اشاره
ساجد: خيزش مسلمانان در کشورهاي شمال آفريقا و خاورميانه عربي که رفتهرفته رنگ انقلاب به خود گرفت، کشورهاي مختلف را به موضعگيريهاي متفاوت و انديشمندان و صاحبنظران را نيز به تحليلهاي گوناگون واداشت. غربيها با هدف سياسي و مديريت حرکتي که ميتوانست کل منطقه را فراگيرد و همچون توفاني سهمگين همه منافع را يکباره نابود کند، بر آن نام «بهار عربي» نهادند و امام خامنهاي (مدظلهالعالي) آن را «بيداري اسلامي» خواندند و جمهوري اسلامي ايران براي تبيين اين نامگذاري در سال 1390 با دعوت از شخصيتهاي برجسته جهان اسلام، همايشي بينالمللي با همين عنوان در تهران برگزار کرد. زاويه نگاه ايران به اين قيامها و نامگذاري آن به «بيداري اسلامي»، بسياري از کشورهاي عربي واقع شده در شعاع آن را ناخشنود ساخت و وادار به واکنش کرد؛ زيرا آنها در معرض اين قيامها قرار داشتند و هر آن ممکن بود کشورشان دستخوش تحول سياسي از جنس «بيداري اسلامي» شود. در اين ميان، حساسيت ايران به اتفاقات سوريه و بحرين، بهانه و فرصتي شد که آنها بتوانند در واکنش به موضع ايران نسبت به «بيداري اسلامي» کشورهاي عربي، چالشآفريني کنند. مطلب حاضر، يکي از نمونههاي اين چالشسازي در عرصه تبليغات و تحليل در سطح نخبگان است که «مرکز تحقيقات و مطالعات سياسي العربي» آن را انجام داده است. درج اين مطلب به معناي تأييد محتواي آن نيست و صرفاً براي آشنايي مخاطبان با نگاه مراکز مطالعاتي عربي به مسائل و مواضع ايران در قبال «بيداري اسلامي» است.
چکيده
در اين نوشتار تلاش شده است با تأکيد بر گفتمان سياسي جمهوري اسلامي ايران درباره تحولات منطقه عربي، به بررسي نگرش آن درباره انقلابهاي عربي پرداخته شود. همچنين تلاش شده است صحنه سياسي داخلي ايران و ميزان ارتباط آن با سياست خارجي و مواضعش نسبت به انقلابهاي عربي تحليل شود. در پايان اين مقاله هم نتايجي که نويسنده از ارزيابي موضع ايران درباره بهار و بيداري عربي به دست آورده، ذکر شده است.
مقدمه
يک سال و چند ماه از آنچه که اهالي سياست و رسانهها آن را «بهار عربي»[1] مينامند، ميگذرد. هرچند که اين اصطلاح در اصل اصطلاحي عربي نبود؛ اما در ذهنيت عربي جايگاه مهمي به دست آورد و چهبسا علت آن، اين باشد که واژه بهار معاني زيبايي در احساسات عربي دارد. صرفنظر از اينکه عنوان تحولات عربي، بهار عربي و يا بيداري عربي باشد، ترديدي نيست که اين تحولات، نقطه عطف مهمي به حساب ميآيد که در تاريخ معاصر عرب بهسختي ميتوان از آن عبور کرد. باتوجه به چنين شرايطي است که پرسشهاي مطرح شده درباره بهار و يا بيداري عربي، بسيار بيشتر از پاسخهايي است که ارائه ميشود. در کنار طرح سؤالهايي براي فهم دلايل تحولات عربي، سؤالاتي هم درباره واکنشها و مواضع کشورهاي مختلف منطقه مطرح ميشود. واکنشهاي ايران به عنوان کشور همسايه اعراب نيز از جمله همين مواضع است. همجواري ايران تنها عاملي نيست که باعث نگارش اين مطلب درباره موضع ايران نسبت به انقلابهاي عربي در قرن بيستويکم شده است؛ ايران قدرتي منطقهاي است که در قرن بيستم، انقلابي در آن رخ داد که باعث سرنگوني نظام پادشاهي مستبدي شد که در منطقه خاورميانه به ايالات متحده آمريکا خدمت ميکرد.
