خبرگزاری دفاع مقدس، حماسه هاى فراموش نشدنى او در فتح ارتفاعات بازى دراز به عنوان معجزه هاى هشت سال دفاع مقدس هنوز ماندگار است.
محسن وزوایى از کودکى اهل جهاد و نماز و تولى به ولایت خدا بود. مبارزه سیاسى را از اوان نوجوانى، همان زمان که دبیرستانى بود شناخت و همراه پدر فرزانه اش، یار دیرین آیت الله کاشانى حاج حسین وزوایى، در این راه گام نهاد. بایگانى دانشگاه صنعتى شریف را که مرورکنى نام او را با عنوان رتبه اول رشته شیمى مى بینى که نشان از یک جهاد همه جانبه داشت تا ثابت نماید فرزندان انقلاب اسلامى در همه جبهه ها رزمنده اند.
گروهک هاى معاند همچنان از ضربه هایى که از ناحیه هوشیارى و حضور شهید محسن وزوایى خورده اند بر خود مى پیچند. از نقش حساس او در جریان پیروزى انقلاب اسلامى تاکنون سخن زیادى به میان نیامده و این سرباز فداکار همچنان گمنام یادها و خاطره ها مانده است و خدا مى داند که او خود نیز چنین مى خواست که بى ادعا، بى توقع و گمنام باشد.
اوانقلاب اسلامى را نه تنها تا پیروزى همراهى کرد بلکه پس از آن نیز در سنگر دفاع باقى ماند و از افتخار آفرینان حماسه تسخیر لانه جاسوسى بود.
بچه هاى انقلاب دوم هنوز هم از قامت سترگ محسن که در مقام سخنگوى دانشجویان پیرو خط امام(ره) در برابر خبرنگاران ظاهر مى شد باشکوه یاد مى کنند. پا به پاى حوادث انقلاب اسلامى محسن نیز پیش آمد تا روزى که در کسوت مقدس پاسدارى درآمد و در سمت فرماندهى گردان مخابرات در سپاه تهران در سنگر خدمت قرار گرفت. بعد از آن در مقام سرپرستى واحد اطلاعات عملیات سپاه پاسداران به ادامه خدمت پرداخت.
جنگ تحمیلى که آغاز شد محسن وزوایى نیز دیگر کمتر در خانه و شهر پیدایش مى شد. او جبهه را برگزید و در پشت خاکریز و گود سنگر آرامشى عجیب داشت. درد کشیده بود و دردهاى طاقت فرسا براى او غریب و غیرقابل تحمل نبود. آنگاه که در لرستان پا به پاى کشاورزان محروم کار مىکرد همه آنچه باید از محدودیت و درد باشد چشیده بود و این مشکلات برایش بى معنا بود. نام شهید محسن وزوایى قرین نام شهید و سردار پیچک است. دو سردار، دو همرزم با یک سرنوشت. هر دو حماسه ساز بازى درازند و هر دو از یادگاران پیروز نبردهاى سخت غرب کشور.
شهید وزوایى از نخستین دانشجویان پیرو خط امام بود که در جریان راهپیمایى بر ضد سیاست هاى مداخله گرایانه امریکا در ایران، در سالروز کشتار دانش آموزان به دست رژیم پهلوى و سالگرد تبعید امام خمینى(ره) عهده دار حرکتى شد که رهبر انقلاب از آن با تعبیر بدیع "انقلابى بزرگ تر از انقلاب اول" یاد فرمودند و به این ترتیب شهید وزوایى از جمله "علمداران گمنام انقلاب دوم" شد.
در 20 آذر 1360، در عملیات مطلع الفجر فرمانده بود. در اسفند سال 1360 فرمانده گردان حبیب بن مظاهر و تیپ تازه تأسیس محمد رسول الله(ص) شد که در عملیات فتح المبین این گردان نوک عملیات بود. با تأسیس تیپ 10 سیدالشهدا(ع)، فرمانده این تیپ شد. همین تیپ در 23 فروردین ماه 1361 وارد عملیات بیت المقدس شد و براى اجراى بهتر عملیات با تیپ حضرت رسول(ص) ادغام شد و شهید وزوایى نیز فرماندهى محور اصلى را عهده دار شد.
درعملیات بازى دراز بالگردهاى عراقى به صورت مستقیم به سنگرهاى بچه ها شلیک مى کردند و اوضاع وخیمى را ایجاد کرده بودند. در همان وضع یکى از نیروها به سمت محسن رفت و با ناراحتى گفت: "پس آنهایى که قرار بود مارا پشتیبانى کنند کجایند؟ چرا نمى آیند!؟ چرا بچه ها را به کشتن مى دهى!؟" وزوایى سرش را برگرداند ، نگاهى به آسمان انداخت و همه را صدا زد صدایش در فضا پیچید که مى گفت : "الم تر کیف فعل ربک باصحاب الفیل ..." بچه ها با او شروع به خواندن کردند و در همین لحظه یکى از بالگردها به اشتباه تانک عراقى را به آتش کشید و دو بالگرد دیگر با هم برخورد کردند.
