شکنجه گاه مخفي ساواک

کد خبر: ۱۹۳۴۸۷
تاریخ انتشار: ۱۱ بهمن ۱۳۸۶ - ۰۹:۲۸ - 31January 2008

به قلم : قاسم حسن پور
ادامه شکنجه و کشتار
علي رغم حضور صليب سرخي ها، شکنجه و کشتار مبارزين در زيرزمين اوين، مخفي گاهها و خانه هاي امن ساواک، همچنان ادامه داشت. با مرور قسمتي از اعترافات بهمن نادري پور معروف به تهراني در مصاحبه تلويزيوني و گزارشي از روزنامه کيهان مربوط به قبل از پيروزي انقلاب، اين حقيقت به خوبي روشن مي شود:
از سال 56 که مسئله حقوق بشر و فضاي باز سياسي در ايران اعلام شد، ساواک روش جديدي را در پيش گرفت. به اين ترتيب که کادرهاي مخفي را اگر دستگير مي شدند، پس از شکنجه با سيانور و ساير وسايل که احتمالاً مجهز به صدا خفه کن باشد از بين مي بردند و اين شايد به اين علت بوده که از کادرهاي مخفي که فکر مي کردند بيشترين خطر را براي رژيم دارند مي ترسيدند و به اين وسيله آنها را از بين مي بردند. در يک مورد خاص يک چنين موردي هم براي ما اتفاق افتاد: به اين ترتيب که سه نفر از اعضاي يک سازمان به اسامي سعيد کرد قراچورلو، محمود وحيدي و محمدرضا کلانتري که از طريق تعقيب و مراقبت و شنود تلفني دستگير شده بودند، که ما ابتدا مشغول بازجويي عادي از اينها بوديم که بعد هوشنگ ازغندي به ما گفت که گفته اند بايد به اينها فشار بياوريد، لذا ما آنها را شکنجه کرديم و آنها مختصري اطلاعات دادند. بعد از دو روز هوشنگ ازغندي عنوان کرد که اين افراد بايد از بين بروند که اين مسئله ابتدا مورد اعتراض من و سعيد ميرفخرائي110 معروف به سعيدي قرار گرفت و گفتيم اين عمل را نبايد انجام داد و به هيچ وجه صحيح نيست. ازغندي گفت اين مطالب را با ثابتي صحبت کرده و آنها نپذيرفته و چون شما در جريان قضيه هستيد، بايد آنها را از بين ببريد و ضمناً خود من هم در اين موضوع شرکت دارم، و وقتي من به عنوان رئيس کميته (منظور کميته اوين) شرکت دارم شما هم مجبوريد. بعد از يک يا دو روز لباسهاي اينها را پوشانديم و در همان محوطه اوين ازغندي سه عدد قرص سيانور داد که اين قرص ها را من و سعيد ميرفخرايي به آن سه نفر داديم و با کمال شرمندگي بازهم دستم به خون يکي از مبارزين آلوده شد و اينها هم به اين ترتيب به شهادت رسيدند. نمونه هاي ديگري هم موجود هست که البته من آنها را به نام نمي شناسم ولي من شاهد بودم که بعضي از اوقات تعدادي از بازجويان افرادي را براي بازجويي به زيرزميني که در اوين محل بازجويي متهمين بود مي بردند و بعد از چند روز مي رفتند. البته به ما گفته بودند نبايد داخل زيرزمين برويد و به اين بچه ها هم کاري نداشته باشيد. من تصور مي کنم که اين افراد هم به اين طريقه شيطاني و اهريمني به شهادت رسيده باشند.111
اعلام باصطلاح باز شدن فضاي سياسي در کشور دستور جديد ديگري از ناحيه ابليس آدم نما ]شاه[ صادر شد:
«کادرهاي مخفي را دستگير و بدون اينکه کسي متوجه شود سربه نيست کنيد. خدا مي داند چند نفر به اين ترتيب شربت شهادت نوشيده اند».112
شکنجه گاه مخفي ساواک در تهران کشف شد113
خانه يک سرهنگ ساواک در جريان زد و خوردهاي خياباني تهران به آتش کشيده شد و هنگامي که مردم به داخل خانه رفتند، موفق به کشف يک تونل زيرزميني شدند که در آن، سلول هاي متعدد و وسايل شکنجه و مقداري استخوان هاي پوسيده انسان ديده مي شد.
اين خانه که مردم به آن »خانه وحشت« نام داده اند، در خيابان بهار، خيابان »جهان« قرار داشت.
اين خانه مدتي نيز در اختيار اداره اي از »ساواک« بود که بسياري ]از دستگير شدگان [در آنجا بازجويي شده اند.