غافلگيري از تحولات عربي
تنها ايران نبود که از آنچه در جهان عرب رخ داد، غافلگير شد. اين عنصر غافلگيري داراي سه بعد مهم است: اولين بعد، مربوط به وقوع انقلابهاست؛ دومين بعد، قدرت اين انقلابها در تغيير چهار نظام سياسي است و سومين بعد هم توان تداوم آنهاست؛ چه در کشورهايي که تغييرات در آنها حاصل شد و چه در کشورهايي که هنوز انقلابهاي آنها کامل نشده است. انقلابهايي که سبب سرنگوني نظام سياسي مصر، سقوط نظام زينالعابدين بنعلي، رئيسجمهور تونس و قتل معمر قذافي در ليبي و پايان نظام سياسي او شد، براي ايران يک غافلگيري همراه با خوشحالي بود که علت آن را ميتوان در ماهيت روابط پيچيده و به طور کلي بحراني ايران با اين کشورها دانست. رابطه ايران و مصر پر بود از ترديدها و رقابتهايي که مانع از رسيدن روابط دو کشور به سطح تبادل سفير ميشد. بدون شک، تغييراتي که در پايان دهه هفتاد قرن گذشته در منطقه رخ داد و امضاي توافقنامه کمپديويد را در پي داشت، سبب تغيير در ماهيت ائتلافهاي سياسي در منطقه خاورميانه شد؛ همچنانکه انقلاب اسلامي ايران در سال 1979 اين کشور را از اردوگاه دوستان آمريکا و رژيم صهيونيستي خارج و به کشوري دشمن تبديل کرد. درخصوص موضعگيري ايران نسبت به ليبي، موضوع ناپديد شدن امام موسي صدر در جريان سفري که به ليبي داشت، به يکي از عوامل ايجاد بحران بين ايران و ليبي تبديل شده بود و مانع از اين ميشد که دو کشور، رابطهاي ديپلماتيک برقرار کنند. در مقابل تونس هم سطح روابط بين دو کشور به مرحلهاي بحراني رسيده بود که علت آن، برخورد نامطلوبي بود که نظام تونس با جريان اسلامگرا و بهويژه رهبران جنبش اسلامي النهضه – به علت روابط بين اسلامگرايان تونسي با ايران – داشت. اما با انتخاب محمد خاتمي به رياستجمهوري ايران در سال 1997، در سياست خارجي اين كشور هم تغييراتي رخ داد که هدف آن، پايان دادن به بحرانها بود. البته اين نکته مهم ديگر، فاصله جغرافيايي بين دو کشور است که سبب شده بود روابط دو طرف تا پيش از فروپاشي نظام زينالعابدين بنعلي، دورهاي از رکود را پشت سر بگذارد. گفتني است سستي در روابط اسلامگرايان تونس با ايران و بهويژه بعد از اشغال عراق و حضور سياسي ايران در صحنه عراق، سبب شد که رابطه بين ايران و نظام تونس در وضعيتي بهتر از دهههاي هشتاد و نود قرن گذشته قرار گيرد.انقلابها و قدرت نيروهاي انقلابي تونس، مصر و ليبي در ساقط کردن نظامهاي سياسي، تنها موردي نبود که سبب غافلگيري ايران شد، بلکه قدرت اين فعاليت انقلابي در به حرکت درآوردن کشورهاي عربي ديگر، غافلگيري بزرگ ايران بود، چرا که تحولات به کشورهايي کشيده شد که رابطهاي خاص با جمهوري اسلامي ايران داشتند.حرکت انقلابي مردمي در جهان عرب سبب شد تا ايران و چهبسا ديگر کشورها، موضع هماهنگ و مشخصي نسبت به اين انقلابها نداشته باشند. به همين دليل، بهسختي ميتوان از مواضع ايران در اين خصوص سخن گفت؛ مواضعي که متناسب با تحولات ميداني تغيير ميکند. اما موضوع مهم، ماهيت رابطه بين ايران و کشورهايي است که شاهد تحولات انقلابي هستند.
