به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس، کتاب «شهود» نوشته نادره عزیزی نیک به زندگی چند تن ۵ تن از شهدا از زبان خانواده و دوستان وی پرداخته است. این کتاب سعی میکند تا این شهدا را از نگاه دیگران معرفی کرده. این کتاب ۷۲ صفحهای با حمایت و کارشناسی سازمان نشر آثار و ارزشهای مشارکت زنان در دفاع مقدس به چاپ رسیده است.
در بخشی از کتاب به نقل از مادر شهید مجید ابوطالبی آمده است:
مجید بعد از شهادتش مرتب به خوابم میآمد. گاهی اتفاقی در خانواده میافتاد، او در خواب به من خبر میداد؛ که خواب نشان دادن محل مزارش از شیرینترین خوابهایی است که در طول ۳۱ سال انتظار دیدم. این اتفاق زیبا به خاطر ارتباط معنوی و عاطفی بود که از زمان کودکی مجید در بین ما وجود داشت. زمانی که خبر مفقود شدن مجید را به ما دادند من از شدت ناراحتی دو ماه به حرم امام رضا رفتم و میخواستم تا زمانی که مجید به خانه نیاید از مشهد برنگردم. آزمایش سختی بود به هر شکلی بود ۳۱ سال انتظار را تحمل کردم. ولی روزی نبود که منتظرش نباشم.
در قسمت دیگری از کتاب از زبان همسر شهید عباسعلی فردی میخوانیم:
من از زمانی که بزرگ شدم و فهمیدم زن بیوه یعنی زن شوهر از دست داده نسبت به آنها حس بدی داشتم. فکر میکردم خیلی نیازمند به ترحم و بدبخت هستند. تو دلم میگفتم، مردم اینها از زنده بودنشان خیلی بهتر است. تو صحبتها با اطرافیانم میگفتم: قومهایی که زن را زنده کنار شوهر از دست دادهاش میکشتند میخواستند عذاب زن بیوه را کم کنند. من با رفتن شاه و آمدم امام نفس راحتی کشیدم. قبل از انقلاب از فکر گرفتار شدن عباس به دست ساواک شب و روز نداشتم. گاهی عباس و برادرش حاج مرتضی برای شستن پیکر شهدا به بهشت زهرا میرفتند. من هم با محمدرضا همراهشان میرفتم.
در بخش دیگر کتاب در روایتی از شهید علی رضا عاصمی آمده است:
جنازه عباس در سردخانه همان بیمارستان بود. اورا کنار تخت مادر آوردند. علی هم رسید. دست من و خواهرم را گرفت به گوشهای برد و تاکید کرد که مبادا گریه شما را ضد انقلاب ببیند. تمام بدن عباس بوسخته بود. صورتش شناخته نمیشد. به مادرم اجازه ندادند صورتش را ببیند. پس از مراسم تشییع و ختم عباس علی عازم منطقه شد و مدتی بعد در نامهای به خانواده از شهادت بادر این گونه تعبیر کرد: در مقابل این سعادتی که نصیب خانواده ما شده است و خدا فرد مورد نظرش را از میان جمع ما انتخاب کرده است شکرگذار باشید و قدر این نعمت الهی را بدانید.
در قسمتی دیگر از کتاب میخوانیم:
در ۳ کیلومتری سلیمانیه وارد منزل یک روستایی شدیم. روی دیوار عکس یک افسر عراقی با سبیلهای کلفت بود. ترسیدیم. به بچهها گفتیم آماده فرار باشید. قرار شد بعد از شام فرار کنیم. صاحب خانه متوجه شد و گفت: این عکس برادرم است که الحمدالله خدا را صد هزار مرتبه شکر به دست ایرانیها اسیر شد. ساعت ۲ بعد از ظهر به جاده آسفالته اصلی سلیمانیه رسیدیم. دیدیم که ۱۵۰ قاطر و ۶ تراکتور همراه از جاده عبور کنند ترافیک سنگینی ایجاد میشود و لو میرویم. سر و ته جادهر ا بستیم و به سرعت عبور کردیم. هنوز ۱۵ روز به عملیات مانده بود در منطقهای استقرار پیدا کردی. که کلی پایگاه کمونیست و مجاهد و حزب کارگر وجود داشت.
این اثر با کارشناسی و حمایت سازمان نشر آثار و ارزش های مشارکت زنان در دفاع مقدس به چاپ رسیده است.
علاقه مندان به تهیه این کتاب میتوانند با شماره تلفن ۸۸۱۷۴۴۱۹ تماس بگیرند.