شاهدان عيني به خبرنگار کيهان گفتند؛ هنگامي که وارد خانه شديم ابتدا فکر مي کرديم که يک محل مسکوني است، ولي با کمال تعجب متوجه شديم که اين خانه به يک شکنجه گاه بيشتر شبيه است. به اتفاق عده اي از مردم که به داخل خانه هجوم آورده بودند، شروع به بازرسي اين محل کرديم و به يک زير زمين که توسط تونل بزرگي به خانه ديگري در فاصله تقريبي 150 متر راه داشت، رسيديم. در اين تونل انواع وسايل شکنجه ديده مي شد بعضي از اين وسائل شکنجه هنوز خون آلود بود و معلوم بود که به تازگي مورد استفاده قرارگرفته است. در گوشه ديگر اين تونل مقدار زيادي لباس هاي زير زنانه و مردانه که مملو از خون بود روي هم انباشته شده بود و چند تکه از استخوان هاي قسمت مختلف بدن ديده مي شد. در اين تونل سلول هاي کوچکي ديده مي شد که متهمان فقط مي توانسته اند در آن بايستند. تونل آنقدر تاريک بود که نور چراغ قوه هاي قوي نمي توانست آن را روشن کند. از تصوير پوسترهاي ناخن هاي لاک زده زنان و دختراني که شکنجه شده بودند به ديوار اتاق ها نصب شده بود و تصوير هاي ديگري هم بود که چند نفر را در حال شکنجه شدن نشان مي داد. اين تصاوير ظاهراً براي شکنجه رواني به کار مي رفته است. هجوم بي سابقه مردم براي تماشاي اين شکنجه گاه باعث شد تا مأموران فرمانداري نظامي بعد از تيراندازي و متفرق کردن مردم، ماشين آلات را از آن محل خارج و به نقطه نامعلومي منتقل کردند.
سرهنگ زيبايي114 که صاحب اين خانه است، هنگام آتش زدن خانه فرار کرد.
واپسين روزها از زبان تهراني
آخرين رئيس کميته مشترک در آستانه پيروزي انقلاب اسلامي هرمز آيرم115 بود. هنگامي که او رئيس کميته مشترک شد، ديگر از کميته چيزي باقي نمانده بود زيرا ساواک که به علت احساس خطر شديد، کليه اسناد و مدارک را به پادگان سلطنت آباد منتقل کرده بود و اين مکان تبديل شده بود به محلي براي جمع شدن بازجوها و کارمندان که ضمن دنبال نمودن اخبار روز که خبر پيشروي لحظه به لحظه انقلابيون را در برداشت همچون پتکي برسرشان فرود مي آمد و لذا به تصميم گيري درباره فرار و به کجا پناهنده شدن پرداخته بودند.
پس از اعلام حکومت نظامي چند نفراز کارمندان ساواک مثل مصطفي هيراد (مصطفوي)، فرج الله سيفي کمانگر (کمالي) براي بازجويي از متهمين به فرمانداري نظامي در باغشاه مأمور شدند. (البته به اجبار) و کميته مشترک نيز رکن دوم اطلاعات فرمانداري محسوب و اکيپ هاي کميته براي دستگيري افراد مورد نظر در اختيار فرمانداري نظامي قرار گرفتند. در اين اواخر نيز اداره کل سوم بعنوان آخرين راه چاره، ليست اسامي حدود 600 نفر از روحانيون، افراد سابقه دار که همچنان به فعاليت عليه رژيم مي پرداختند، اعضاي سازمان مبارز که در خارج از کشور فعاليت داشته و احتمال مي دادند به ايران آمده باشند را تهيه و با آدرسهايي که در دست بود به کميته مشترک داده بود تا آنها را دستگير نمايند. چندين بار که براي تهيه ليست زندانيان که بايد آزاد مي شدند به اداره کل سوم رفته و در دفتر عطارپور در حالي هوشنگ ازغندي، محمدحسن ناصري، پرويز فرنژاد و همايون کاوياني نيز حضور داشتند همه از هم مي پرسيدند، چه بايد کرد که ناصري و عطارپور طرفدار خشونت و شدت عمل و حتي کشتارهاي بزرگ بودند، ولي کاملاً احساس مي شد که ديگر مانند گذشته حرفشان خريدار ندارد و حتي پرويز ثابتي نيز بدون اجازه سپهبد مقدم رأساً نمي توانست دستوري بدهد .
بعد از اعتصاب کارکنان صنعت نفت و مشکل نبودن بنزين، ساواک تقريباً تعطيل شد و کارمندان اداره به صورت يک سوم سر کار مي آمدند. يعني هر روز يک سوم کارمندان که آنهم عملي نشد و کارمندان نمي توانستند به موقع به اداره بيايند و اگر هم مي رسيدند براي ساعت 10 يا 11 صبح بود که بهره خدمتي نداشتند. براي تعدادي از رؤساي بخش، رؤساي ادارات و کارمنداني که مسئول نوشتن بولتن ها بودند جيره بنزين تعيين تا با استفاده از بنزين بتوانند به موقع به اداره بيايند. ساير ادارت کل نيز تقريباً تعطيل بود.