موضعگيريهاي ايران
براي درک بهتر مواضع ايران درباره بهار عربي بايد روي دو سطح از تحليل متمرکز شد: اول تحليلهاي مرتبط با نظام سياسي در ايران و دوم تحليلهاي مرتبط با مواضع مخالفان اصلاحطلب داخل اين کشور. با اينکه موضع رسمي ايران در ظاهر حمايت و تأييد حرکتهاي مردمي در تونس، مصر و ليبي بود، اما پيگيري مواضع آن نشان ميدهد که در برخي از مراحل اين انقلابها – بهويژه در ليبي – ايران مواضع متفاوتي داشته است. براي تهران، رها شدن از نظام معمر قذافي از طريق حمايت از ناتو و حضور ايالات متحده آمريکا، امر قابل قبولي نبود؛ زيرا اين کشور معتقد است آمريکا و کشورهاي اروپايي مثل فرانسه و انگلستان در تلاش هستند تا صحنه سياسي در حال شکلگيري ليبي را تحت تسلط خود درآورند. به همين دليل بود که ايران بهتکرار از قتل و کشتار ناشي از حملات ناتو به شهرهاي ليبي انتقاد ميکرد و آن را باعث شدت گرفتن خشونتها ميدانست.[2]
ايران در آغاز، حرکت مردمي عربي و به قدرت رسيدن اسلامگرايان در کشورهاي تونس، مصر و ليبي را امتداد انقلاب اسلامي ايران و بيداري اسلامي ميدانست؛[3] اما اين نظر مورد قبول اين کشورها واقع نشد چون اسلامگرايان در اين کشورها مدعي نبودند که پيشگامان انقلابها هستند و اگر چنين ادعايي را مطرح ميکردند، با انتقاد گسترده افکار عمومي که بهخوبي ميدانست اسلامگرايان تنها بخشي از بهار عربي هستند، روبهرو ميشدند. به نظر نميرسد که تعريف ايران از بيداري اسلامي، مورد قبول اعراب باشد چون هدف بهار عربي، کرامت انساني، پايان دادن به استبداد، حکومت قانون و حقوق شهروندي بود که تمام گروهها را شامل ميشد و به ميراث اين جوامع احترام ميگذاشت. تصور رسمي که در ايران وجود داشت، زياد مورد قبول نيروهاي حاضر در انقلابهاي عربي نبود، همچنانکه نيروهاي اصلاحطلب مخالف در ايران هم نظري متفاوت داشتند. اين نيروها معتقد بودند – و چهبسا تمايل داشتند – نيروهاي انقلابي عربي شبيه به انقلاب اسلامي در ايران نيستند، بهويژه بعد از سال 1997 يعني زماني که محمد خاتمي به عنوان رئيسجمهور برگزيده شد که اين نيروها کنار گذاشته شدند؛ اما بهنظر ميرسد اين نيروهاي اصلاحطلب روي حوادث پس از انتخابات رياستجمهوري سال 2009 متمرکز شدهاند و از تقلب در انتخابات سخن ميگويند که هدف آن، ادامه رياستجمهوري محمود احمدينژاد بوده است. دولت ايران با اين انتقادها برخورد کرد و ميرحسين موسوي و مهدي کروبي، رهبران مخالفان را در حصر خانگي قرار داد. بين مواضع رسمي ايران و نيروهاي معارض، فاصله زيادي وجود داشت و در حالي که اين نيروها خواهان برگزاري تظاهراتي براي حمايت از انقلابيهاي مصري بودند، مقامات، اجازه ندادند؛ چون نگران اين بودند که معارضان از اين تظاهرات براي منافع داخلي خود بهرهبرداري کنند.
