاشتند. دیپلم ریاضی را از دبیرستان شریعتی فعلی دریافت کرد. در طول تحصیل همواره یار و مددکار پدر در کارهای کشاورزی و خانه بود.
آخرین سال های تحصیل او با قیام مردم مسلمان ایران همزمان شد. مبارزه با طاغوت و رژیم ستم شاهی را با هماهنگی کردن جوانان محله به طور جدی آغاز کرد.
تشکیل کتابخانه و کلاس های فکری از دیگر اقدام های انقلابی او بود. مسجد را پایگاهی برای درگیری با سلطنت پهلوی و بعدها مبازه با گروهک های ملحد و ضد انقلاب کرد.
با تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی از اولین نفرهایی بود که به آن پیوست. استعداد و لیاقتش در مدت کوتاهی از او فرماندهی شایسته ساخت.
او فرماندهی گروهی را در تپه های تکاب به عهده داشت که جنگ شروع شد بعد از شروع جنگ فرماندهی اولین گروه اعزامی از سپاه سمنان به عهده او گذاشته شد.
بعد از فرار بنی صدر سپاه اقدام به تشکیل یگان های مستقلی کرد و از آن زمان محمدرضا و هم رزمانش در قالب گردان و تیپ عمل می کردند.
در عملیات طریق القدس به شدت مجروح شد و مدت پنج ماه در بیمارستان و منزل بستری گردید. بعد از عملیات بیت المقدس ازدواج کرد. او در تأسیس تیپ 12 قائم (عج) نقش مؤثری داشت.
شهید خالصی در رابطه با قبولی قطعنامه و پایان جنگ با نهایت تواضع فرمودند: ( امام پذیرفته اند، ما کاره ای نیستیم و تابع امر رهبریم و ...) پس کاری کنیم که فداکاری خالصانه شهدا و امام شهدا در فضای غفلت و بی خبری فراموش نشود و افقهای جدید بصیرت دینی و معرفت انقلابی و اسلامی را گسترش دهیم انشالله...
شهید محمد رضا خالصی در روز جمعه 7 مرداد ماه 1367 در عملیات مرصاد در مبارزه با منافقین کوردل در تنگه چهارزبر، پس از سه روز درگیری با اصابت گلوله آرپی جی به خودروشان به شهادت رسید.
پیکر پاکش به همراه شهید محمود اخلاقی، شهید نوروز ایمانی نسب و شهید تقی مداح به سمنان منتقل و در جوار رقد مطهر حضرت امام زاده یحیی سمنان دفن شد.
خاطره ای از همسر شهید خالصی
رفته بودیم مسافرت حدود ساعت دو شب برگشتیم؛ آمدیم خانه. ساکها را گذاشتم توی حیاط. در ورودی ساختمان را باز کردم. دیدم قفل نیست. فکر کردم موقع رفتن فراموش کردیم قفل کنیم، اما نه! خودم قفل کرده بودم. وارد خانه شدیم. درِ گنجهها، کابینت و جاهای دیگر همه باز بود. وسایل خانه هم، به هم ریخته بود. فکر کردم کسی توی خانه هست. اتاقها، پلهها و زیرزمین را گشتم ولی کسی نبود. زنگ زدم به پلیس و خانه خواهرم. داشتم صحبت میکردم که کاغذی را روی تلویزیون دیدم. بعد از تلفن کاغذ را برداشتم و خواندم. روی آن نوشته بود:« از این که به منزل شما آمدیم ما را ببخشید، چون خانواده شهید بودید. به وسایل دست نزدیم، امیدوارم ما را ببخشید!». با این دو خط نامه مطمئن شدیم دزد آمده، اما از شهید خجالت کشیده.
وصیت نامه شهید خالصی
ای که کریمی، رحیمی قادری و عالمی، ای که بود و نبود ما از آن توست، منت نه بر این بنده گنهکار رو سیاه و نظری از روی لطف کن بر من که گناه زیاد کردهام. کمرم از شدت گناه و معصیت خم گشته؛ از همه جا بریده و نالان و سرگردانم. فقط روزنه امیدم تویی. از تو ناامید نیستم، ای خدا! به جبهه آمدهام به خاطر
رضای تو و یاری و کمک به اسلام و حسین زمان؛ باشد که مورد قبول واقع و این حرکت ناقابل من پذیرفته شود. بعد از بخشش از گناهها و خطایا مرا هم در راه خودت به فوز عظیم شهادت نائل بگردان! باشد که سرخی خونم به کارنامه سیاه اعمالم فائق آید و خدمتی باشد در راه اسلام و قرآن که در دوران عمرم جز معصیت و گناه کاری برای اسلام انجام ندادهام.