تعداد زيادي از کارمندان شهرستانها به تهران آمده و تقاضاي بازنشستگي کرده و يا استعفاء داده بودند. برخي از ساواک ها کليه وسايل و مدارک اداري را به داخل پادگان ها برده و حتي کارمندان و همسرانشان نيز به داخل پادگان ها رفته بودند. عده اي به تهران آمده و حاضر به بازگشت به محل خدمت خود نبودند. بعد از انحلال ساواک و يا همزمان با انحلال ساواک اکثر کارمندان ساواک منتقله به شهرستانها، به تهران آمده و به علت نداشتن تأمين جاني به شهرستان نمي رفتند.
110 - سيد سعيد ميرفخرايي فرزند سيد نصراله در سال 1304 در تهران متولد شد. در سال 1337 با مدرک ديپلم در ساواک استخدام شد و در اداره کل سوم و در کسوت رئيس دايره و مسئول اقدام به کار مشغول شد. در مقطعي هم رئيس دايره و رهبر عمليات بود. در کميته مشترک با عنوان رئيس تيم 1 بخش 5 به فعاليت اشتغال داشت. به زبان هاي فرانسه و انگليسي تسلط نسبي داشت. ميرفخرايي تا آخرين روزهاي حيات رژيم شاه با ساواک همکاري داشته است. (پرونده شخصي).
111 - اعترافات تلويزيوني سال 1358.
112 - ر. ک: همين کتاب، ص 253
113 - روزنامه کيهان، مورخ 16 دي ماه 1357. (سند شماره 29)
114 - سرهنگ علي زيبايي دانشجوي دانشکده افسري بود که به دليل فساد اخلاقي از دانشکده اخراج شد و بعدها دوباره به ارتش پيوست. وي در فرمانداري نظامي با تيمور بختيار همکاري مي کرد و اين همکاري در ساواک هم ادامه داشت. زيبايي در سال 1339 دبير اول سفارت ايران در اتريش بود و کارهاي ساواک در خصوص ارتباطات کمونيست ها در اروپا را که مرکز آن در اتريش بود انجام مي داد. (به نقل از دکتر مهيار خليلي، مؤلف کتاب هاي «تاريخ شکنجه» و «شکنجه در کميته مشترک پهلوي».
115 - هرمز آيرم فرزند محمد صادق، متولد 1318، اهل تهران و داراي ليسانس در رشته حقوق قضائي از دانشکده افسري و فوق ليسانس در حقوق جزا بود. وي تا اواسط خرداد سال 50 در ارتش شاه با سمت هاي دادرس، داديار، بازپرس شعبه 8 دادستاني و افسر قضايي در تبريز فعاليت کرد و در خرداد سال 1350 قبل از تشکيل کميته مشترک به ساواک مأمور گرديد. آيرم در سال 1351 به آمريکا رفت و دوره هاي پليس بين الملل J.A.G و توجيه و حفاظت اطلاعات و ضد اطلاعات را آموزش ديد و موفق شد ديپلم افتخاري از دادگاه عالي امريکا دريافت نمايد.
مشاغل و پست هاي او در ساواک عبارتند از : رئيس بخش 321 امور دانشجويان دانشگاه تهران، معاون اداره عمليات و بررسي، رئيس کميته اوين، معاون اداره کل نهم و رياست کميته مشترک ضد خرابکاري تا پيروزي انقلاب اسلامي.
- فاطمه اميني، علي رحيمي، خليل رفيعي طباطبايي و ... در زمان رياست او، در کميته اوين زير شکنجه يا بر اثر شکنجه در اوين کشته شده است.
- در عملياتي که منجر به شهادت فتحعلي پناهيان و کشته شدن پرويز خداياري شد، شرکت داشته است.
او در آستانه پيروزي انقلاب اسلامي همسر و فرزندان خود را از کشور خارج نموده و به دنبال آن به همراه چند نفر از همکاران خود از کشور گريخت.
((پرونده شخصي و اعترافات تهراني، سند شماره 30) (براي اطلاعات بيشتر ر. ک: به : اظهارات کمالي درباره آيرم؛ سند شماره 31)

   تسخير کميته مشترک

به قلم : قاسم حسن پور
آيت الله مهدوي کني116 درباره روزهاي آخر کميته مشترک اين گونه عنوان مي کند:
در يکي از شب هاي ديماه 57 بود که مرا از منزل که آن موقع در خيابان سرباز بود بازداشت و به اينجا (کميته مشترک) آوردند. البته اين سلول ها اکثراً تغيير کرده بود. سلولهاي اينجا در آن زمان (سال 53) همه کثيف و تاريک و فرش هاي خيلي کهنه انداخته و جمعيت زيادي داخل هر سلول بود ولي در سال 57 وضعيت تا اندازه اي فرق کرده بود سلول ها و ديوارها را تميز کرده و رنگ آميزي کرده بودند، تشک هاي نو آورده بودند. از بازجوها هم رسولي بود و آرش و چند نفر ديگر بقيه فرار کرده بودند. عضدي و تهراني و... ولي رسولي از همان اول که مرا ديد گفت که اين فلان فلان شده ها شما را چرا گرفته اند. آخر حضرت آيت الله... را. در بازداشت هاي قبلي آشيخ مي گفتند ولي اين بار مي گفت حضرت آيت الله بفرماييد. احترام
مي گذاشتند. سپس خواست براي من سجاده تهيه کند و گفت اين فلان فلان شده ها نمي دانم سجاده مرا کجا گذاشته اند که هر چه مي گردم پيدا نمي کنم، سجاده و قرآن براي من آورد و احترام زيادي نمود و بعد دور من جمع مي شدند و استخاره مي کردند. يادم هست که آرش و همين رسولي و يکي دو نفر ديگر براي فرار استخاره مي کردند. و مي گفتند برويم آلمان، ترکيه، فرانسه و... که خيلي از استخاره ها هم بد مي آمد. سپس رسولي به من گفت اين فلان فلان شده ها، (بازجوهاي قبلي) بارخودشان را بستند و رفتند خارج، در بانکهاي آنجا پول دارند ولي من بيچاره فقط حقوق ماهيانه دارم و و الآن مانده ام که چه کار کنم، خانواده ام را، خودم را... آن شب رسولي خيلي به من احترام کرد، فرداي آن روز از من عذرخواهي زياد نمودند همچنين منوچهري آمد عذرخواهي کرد و گفت فرماندار نظامي بيخودي شما را دستگير کرده است، حق نداشتند شما را دستگير کنند و... و بعد هم مرا آزاد کردند.