در اردیبهشت 1360 طرح آزادسازى ارتفاعات بازى دراز در دستور کار قرار گرفت. وزوایى نیز در تمام مراحل شناسایى این حمله حضور یافت و در آنجا رابطه صمیمانه با خلبان شهید شیرودى پیدا کرد. در این عملیات فرماندهى محور چپ به وزوایى واگذار شد و فرماندهى محور سمت راست نیز توسط "محسن حاجى بابا" صورت گرفت. محسن در این عملیات حماسه اى خلق کرد و موفق شد با تعداد اندک نیرو 350 نفر از نیروهاى گردان کماندویى دشمن را به اسارت درآورد.
محسن در پایان عملیات از ناحیه فک و دست مجروح و به بیمارستان منتقل شد. موقع عمل جراحى اجازه نداد او را بى هوش کنند و به دکتر گفت: "من هرچه بیشتر درد مى کشم، بیشتر لذت مى برم و حس مى کنم از این طریق به خدا نزدیک مى شوم."
او تاب نمى آورد که درمانش کامل شود. دلتنگى دورى از جبهه به سراغش مى آمد و هنوز بهبودى کامل نیافته به جبهه گیلانغرب بازگشت و فرماندهى عملیات سپاه سرپل ذهاب را برعهده گرفت.
درعملیات سرنوشت ساز پارتیزانى به عنوان فرمانده گردان، مسئولیت محور تنگ کورک تا حد فاصل تنگ حاجیان را برعهده داشت و ضمن حمله اى پارتیزانى به مواضع و استحکامات دشمن، به کمک همرزمان خود ارتفاعات حساس و سوق الجیشى تنگ کورک را از تصرف قواى اشغالگر بعث خارج ساخت.
همیشه قبل از نماز در آینه خود را مى نگریست و محاسنش را شانه مى کرد. این بار براى مدتى در آینه خیره شد و گفت: "داداشى رفتنى شدم، یقین دارم ساعت هاى آخره ... این را که گفت پشتم تیر کشید مطمئن بودم که پیش بینى هاى محسن درست از آب در مى آید. حاج احمد متوسلیان بى سیم زد و گفت "برید کمک عباس شعف، اوضاعش بى ریخته. کار آنقدر سخت شده بود که در نهایت حاج احمد مجبور شده بود محسن وزوایى علمدار رشید خود را براى حل مشکل گردان میثم، که نیروهاى آن از همه سو زیر آتش شدید توپخانه قرار گرفته بودند، روانه خط مقدم کند. با روشن شدن هوا، اوضاع منطقه بسیار خطرناک تر از ساعت هاى اولیه حمله شد چرا که هواپیماهاى دشمن بر فراز غرب کارون و سر پل تصرف شده توسط تیپ 27 محمد رسول الله(ص) به پرواز در آمده بودند و نیروهاى در حال تردد را بمباران مى کردند.
محسن همچنان براى رهایى گردان میثم در تلاش بود که گلوله توپى در کنار او منفجر شد. یکى از نیروهاى پیام تیپ 27 مى گوید: "از پشت بى سیم شنیدیم عباس شعف، فرمانده گردان میثم، مى خواهد با حاج احمد صحبت کند. حاج همت گفت: "احمد سرش شلوغ است کارت را به من بگو" عباس شعف گفت : "نه ! باید مطلب را به خود حاجى منتقل کنم" همین موقع حاج احمد گوشى بى سیم را از همت گرفت . صداى شعف را شنیدم که مى گفت: "حاجى ... آتیش سنگینه ... آقا محسن ... " صداى گریه اش بلند شد و دیگر نتوانست حرف بزند. دیدم توى صورت سبزه حاج احمد موجى از خون دویده است. گوشى بى سیم را توى مشت خود فشرد. چشمان حاجى به اشک نشست. یک نفس عمیق کشید و زیرلب گفت: "محسن، خوشا به سعادتت!"
شهید وزوایى در اردوگاه جبهه هاى ایران شیوه زندگى در محضر یار را فرا گرفت و راه و رسم حضور در محضر خدا را آموخت و خود را لایق عروج کرد. محسن وزوایى، این عاشق وارسته و آگاه، پس از ماه ها مجاهدت و مبارزه با دشمنان اسلام و حماسه آفرینى در عملیات هاى متعدد و به ویژه بیت المقدس سرانجام در 10 اردیبهشت ماه سال 1361، در 22 سالگى هنگام هدایت نیروهاى تحت امر خود بر اثر اصابت گلوله و ترکش به شهادت رسید.
او در وصیتنامه خود نوشت: "اگر جسدم را به دست آوردید، آن را روى مین هاى دشمن بیندازید تا لااقل جنازه ام، کمکى به حاکمیت اسلام بکند."