ساجد: فرمانده پیشین سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و مشاور عالی نظامی فرمانده معظم کل قوا از جمله افرادی است که پیش از انقلاب سابقه مبارزاتی دارد و از چهرههای فعال و خوشنام سیاسی دانشجویان مسلمان در آن زمان است که با واسطه کسانی چون شهید آیتالله مدنی با امام خمینی پیوند یافت.
مطلب زیر بخشی از گفتوگو با سردار رحیمصفوی است که پیرامون مدیریت رهبر معظم انقلاب در دوران دفاع مقدس، کارشکنیهای بنی صدر و سپس برکناری وی، منتشر شده است:
* گرفتن دو قبضه خمپاره با نامه حضرت آقا
من در سال 1359، در کردستان بودم. حضرت آقا نماینده حضرت امام در شورای عالی دفاع بودند. حضرت امام دو نماینده داشتند، یکی شهید چمران و یکی هم حضرت آقا. جنگ که شروع شد، من از کردستان، مستقیماً به جبهه دارخوین آمدم و فرمانده آن جبهه شدم. دارخوین در شمال آبادان است. حضرت آقا به اهواز آمده بودند و در استانداری، در ستاد جنگهای نامنظم تشریف داشتند. علاوه بر نمایندگی حضرت امام، حضرت آقا و شهید چمران ستاد جنگهای نامنظم را هم ایجاد کرده بودند. ما از جبهه دارخوین خدمت ایشان میرسیدیم، مسائل جبهه را منتقل میکردیم و از ایشان کمک میخواستیم و مثلاً خمپاره 120 و امثال اینها را به کمک ایشان تهیه میکردیم. هنوز دستخطهای حضرت آقا را دارم که برای سرهنگ فروزان که رئیس ستاد اروند در ماهشهر بود، نوشتند که آقارحیم، فرمانده جبهه دارخوین و پاسدار خوبی است، پیشرفت خوبی هم در جبهه کرده و کمکشان کنید. ما با این نوشته رفتیم و دو قبضه خمپاره از جناب سرهنگ فروزان گرفتیم!
* مأموری از طرف خدا برای نجات رزمندگان
در همین جبهه هم یک شب با بیش از 20 نفر از پاسدارها و بسیجیها تصمیم داشتیم به عراق حمله کنیم. تا نزدیک خاکریز که رفتیم، یک مرتبه جلوتر از ما چیزی حرکت کرد و صدای انفجاری آمد و عراقیها آن منطقه را به رگبار بستند. ما سینهخیز و درحالی که تیرها از بغل گوشمان رد میشدند، برگشتیم عقب. فقط دستهایمان را روی سرمان گذاشته بودیم که تیر به سرمان نخورد. گفتیم عملیات لو رفته است. صبح، یکی از بسیجیهای قبراق را فرستادم و گفتم: «برو ببین چه حادثهای رخ داده؟» رفت و دید یک گاو، 50 متر جلوتر از ما رفته روی میدان مین! عراقیها مین کار گذاشته بودند و ما نمیدانستیم.
موقعی که رفتم خدمت حضرت آقا و گفتم آقا رفتیم عملیات و چنین اتفاقی افتاد، آقا پیشانی مرا بوسیدند و فرمودند: «این گاو مأمور خدا بوده که قربانی شما بشود و شما بفهمید جلوی شما میدان مین قرار دارد». ما که این موضوع را نمیدانستیم و اگر با آن 20 نفر جلوتر میرفتیم، کسی زنده نمیماند. اوایل جنگ و شاید اواخر مهرماه سال 59 بود و ما هنوز در این موارد تجربه نداشتیم.
* مخالفت بنیصدر با طرح سپاه برای شکست حصر آبادان
در دوران جنگ، در شورای عالی دفاع نیز خدمت رهبر معظم انقلاب میرسیدیم. اوایل سال 60 بود و من با مسئولیت فرماندهی عملیات سپاه در جنوب، اولین طرح شکستن حصر آبادان را به شورای عالی دفاع که در دزفول و با حضور بنیصدر تشکیل شده بود، بردم. بنیصدر با طرح شکستن حصر آبادان مخالفت میکرد. حضرت آقا از ما شناخت داشتند و با اصرار ایشان آن طرح تصویب شد و آقا با بنیصدر که رئیسجمهور و فرمانده کل قوا بود، برای تصویب این طرح -شکستن حصر آبادان- برخورد بسیار قویی کردند.