تسخير و تصرف کميته مشترک
به طور قطع هر بناي ظلمي محکوم به نابودي است. سرانجام مجاهدات مردم مسلمان ايران در بيست و دوم بهمن ماه 1357 به بار نشست و سنگرهاي کفر و نفاق يکي پس از ديگري به دست با کفايت مردم فتح گرديد. در اين اثنا کميته مشترک ضد خرابکاري ساواک اين ظلمتکده جور و ستم در برابر خواست ملت همچنان مقاومت مي کرد.
روزنامه کيهان117 تسخير کميته مشترک را اينگونه گزارش نموده است:
از ساعت 12 ظهر حمله نيروهاي انقلاب به شهرباني شروع شد. چريک ها پيشاپيش نيروي انقلاب بودند و پشت سر آنها انقلابيون نيروي هوايي و سپس مردم مسلح قرار داشتند. دور تا دور شهرباني در محاصره نيروهاي مسلح انقلاب بود و از هر سو به طرف شهرباني آتش
مي باريد. مأموران شهرباني هم متقابلاً به آتش انقلابيون پاسخ مي دادند. انقلابيون در پشت بام ساختمان ها سنگر گرفته بودند. مردم عادي نيز در اطراف محل نبرد نگران نتيجه کار بودند. آنها با هر خبري که حاکي از نزديکي پيروزي انقلابيون بود، شادي مي کردند. گفته مي شود که مأموران شهرباني پيش از شروع حمله انقلابيون، اسناد و مدارک و همچنين اسلحه ها و مهمات را به جاي ديگري منتقل کرده بودند و فقط عده اي تيرانداز حرفه اي براي حفاظت از ساختمان در محل باقي گذاشته بودند. سپهبد رحيمي رئيس شهرباني و فرماندار نظامي تهران در محل ساختمان به دست نيروهاي انقلاب افتاد.
در اين جنگ تقريباً چهار ساعته که شليک گلوله و تيربار لحظه اي قطع نشد، دو بار مدافعان شهرباني اعلام تسليم کردند و هر بار که نيروهاي انقلاب از سنگرهاشان خارج شدند که به طرف شهرباني بروند، با شليک غافلگير کننده مدافعان شهرباني روبرو شدند. حدود ساعت 3 بعد از ظهر نخستين زره پوش نيروهاي انقلاب به محل نبرد رسيد. يک مسلسل سنگين روي زره پوش سوار بود و نيروهاي انقلاب با شليک اين مسلسل که صداي مهيبي داشت، تأثير زيادي بر تضعيف روحيه مدافعان شهرباني گذاشتند و موجب تسريع تسليم آنها شدند.
پرچم سفيد بالا رفت
نزديک ساعت چهار بعد از ظهر بود که به تدريج شليک گلوله از سوي دو طرف کاهش يافت و مدافعان شهرباني که تاب مقاومت در برابر قدرت آتش نيروهاي انقلاب را نداشتند، با برافراشتن پارچه سفيد، به طور قطع اعلام تسليم کردند. به دنبال تسليم مأمورين شهرباني، نيروهاي انقلاب وارد محوطه شدند و مدافعان شهرباني را يکي يکي تحت الحفظ به مسجد امين السلطان (سر کوچه اتابک) منتقل کردند.
در ميان افراد دستگير شده چند افسر ارتشي از جمله سرتيپ، سرهنگ و سروان به چشم مي خوردند و به گفته خودشان يا پاسبان بودند و يا مأمور ساده کميته. اين افـراد به مسجد امين السلطان که در نزديکي کميته واقع است برده شدند.
