به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس، محسن مومنی شریف رئیس حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی که به همراه هنرمندان حوزه هنری با کاروان زائران صلح در کشور سوریه به سر میبرد در تازهترین یادداشت خود در صفحه شبکه اجتماعیاش نوشت:
«الان در سوریه یازده شب است. امروز صبح از قرار، باید میرفتیم به دانشگاه دمشق. دیروز هم آنجا رفته بودیم و سخنرانی چند نفر از اعضای کاروان را شنیده بودیم، برای همین من و آقای قزوه پیچاندیم و از حرم حضرت رقیه سلام الله علیها سر درآوردیم. از خادمان و محافظان که بگذریم، زائران به ۱۰ نفر هم نمیرسید و دلمان شکست.
خاطرات زیارتهای قبلی به ذهنم هجوم میآورد که تمام این صحن و حیاط و اطرافش مملو از عاشقانی بود که هر یک به نوایی ابراز عشق عرض نیاز داشتند. اما اکنون؟
خیلی تاسف خوردم از اینکه بلد نیستم روضه بخونم. تازه فهمیدم این برای یک بچه شیعه کم ضعفی نیست. دروغ چرا، من خیلی اهل هیئت و روضه نیستم اما چند سال پیش هم یک بار در مکه چنین حالی پیدا کردم و به رضا امیرخانی پیغام فرستادم برایم متن زیارت ناحیه را بفرستد.
زیارت عاشورا خواندم با صد سلام و هر سلام به یاد هر دوستی که آن لحظه نامش به ذهنم خطور میکرد و به اسم همه کسانی که التماس دعا کرده بودند، عرض ارادت شد. آن قدر ماندیم که صدای الله اکبر از منارههای مساجد برخاست. حالا لابد بعضی از کاسبان اطراف بودند که آمده بودند. نماز جماعتی با حدود ۴۰ نفر برگزار شد و صدای انفجار چند خمپاره به آن صفای دیگری داد. میدانستیم همین جا یکی از اهدافی است که خمپارههای نادانان کوردل تکفیری در پیاش هستند. راستی در اینجا چقدر مرگ و زندگی در هم آمیختهاند! همین الان که این یادداشت را مینویسم، خمپارهای نزدیک هتل میخورد و و هماتاقیام آقای قزوه میگوید:ای جان!
حالا که صحبت از خمپاره شد، یادم آمد امروز رایزنمان تعریف میکرد چند وقت پیش در همین محله سیده رقیه، خمپارهای به خانهای فرو میآید. وقتی امدادگران میرسند در بسته بوده است اما صدای گریه بچهای میآمده، میگویند: در را باز کن! میگوید: نمیتوانم. مادرم گفته تا کسی را نشناسی در را برایش باز نکن! میپرسند مادرت کجاست؟ میگوید: همینجا خوابیده.
به هر تقدیر در را میشکنند و میروند تو. آن سوتر مادر برای همیشه خوابیده بود!
بگذریم. رفتیم بازار حمیدیه. انصافا شلوغ بود و همانطور که قبلا گفتم زندگی به شدت جریان داشت. رفتیم بستنی بکتاش. آن قدر شلوغ بود که یک ربع طول کشید تا نوبتمان برسد. مغازه دارها وقتی میفهمیدند ایرانی هستیم، میپرسیدند: پس ایرانیها کیمیرسند؟ از حرم سیده رقیه تا بازار حمیدیه، چشم انتظار زائران ایرانیاند!
پس از تحریر: از روضه گفتم، یادم آمد یک شنبه عصر که به حرم حضرت زینب سلام الله علیها مشرف شدیم، خانم مایرد مگوایر برنده جایزه صلح نوبل ۷۸و خانم دستیارش هم بودند. چادر سر کردند و همراه خانم دکتر رجایی فر و خانم دکتر روحافزا در زنانه مشرف شدند. احتمالا از سر کنجکاوی به آنجا آمده بودند اما خانم روحافزا به انگلیسی از واقعه کربلا و حضرت زینب گفته بود. نقل میکردند هر دو خانم مسیحی کلی اشک ریخته بودند.»
وی همچنین در روزهای گذشته هم به شرح وقایع در فضای مجازی پرداخته بود که بخشی از آن را در زیر میخوانید:
«دو روز در منطقه بودیم و از استانهای لاذقیه و حمص بازدید کردیم. در کل اوضاع خیلی بهتر از تصور ماست و در کنار تخریبهای صورت گرفته و قربانیهای داده شده، مردم به شدت مشغول زندگی کردن هستند.
دیروز در پارک لاذقیه، رضا امیرخانی و قزوه به همراه چند نفر دیگر از دوستان یک دست فوتبال با بچههایی که آنجا مشغول بازی بودند زدند و مثل همیشه باختند!
امروز در حمص از منطقهای که دو روز پیش دو اتومبیل بمبگذاری شده منفجر شده و پنجاه و پنج نفر شهید شده بودند، دیدن کردیم و به خانهای که بمب در مقابلش منفجر شده بود رفتیم و تسلیت گفتیم. وقتی فهمیدند ایرانی هستیم خیلی احترام کردند و در همان حال عزا ابراز خوشحالی کردند.
امشب برگشتنی در جاده، شاهد گلوله باران منطقهای در نزدیکمان بودیم اما مانند روزهای جبهه و شبهای بمباران تهران، به شوخی گرفتیم و واقعیت را دست انداختیم... در کل انشاالله جنگ سوریه رو به اتمام است.»