در آن جلسه بنیصدر پشت سر هم ایراد میگرفت، از جمله این که میگفت این فقط طرح سپاه است و باید ارتش هم در این عملیات شرکت داشته باشد. آخر سر هم بنا شد با هماهنگی لشکر 77 این عملیات صورت بگیرد. من در آن زمان فرمانده عملیات جنوب بودم و سردار رشید جانشین من، شهید حسن باقری معاون اطلاعاتی و سردار سید محمد حجازی که الان در ستاد کل هستند، مسئول اعزام نیرو بودند و با کمک آنها، ستاد عملیات جنوب را سامان داده بودیم. به هر حال با همکاری لشکر 77 و در 5 مهر سال 60، پس از فرار بنیصدر، طرح شکستن حصر آبادان اجرا شد.
* بنی صدر خیلی جاها سپاه را به جلسات راه نمیداد
بنیصدر اصلاً خیلی جاها ما را راه نمیداد. من و شهید حسن باقری میرفتیم خدمت آقا و ایشان دست ما را میگرفتند و میبردند داخل جلسه و بنیصدر جرأت نمیکرد، حرفی بزند. حضرت آقا از اوایل شروع جنگ تا قبل از ریاست جمهوری، در جبههها حضور مستمر داشتند. ایشان با لباس نظامی به نمازجمعه تهران میآمدند و خطبه میخواندند.
ایشان فقط یک عبا روی دوششان میانداختند و با همان گرد و غبار و لباس پاسداری...
* تدبیر حضرت آقا برای آزادسازی سوسنگرد و شکست حصر آبادان
حضور حضرت آقا در جبههها برای پاسدارها و بسیجیها امیدآفرین و روحیهآفرین و تالی حضور امام در جبههها بود. همچنین حضور آقا در مقاطع مهم و سرنوشتساز، تعیینکننده بود. عراقیها یک بار سوسنگرد را تصرف کردند و فرماندار عراقی هم برای آنجا گذاشتند و بعد سوسنگرد آزاد شد. دفعه دوم که آنجا را محاصره کردند، قرار بود تعداد زیادی پاسدار و بسیجی، با تدبیر حضرت آقا به همراه نیروهای ستاد جنگهای نامنظم و یک تیپ از ارتش وارد عملیات شوند، ولی بنیصدر نمیگذاشت. آقا ارتباطی با حضرت امام و آسید احمد آقا برقرار کردند و امام دستور ورود ارتش را به این عملیات دادند. اگر اصرار آقا و نامه ایشان به فرمانده لشکر 92 -سرهنگ قاسمی- نبود و آن تیپ بالاخره وارد عملیات نمیشد، محاصره سوسنگرد شکسته نمیشد.
بنابراین تدابیر و فرامین حضرت آقا در دو مقطع شکستن حصر آبادان و شکستن محاصره سوسنگرد، از مقاطع سرنوشتساز جنگ است که حضور ایشان و تصمیمگیری و دخالت به موقع و قاطعانهشان سرنوشت جنگ را تغییر داد. پاسدارها، بسیجیها و ارتشیها از حضرت آقا حساب میبردند، منتها بنیصدر نمیگذاشت، چون فرمانده کل قوا بود و مسئولیت اجرایی داشت.
آن هم اوایل جنگ که یک نوع روحیه یأس در شورای عالی دفاع حاکم بود و برخی میگفتند مهمات نداریم، سلاح نداریم. آقا میفرمودند شاه این همه سلاح و مهمات خریداری کرده. بروید و توی انبارها را بگردید. در آن ایام، روحیهها، روحیه ناامیدی بود، اما حضرت آقا در شورای عالی دفاع به همه روحیه میدادند. در مسائل سیاسی هم همین طور بودند.
* اگر تدابیر آقا نبود، سیاستمداران پای ما را به جنگی تازه کشانده بودند!
بنیصدر آدم بداخلاق و مغروری بود و شئونات را رعایت نمیکرد، ولی حضرت آقا با صبوری و بردباری و منطق محکم، رفتار او را تحمل میکردند. فکر میکنم ماههای دوم و سوم جنگ بود که کویتیها یک میلیارد دلار به عراق کمک کردند. در شورای عالی دفاع بحث شد که با کویت هم برخورد بشود. آقا فرمودند نباید جنگ را گسترش بدهیم، ضمن این که عراق به کویت هم نظر دارد و روزی به سراغ کویت هم خواهد رفت.
هوشمندی و فهم عمیق سیاسی- نظامی ایشان را نسبت به مسائل عراق و کویت و منطقه خلیج فارس ببینید! ایشان در شورای عالی دفاع و در سال 59 چنین نظری را بیان کردند. صورتجلسات و اسناد مکتوب آن جلسات موجود است.