مردم انقلابي پس از وارد شدن به کميته مشترک شهرباني و ساواک سلول هاي نمور و اتاقهاي وحشتناک کميته مقدار زيادي عکس از جنازه زندانيان سياسي که زير شکنجه شهيد شده بودند و يا مبارزيني که در برخوردهاي خياباني به شهادت رسيده بودند پيدا کردند. تعداد زيادي از ابزارهاي شکنجه نيز در اين حمله به دست نيروهاي انقلاب افتاد. کلاه خودهاي ماسک دار و نيز ماسک هاي ضد گاز از جمله وسايل ديگري بود که در حمله انقلابيون به شهرباني به دست مردم افتاد و مردم نيز لحظاتي بعد آنها را به مسجد امين السلطان تحويل دادند.
تيمسار رحيمي لاريجاني که انيفورم نظامي خود را از تن درآورده و پنهان شده بود دستگير و به کميته امام خميني برده شد. مردم به رحيمي ناسزا مي گفتند و او را مسئول کشتارهاي خونين انسان هاي بي گناه مي دانستند. توصيه شد که به اين شخص حتي از ناسزاگويي احتراز کنند، تا تکليف او روشن شود و در دادگاه جمهوري اسلامي محاکمه و به مجازات برسد. چند نفر از کساني که در جريان تيراندازي در شهرباني و دستگيري رحيمي فرماندار نظامي تهران شرکت داشتند، در اين باره به خبرنگاران گفتند: رحيمي که لباسهاي خود را درآورده و اسلحه خود را در داخل کمد پنهان کرده بود، دستگير کرديم. ولي او عليرغم خشم مردم در حالي که خود را خونسرد نشان مي داد گفت که همچنان به شاه وفادار است.
ضمن حمله به شهرباني کل تعدادي از خودروهاي ارتش و نيز زره پوش ها و نفربرهاي کوچک شهري که مخصوص مقابله با شورش هاي خياباني است به دست مردم افتاد و انقلابيون در حالي که به اسلحه هاي مختلف مسلح بودند، سوار بر آنها از ساختمان بيرون آمدند و به طرف پادگان باغشاه حرکت کردند. چرا که خبر رسيده بود که نيروهاي محاصره کننده انقلاب در باغشاه با مقاومت شديد مأموران مسلح پادگان روبرو شده اند. در همين دقايق بود که سيل جمعيت چه آنها که مسلح بودند و چه افراد غير مسلح به سوي ساختمان وزارت جنگ در خيابان فروغي که قبلاً به تصرف نيروهاي انقلاب درآمده بود سرازير شد و اندکي بعد تعدادي زيادي تفنگ«ژ - 3» و کلاه هاي سربازي به دست مردم افتاد. زيرا براي پاسداري از انقلاب و حفظ پيروزي هاي به دست آمده و کسب پيروزي هاي بزرگتر، نيروهاي انقلاب به اين وسايل نياز داشتند.118
آقاي جهانگير رزمي عکاس و خبرنگار روزنامه اطلاعات که خود در روز 22 بهمن در محل حضور داشته اظهار مي دارد:
در محل روزنامه (اطلاعات) بوديم که صداي تيراندازي از حوالي شهرباني شنيده شد. بلافاصله خودم را به طبقه هفتم ساختمان رساندم و با توجه به اشرافي که بر شهرباني داشتم در حالي که پرده ها کشيده شده بود، دوربينم را بين دو پرده مستقر کردم ولي به محض تماس دوربين با پرده و تکان خوردن آن، توسط محافظين شهرباني با رگباري از گلوله مواجه شدم. دوربين را برداشته و راهي محل درگيري شدم. در اين حال متوجه شدم يکي از نيروهاي مردمي که خود را به طبقه چهارم ساختمان روزنامه اطلاعات رسانده و در بالکن مستقر شده بود، توسط محافظين کميته مشترک مورد اصابت قرار گرفته و پيکر بي جانش روي شيرواني طبقه پايين افتاده بود و مردم به وسيله طناب در حال بالا کشيدن جسد او بودند. با تهيه عکس از اين صحنه به سرعت خودم را به محل درگيري - که بعدها متوجه شدم کميته مشترک ضد خرابکاري است - رساندم. در اين حال يک خودرو زرهي در حالي که چندين نفر از مردم بر آن سوار بودند به در کميته رسيد و قصد ورود به داخل ساختمان را داشت که موفق نمي شد ولي بر اثر اصرار و تلاش زياد موفق شد در را که بعداً معلوم شد محافظين ساختمان از داخل يک دستگاه کاميون را پشت آن قرار داده اند، باز کند. به محض باز شدن در، رگبار گلوله به طرف خودرو مزبور سرازير و در نتيجه يک نفر از افرادي که روي آن نشسته بودند از ناحيه پا مورد اصابت قرار گرفت و مجروح شد. من از اين لحظه و همچنين از لحظه لحظه اين رويداد مهم عکس گرفتم تا در تاريخ ثبت گردد.
