به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس، شهید مرتضی زهرهوند رزمنده 8 سال دفاع مقدس در عملیات بیت المقدس فرمانده گردان 4 بود که در مرحله اول این عملیات در تاریخ 10 اردیبهشت 1361 به شهادت رسید. او یکی از شهدای گمنامی است که هیچ گاه نمی خواست نامش آشکار شود.
نوشتن درباره شهدا سخت است؛ اما به قول شهید آوینی: "ای کاش می شد تا تورا در مامن گمنامیت رها کنیم و بگذریم که تو چنین می خواستی، ای عزیز! اجر تو در کتمان کردن است و اجر ما در افشا کردن تا تاریخ در افق وجود تو قله های بلند تکامل انسانی را ببیند."
به دیدار محمد بارانی خواهر زاده شهید مرتضی زهرهوند، یکی از شهدای عملیات بیت المقدس رفتیم تا با او گفتو گویی داشته باشیم.
چشمانی که کسی ندید
روزی یکی از اقوام به خانه ما آمدند و دایی مرتضی هم خانه ما بود. حدود دوساعت بود که آن ها با هم صحبت کردند. اما مرتضی یک بار هم در چشمهای این خانم نگاه نکرد بعد از چند سال که دایی شهید شد آن خانم به ما گفت من تا به حال چشمان مرتضی را ندیده بودم جز زمانی که شهید شد. شهید همیشه به این اعتقاد داشت که اگر از خدا بترسی همه از تو می ترسند.
تیله ای که مال من نبود
من و دایی یک روز به ورزشگاه رفتیم تا مرا برای کلاس های کشتی ثبت نام کند در راه بازگشت بودیم که من روی زمین یک تیله پیدا کردم آن را برداشتم همین که به خانه رسیدیم آن را به دایی نشان دادم او از من پرسید از کجا پیدا کردی؟ گفتم: در مسیر بازگشت به خانه، دایی دستم را گرفت گفت بریم ببینم کجا پیدایش کردی او را به آن مکان بردم و وقتی رسیدیم گفت محمد این برای تو نیست درستش این است که بگذاریم سرجایش. من هم حرفش را قبول کردم و آن را سرجایش گذاشتم و با دایی به خانه برگشتم.
آرزوی خواهر زاده، دیدن دایی بود
حاضرم هرچه دارم بدهم فقط یک بار دیگر دایی و آن چشمانش را ببینم و با او به دره بانسیران بروم. در عملیات بیت المقدس بود که یکی از دوستان مرتضی به او گفت: امروز را بیا در سنگر ما. بچه ها همه هستند اما مرتضی دعوت آن ها را قبول نکرد و در پاسخ گفت: من برای رضای خدا آمده ام و به سنگر خودم باز می گردم و پیش همان بسیجی ها می مانم و زمانی که بازگشت نیروهایش خیلی خوشحال شدند.
زمان شهادتش هم به فکر اسلام بود
حاج حسین برایمان تعریف می کرد، در عملیات بیت المقدس تیری به شکم مرتضی اصابت کرد. او به دلیل اینکه نیروهایش ناراحت نشوند دل و روده هایش را جمع کرد و دستش را روی آن گذاشت و خود را ساکی که در دست داشت خود را به لب جاده رساند و با یکی از رزمنده ها آرپیچی ها را با آن حالش در دست گرفت و به سمت تانک های عراقی شلیک کرد و بعد از آن آمبولانس آمد و او را داخل آمبولانس که گذاشتند به شهادت رسید.
خواب خواهر
خواهر شهید می گفت: زمانی ک خبر شهادتش را آوردند شب به خوابم آمد و به من گفت 7 روز دیگر یکی از دوستانم شهید می شود اگه بروی سر مزارش و هرچی بخواهی آن شب من آرزوی تورا بر آورده می کنم. بعد از گذشت هفت روز علی رمضانی شهید شد و من طبق خواسته مرتضی به سر مزار شهید رفتنم و از او خواستم که باز خوابش را بببینم همان شب خواب مرتضی را دیدم که به من می گفت: خواهرم گریه نکن.
مرتضی خودش خبر شهادتش را داد
شهید بار آخری که برای مرخصی آمد به مادرش گفته بود پنج روز دیگر خبر شهادت من را برایت می آورند و در جبهه هم به یکی از دوستانش گفته بود پنج روز دیگر خبر شهادت مرا به مادرم بدهید. شب اولی که برای شهید مرتضی دعای کمیل قرائت کردند همسایه ها تمام کوچه ها را فرش کرده بودند و جمعیت زیادی در کوچه و خیابان جمع شده بودند. زیرا مرتضی یکی افرادی بود که تمام مردم به عنوان یک فرد محبوب او را می شناختند و روزی که شهید شد تمامی مدرسه های منطقه تعطیل شد.
مرتضی دوست داشت گمنام بماند
مرتضی به مادر محمد گفته بود که اگر من شهید شدم برای من سنگ قبر نگذارید دوست دارم گمنام بمانم و کتاب هایم را به کتابخانه تحویل بدهید و بعد از شهادتش کتاب هایش را که جمع کردیم یک وانت کتاب ما از اتاق مرتضی جمع کردیم.
حقوقش فقط برای مستضعفین بود
بعد از شهادت مرتضی چند نفر از دوستانش به خانه مادربزگم آمدند. آن ها می گفتند شهید حقوقی را که در جبهه می گرفت اصلا برای خودش خرج نمی کرد همیشه آن ها را به خانواده های مستحق می داد وما تازه همان روز بود که این موضوع را متوجه شدیم.
محمد در سن 14 سالگی با دست بردن در شناسنامه اش توانست به جبهه برود او از سال 1361 در عملیات بیت المقدس حضور پیدا کرد و در بیشتر عملیات ها حضور داشت.