این فهم عمیق از مسائل سیاسی منطقه را نه بنیصدر داشت، نه دیگران، ولی حضرت آقا دید جامعی نسبت به مسائل سیاسی، اجتماعی و نظامی و حضوری شجاعانه در جبههها داشتند. من در خرمشهر حضور نداشتم، اما دوستانی که بودند میگویند هر چه به آقا میگفتیم شما به خط مقدم نروید، ایشان با کلاشینکفی که داشتند، به خط مقدم که هر آن تیر و ترکش انسان را تهدید میکرد، میرفتند و اصلاً از اینکه صدمه ببینند، ترسی نداشتند.
* تدبیر حضرت آقا در هماهنگی ارتش و سپاه
هماهنگی ارتش و سپاه در ابتدای جنگ، یکی از برکات حضور حضرت آقا بود. بنیصدر نمیگذاشت این کار انجام شود. او به دنبال اختلاف بین سپاه و ارتش بود و سپاه را هم تجهیز نمیکرد یعنی به ما سلاح و مهمات نمیداد. اولین پارتیهای آر.پی.جی که وارد شد، با دخالت حضرت آقا نصفش را به سپاه و نصف دیگرش را به ارتش دادند.
با حذف بنیصدر و پس از شهادت شهید رجایی که آقا رئیسجمهور شدند، با دخالت حضرت آقا و البته آمدن فرماندهانی مثل صیاد شیرازی و محوریت آقا و نقش پررنگ حضرت امام، نزدیکی فرماندهان سپاه و ارتش به همدیگر ممکن شد که بسیار مؤثر بود. با شروع رهبری حضرت آقا، در نیروهای مسلح تحول بزرگی ایجاد شد. اواخر عمر شریف حضرت امام، یک خط سیاسی به دنبال ادغام ارتش و سپاه بود. در رأس این خط سیاسی، آقای هاشمی رفسنجانی بود که بعد از ادغام جهاد کشاورزی و وزارت کشاورزی، نیروهای انتظامی، ژاندارمری و شهربانی و کمیته به دنبال ادغام ارتش و سپاه بودند که خطر بسیار بزرگی بود و همه ما بشدت مخالف بودیم.
البته در سپاه بعضی از فرماندهان موافق بودند، ولی من جزو مخالفان بودم و میگفتم این، هم به ضرر سپاه است، هم به ضرر ارتش و هم به ضرر انقلاب. بهمحض اینکه حضرت آقا رهبر شدند، آن موضوع را که کار میدانی آن به عهده آقای عبدالله نوری بود، تعطیل کردند و فرمودند من اعتقاد به این کار ندارم. ارتش و سپاه دو بازوی انقلاب هستند و باید به همین شکل هم باقی بمانند. این یک تصمیم استراتژیک و راهبردی، هم برای سپاه و هم برای ارتش بود و تصمیم دوم تفکیک مأموریتها بود، یعنی تفکیک مأموریتهای نیروی زمینی ارتش از نیروی زمینی سپاه، نیروی دریایی ارتش از نیروی دریایی سپاه و نیروی هوایی ارتش از نیروی هوایی سپاه. حضرت آقا این کار را به ستاد کل واگذار کردند. تفکیک مأموریتهای قوای مسلح، جزو تدابیر حضرت آقا و از تصمیمات بسیار کلان نظام است.
* سؤال بیجواب حضرت آقا از بنیصدر
حضرت آقا نماینده مجلس شورای اسلامی بودند و در مجلس سعی کردند با منطق و استدلال محکم درباره عدم صلاحیت بنیصدر صحبت کنند. مثلاً یکی از جملات حضرت آقا این بود که از بنیصدر پرسیدند: «شما در شروع جنگ 7 ماه فرمانده کل قوا بودید. چرا ارتش را سازمان ندادید و برای جنگ آماده نکردید؟» انصاف ایشان بینظیر است. بسیار سخنان منصفانه و مستدلی بیان کردند.
آن هم در شرایطی که بنیصدر به سیم آخر زده بود و در روزنامهاش ـ انقلاب اسلامیـ هر چه از دهنش درمیآمد میگفت و به طرفدارانش هم اجازه داده بود هر کاری میخواهند بکنند، با وجود این حضرت آقا به این شکل برخورد کردند.
مردمی که سخنان ایشان را از تریبون مجلس شنیدند قانع شدند که او باید برود. او 11 میلیون رأی آورده بود و بازتاب صحبتهای حضرت آقا باعث شد که مردم گفتند: «حالا که رهبرت مصدق شده، رأی ما را پس بده».