116 - آيت الله محمدرضا مهدوي کني، به سال 1310 در کن از توابع تهران در خانواده اي مذهبي به دنيا آمد. دوران ابتدايي را در کن به اتمام رسانيد. از سال 1325 تا 1327 در مدرسه لرزاده تهران به تحصيل علوم ديني پرداخت. وي تحصيلات خود را در مدرسه فيضيه در قم و در محضر آيات عظام؛ بروجردي، امام خميني، علامه طباطبايي، گلپايگاني ، ميرداماد و ... ادامه داد و به درجه اجتهاد رسيد. او با تعدادي ديگر از روحانيون مجمع سياسي را که هدف از آن تحول در وضعيت درسي و وارد کردن حوزه به مسائل سياسي بود بنيان نهادند.
در سال 1340 به تهران آمد و علاوه بر تدريس در مدرسه مروي ، امامت جماعت مسجد جليلي را که در جريان قيام 15 خرداد 1342 به يکي از کانون هاي سياسي تبديل شد به عهده داشت. در سال 1353 بازداشت و به سه سال تبعيد در بوکان محکوم گرديد اما پس از گذشت دو ماه، مجدداً او را به تهران انتقال داده زنداني اش کردند. بارديگر در دي ماه 1357 توسط حکومت نظامي دستگير و پس از چند روز آزاد شد. در آستانه پيروزي انقلاب از سوي حضرت امام به عضويت شوراي انقلاب درآمد و پس از آن به فرمان حضرت امام به سرپرستي کميته هاي انقلاب منصوب شد. او همچنين عضو مؤسس جامعه روحانيت مبارز و سال ها دبير کل آن بوده است. تأسيس دانشگاه امام صادق (ع)، عضويت در شوراي عالي انقلاب فرهنگي (1363)، عضويت در شوراي نگهبان ، عضويت در هيأت بازنگري قانون اساسي (نصب از سوي حضرت امام)، از مشاغل بعدي وي بوده است.
پس از شهادت رجايي و باهنر، از 11.6.1360 تا 26.7.1360 عهده دار پست نخست وزيري بود.
وي هم اکنون رياست دانشگاه امام صادق (ع) و دبير کلي جامعه روحانيت مبارز است. (کاظمي محسن، دفتر ادبيات انقلاب اسلامي، خاطرات .31 ، خاطرات عزت شاهي، چاپ اول، صص 528 و 529).
117 - روزنامه کيهان، مورخ 23.11.1357، ص 5
118 - تلخيص از گزارش روزنامه کيهان. مورخه 23.11.57 ، ص 5 .

 

 

ديدي که چگونه گور بهرام گرفت

به قلم : قاسم حسن پور
هجوم مردم براي بازديد از ابزارهاي شکنجه در کميته119
امروز (بيست و دوم بهمن پنجاه و هفت) ازدحام مردم در اطراف کميته ساواک در خيابان فروغي به اوج خود رسيد. گروه هاي کثيري از مردم که ديشب از تسخير کميته با اطلاع شده بودند، از صبح در اطراف کميته اجتماع کردند و اما تنها گروه معدودي توانستند به محوطه کميته راه يابند و از سلول ها و بندهاي متعدد آن ديدن کنند. کميته که ديشب به اشغال جوانان مبارز درآمد، به وسيله پاسداران مردم و افسران نيروي هوائي و سربازان محافظت مي شود. جلو در ورودي چند پاسدار مسلح ايستاده اند و تنها با شناسائي افراد و ارائه کارت اجازه داخل شدن به محوطه کميته را مي دهند. پاسداران مسلح از تمام نقاط حساس کميته مراقبت شديد بعمل مي آوردند. داخل محوطه مملو از انواع کتب، پتو، ملحفه، لباس و کلاه نظامي است. کتاب ها يي که تعدادشان به چند هزار جلد وبيش از 200 عنوان مي رسد و متعلق به زندانيان سياسي است. اما محتواي بيشتر اين کتابها اصلاً سياسي نيست.«بوف کور صادق هدايت»، «فاطمه، فاطمه است و حج دکتر شريعتي»، «کوفيان امين فقيري» 120از کتاب هايي است که صاحبان آنها به خاطر آن سالها در بند بوده و شکنجه و يا زير شکنجه شهيد شده اند.
در محوطه کميته دهها اتومبيل بنز و کاديلاک آخرين سيستم نيز ديده مي شود. امروز همچنين گروههايي از کارمندان کميته به محل آمده و خواستار رتق و فتق کارهاي خود بودند اما پاسداران مانع کار آنها بودند.
آقاي 36 - 35 ساله اي که خود را مهندس برق کميته معرفي مي کرد، اصرار داشت که به تأسيسات برق آسيب رسيده و بايد آن را تعمير کند... پاسداران مخالفت مي کردند. يکيشان گفت منظورتان برق سلول ها و بند شکنجه گاههاست؟ آقاي مهندس سرش را پايين انداخت و در اينجا يکي ازهمکاران تنومندش به حرف آمدکه جناب سروان بيا برويم پيش تيمسار. يکي ديگر از همين تنومندها که سعي مي کرد خود را متأثر نشان دهد، مدعي بود 16 هزارتومان تنخواه گردان کارکنان کميته را به يغما برده اند و او مانده است که چه خاکي به سرش کند!
