به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس به نقل از ساجد، ما در یک شیاری قرار داشتیم که بطور عجیبی زیر آتش نیروهای عراق بود. همراه ما حدود ۶۰ تا ۷۰ مجروح بودند، که تعدادی از آنها به واسطه بیآبی و غذا نخوردن شهید شدند. دو تن از برادران نیز از سنگر عراقیها که شب قبل به تصرف در آمده بود مقداری آب گل آلود و ناجور آوردند، که افراد سالم که حدود ۲۰ نفر بودند آن را تمام کردند. دوباره آنها زیر آتش رفتند و باز هم مقداری کمی آب آوردند و گفتند: «این تمام آبی بود که در جلو وجود داشت» باز هم بچههای سالم سر آب ریختند و مقدار زیادی از آن آب را خوردند.
هوا به حدی گرم بود که باور کردنی نبود و آتش شدید دشمن هوا را گرمتر کرده بود. همراه ما امدادگری بود که عجیب فعالیت میکرد و انگار اصلاً احساس تشنگی و گرسنگی نمیکرد، با وجود آن همه مجروح که به شکل بدی مجروح بودند، و اینکه امدادگرهای دیگر از حال رفته بودند، او به همه مجروحین رسیدگی میکرد.
وقتی بار اول آب آوردند او تلاش کرد آبی بخورد ولی موفق نشد، در بار دوم او خود مسئول تقسیم آب شد که در درجه اول به مجروحینی که آب برایشان ضرر ندارد آب بدهد، اگر آبی ماند به سالمها بدهد، ولی سالمها هجوم آوردند و آبها را تمام کردند، فقط مقدار کمی آب به اندازه نصف یک لیوان مانده بود. امدادگر خواست آن آب را سربکشد، ناگهان یکی از مجروحین که از ناحیه پا مجروح شده بود خود را بطور سینه خیز به پای امدادگر رساند و گفت: «به من آب نمیدهی؟ خدا شاهد است از صبح تا به حال یک قطره هم آب نخوردم»
امدادگر در حالی که مانده بود و این همه مشکلات را کشیده بود، در زیر آن آفتاب سوزان و گرمای طاقت فرسا به مقدار کمی آب رسیده بود و سطل آب را به بالا برده بود که بخورد و حال با این مسئله و ناله مجروح روبرو شده بود، در حالی که لحظهای تا خوردن آب فاصله نداشت آب را از دهان خود گرفت و به مجروح گفت: «بگیر این مقدار آب هم مال تو»...
و آن مقدار آب را در آن شرایط به مجروح داد و جلوهٔ راستینی از ایثار را بطور عملی به نمایش گذاشت. کار او باعث شد که برادران سالم خجالت بکشند. کمی هم به بقیه فکر کنند، من اسم آن امدادگر را نمیدانم و نمیدانم که زنده است یا شهید شده است. ولی به هر حال او به من درسی داد که تا ابد برایم میماند.
راوی: سردار شهید حاج ناصر اربابیان