حضور بيش از حد گروه از اعضاي کميته در داخل محوطه کميته، موجب اعتراض گروههايي از مردم شد که پشت ميله ها مانده بودند و اجازه بازديد از کميته را نداشتند. اين اعتراض موجب شد که يکي از پاسداران، کليه کارکنان کميته را که به بهانه هاي مختلف خود را به محل رسانده بودند در اتاق حبس کند، تا به تدريج مسائل آنان را مورد برسي قرار دهند.
بازديد از طبقات و بندها و سلولهاي کميته دست کم بيش از يک روز به طول خواهد انجاميد. بندهاي بي نور و نمور، ميله هايي به قطوري گردن اعضاي باصطلاح مردمي کميته! و وسايل متعدد شکنجه. همه اينها را بايد به دقت ديد. بايد به قول يکي از تماشاگران اينجا را به نمايشگاه تبديل کرد تا گروههاي مختلف مردم بدانند در اين سالها چه بر جوانان مبارز ما رفته است. پاسداران کميته از برداشت هرگونه وسيله حتي کتاب جلوگيري به عمل مي آوردند و هنگام خروج بازديد کنندگان را بازرسي مي کنند. اجتماع مردم تا اين ساعت 10 صبح به چند هزار نفر مي رسد. اين ازدحام به خصوص در داخل که عده اي از کارکنان کميته هم حضور دارند تا اين لحظه حادثه اي پيش نياورده است.
... ديدي که چگونه گور بهرام گرفت
در پيروزي انقلاب اسلامي برخي از وقايع به قدري سريع اتفاق افتاد که شايد براي کساني که خود شاهد آن نبوده اند قابل تصور نباشد.
مصداق عيني اين موضوع، سرنوشت بازجوياني همچون کمالي، تهراني و آرش و... است که در زماني نه چندان دور، زنداني زنداني خود شدند!!!
عزت الله مطهري (شاهي) زنداني سياسي اي که در دهه50 ماهها در کميته مشترک تحت شکنجه بازجويان بود، در اين باره مي گويد:.
پس از پيروزي انقلاب، ابتدا زندان قصر توسط سازمان مجاهدين خلق اداره مي شد. اوايل سال 58 اين مسئوليت به من سپرده شد. جالب اين که پس از گذشت مدتي نه چندان طولاني کساني زنداني من بودند که تا چند روز قبل من زنداني و اسير دست آنها بودم!!. افرادي همچون آرش، تهراني، کمالي و.... من بر اساس آموزه هاي اسلامي سعي مي کردم با آنها با احترام رفتار نمايم. به طور مثال آنها روزها با هم در يک سلول بودند و امکان تماس با منزل برايشان فراهم بود. طرحي انديشيده بوديم که هنگام انتقال به دادگاه، آنها از ديد و تعرض مردم خشمگين در امان باشند. من معتقدم مجموع اين رفتارها سبب شد که آنها بسياري از حقايق مکتوم و ناگفته کميته مشترک و ساواک را بازگو نمايند.
آرش با توجه به اعمالي که انجام داده بود مي دانست که قطعاً اعدام خواهد شد ولي تهراني با زيرکي خاصي مي گفت مي توانيد از تجربيات من براي ايجاد دستگاههاي اطلاعاتي استفاده کنيد.
در زمان مبارزات هنگامي که دستگير و به کميته مشترک منتقل شدم، بازجوي اصلي من تا شش ماه کمالي بود. بعد از آن آرش بازجويم شد. از ناحيه تهراني، رسولي، اسماعيلي، هوشنگ تهامي و خصو.صاً محمدي مورد اذيت و آزارهاي فراواني قرار گرفتم که قابل توصيف نيست. در زندان هاي رژيم پهلوي خصوصاً کميته مشترک هيچگونه امکاناتي در اختيار زنداني قرار نمي گرفت. ملاقاتي وجود نداشت و مشکلات و معضلاتي وجود داشت که شرح آن فرصتي ديگر مي طلبد. ما سعي کرديم هرآنچه که آنها از ما دريغ کرده بودند، در اختيارشان قرار دهيم: مکالمه تلفني با خانواده، ملاقات با خانواده، ملاقات خصوصي با همسر و ....
در کميته مشترک بازجوها در قبال دادن کمترين امکانات حتي يک سيگار، توقع همکاري از متهم داشتند، ولي ما کليه امکانات لازم را من جمله دارو، بهداشت و درمان، ميوه و استفاده از فضاي حياط زندان را در اختيار آنها مي گذاشتيم. در حالي که آن زمان علاوه بر اينکه از هيچ يک از اين امکانات بهره مند نبوديم، گذران شب و روز را هم از آوردن غذا متوجه مي شديم.
فصل ششم
معرفي
در ميان بازجويان رژيم پهلوي دو تن از شکنجه گران کميته مشترک و اوين، در قساوت و بي رحمي گوي سبقت را از ديگران در ساواک ربوده بودند. کمتر زنداني سياسي بود که طعم شکنجه هاي آن دو را نچشيده باشد.
بهمن نادري پور (تهراني) و فريدون توانگري (آرش) سال ها مجدانه در خدمت ساواک بودند. آنچه در پي مي آيد مروري است کوتاه بر زندگينامه اين دو بازجو:
تهراني
بهمن نادري پور معروف به تهراني فرزند عباس در سال 1324 در تهران متولد گرديد. وي در سال 1346 با مدرک ديپلم در سازمان امنيت و اطلاعات کشور (ساواک) استخدام شد. مدتي در ادارات بايگاني و فيش مشغول به کار بود و سپس به بخش 311 که وظيفه اش جمع آوري خبر در گروههاي کمونيستي بود منتقل شد. وي در حين خدمت تحصيلات خود را تا مقطع ليسانس ادامه داد.
علاقه مندي وافر وي به کار، استعداد سرشار و سرسپردگي، از وي فردي مستعد ساخته بود که موجب شد پس از گذشت مدت کوتاهي، مسئوليت بخش احزاب و دستجات کمونيستي به وي واگذار شود و به دنبال آن در سال 1348 رهبر عمليات گردد.
در اواخر سال 1349 عضو کميته اي در اداره سوم شد که وظيفه آن شناسايي عوامل تظاهرات سراسري دانشگاهها بود.
او در خرداد سال 1351 در کميته مشترک فعاليت جديد خود را آغاز نمود و با پشتکار و جديت، به بهترين وجه توجه افراد مافوق خود را جلب کرد و بر همين اساس بود که چندين بار مورد تشويق قرار گرفته و مدال هاي مختلف دريافت نمود که از جمله آنها : نشان درجه دو کوشش، مدال جشنهاي 2500 ساله شاهنشاهي، نشان پنجم همايوني و ... . تهراني در سال 1355 جهت گذراندن دوره هاي تخصصي عازم آمريکا و اسرائيل گرديده و دوره هاي مختلف مربوطه را طي مي نمايد. وي از نظر رتبه در ساواک کارمند رده نهم بود.
در سال 1356 به علت عدم سازگاري با ناصري و سجده اي (رئيس کميته مشترک) به کميته مستقر در اوين منتقل شد. او تا آخرين روزهاي حکومت رژيم پهلوي امر بازجويي و شکنجه زنان و مردان مبارز زنداني را مجدانه ادامه مي داد و از هيچ تلاش و کوششي فروگذار نمي کرد و به شدت مورد اعتماد پرويز ثابتي بود. وي پس از پيروزي انقلاب اسلامي مدتي به زندگي مخفي روي آورد و در اوايل سال 1358 توسط نيروهاي انقلاب دستگير شد.
تهراني به دليل ماهيت انقلاب اسلامي، سعي نمود با زيرکي خاصي صرفاً آن سري از فعاليت هايش را که در رابطه با گروههاي غير مذهبي بود بيان نمايد و از آنچه که بر سر مبارزين مذهبي آورده بوده سخني به ميان نياورده است در حالي که بنا به اظهارات بسياري از زندانيان مذهبي وي به بازجويي و شکنجه مبارزين مذهبي هم مبادرت مي ورزيد. وي همچنين در اعترافات خود به فراگيري آموزش در آمريکا و اسرائيل اشاراتي دارد ولي از توضيح در خصوص نوع آموزش هايي که در رابطه با بازجويي و شکنجه آموخته بود، طفره مي رود. او خود را اينگونه توصيف مي کند:
«تلاش خستگي ناپذير و صادقانه در ساواک عليه مردم داشتم، اين حقيقتي است. من براي دوستان بهترين دوست بودم، براي همه اعضاء خانواده ام خوب بودم و متأسفانه براي ساواک هم جلاد خوبي بودم«.121
119 - روزنامه کيهان، سه شنبه مورخ 24 بهمن 1357، ص 4
120 - از جمله کتاب هاي مضره آن زمان از نظر ساواک مي توان به : رساله امام خميني، کشف الاسرار امام خميني، سرگذشت فلسطين يا کارنامه سياه استعمار (علي اکبر هاشمي رفسنجاني - 1343)، نمونه هاي اخلاقي دراسلام (شيخ محمد حسين کاشف الغطاء - سال 1344)، اسلام و تبعيضات نژادي (علي حجتي کرمان)، بازگشت از ويتنام (ترجمه منوچهر کيا)، فکاهيات (ابوالقاسم حالت - 1347)، مرجعيت و روحانيت (علامه طباطبايي، مرتضي مطهري)، مکتب مبارز و مولد (مهدي بازرگان)، مناظره دکتر و پير (شهيد عبدالکريم هاشمي نژاد)، ژرفاي نماز (سيد علي خامنه اي) ، پرتوي از قرآن (آيت الله طالقاني) و ... اشاره نمود. براي اطلاعات بيشتر ر. ک: مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، فصلنامه مطالعات تاريخي - 1383، شماره 5، ص 117، پرونده کتب مضره مذهبي)
121 - روزنامه کيهان، شنبه 26 خرداد 58، ص 5.

 

نظر شما
پربیننده ها