تفاوت مواضع رسمي ايران و مخالفان اصلاحطلب در خصوص انقلابهاي تونس، مصر و ليبي زماني بيشتر آشکار شد که سخن از انقلاب سوريه به ميان آمد؛ نظام سياسي ايران تمام توجه خود را در حمايت از نظام سوريه قرار داده است و تفسيري شبيه به نظر خود نظام سوريه دارد مبني بر اينکه حرکت داخلي سوريه ممکن است مشروع باشد؛ اما از آن براي تسويه حساب با نظام سوريه سوء استفاده ميشود. تسويهحسابهايي که با سياست سوريه مرتبط است؛ بهويژه در زمينه حمايت از جنبشهاي مقاومت مانند حزبالله، حماس و جهاد اسلامي. در اين رابطه موضوع مربوط به روابط بين دمشق و تهران است که در طول بيش از سه دهه حفظ شده و در مقابل فشارها و مواضعي که براي تضعيف اين رابطه صورت گرفته، مقاومت کرده است. هرچند که موضع رسمي ايران – حداقل در سطح گفتمان رسانهاي – تئوري توطئه را پذيرفته است؛ اما تلاش کرده موضعي را اتخاذ کند که به دور از موضع رسمي سوريه باشد و در اين راستا از نياز به اصلاحات در سوريه سخن ميگويد و اينکه نظام سوريه در اجراي اين اصلاحات، جدي است. اين موضع ايران، تلاشي است تا نظام سياسي تهران با مبانياي که از آن سخن ميگويد و بر دفاع از مظلومان تأکيد ميکند، هماهنگ شود؛ هر چند به نظر نميرسد که موضع رسمي ايران با وضوح کافي بيانگر ظلمي باشد که ملت سوريه با آن مواجه است. شايد تلاش ايران براي برقراري پيوند و رابطه با اسلامگرايان سوري براي کاستن از فشارها بر نظام سوريه. مورد رضايت واقع نشود و حتي خشم و غضب نظام سوريه را هم برانگيزد؛ نظامي که معتقد است با اسلامگرايان اخواني رابطه برقرار نميکند.
در اين راستا ميتوان از وجود تضاد در موضع رسمي ايران نسبت به تحولات سوريه سخن گفت؛[4] در حالي که رهبر ايران درباره حمايت از سوريه سخن ميگويد،[5] عدهاي ديگر، از نياز به اصلاحات در سوريه سخن ميگويند.[6] اين تضادها بيانگر اختلافات سياسي داخلي است که ضرورتاً به معناي وجود اختلافات عميق در موضعگيري رسمي ايران نيست. به نظر ميرسد موضع دولت ايران کاملاً متفاوت با موضع معارضاني است که معتقدند حوادث سوريه استفاده از زور عليه غيرنظامياني است که خواهان حقوق خود هستند. آنها حوادث سوريه را با حوادثي که در سال 2009 و بعد از انتخابات رياستجمهوري در ايران رخ داد، مقايسه ميکنند. به نظر نميرسد که معارضان اصلاحطلب ايراني تئوري توطئه براي حوادث سوريه را پذيرفته باشند و همين امر سبب افزايش فشارهاي دولت ايران بر آنها شده است.موضعي که دولت ايران در خصوص تحولات سوريه و بحرين براي ترويج آن تلاش کرده است، اين کشور را به سمتي سوق داده که تمايلي به آن ندارد. اين سمتوسو بحث حکومت فرقهاي است و هر تلاشي براي تفسير موضع ايران در خصوص تحولات سوريه و بحرين، تحليلگران را به سمت مسائل مذهبي سوق ميدهد، هر چند ممکن است در مورد سوريه منافع اقتصادي هم وجود داشته باشد؛ اما در مورد بحرين موضوع، شکلي مذهبي به خود ميگيرد. در همين خصوص گفتني است نميتوان بين عدم رضايت ايران از ارسال نيروهاي سپر جزيره به بحرين با رقابت سياسي بين تهران و رياض تمايزي قائل شد؛ امري که از نظر عربستان سعودي علت آن دخالت مداوم ايران در عراق است. هرچند اين نگراني که ممکن است ايران بتواند از دستاوردهاي بهار عربي استفاده کند، نزد عدهاي وجود دارد؛ اما سؤال مهم و مرتبط با اين نگراني فرضي، بحث سود و زياني است که تبعات بهار عربي ميتواند براي ايران داشته باشد.
انقلابهاي عربي و معيارهاي سود و زيان ايران
حضور سياسي ايران در صحنه تحولات سياسي از اين لحاظ بحثبرانگيز است که ديگران چه برداشتي از آن دارند و به عبارت ديگر، تصور ديگران از ايران در اين زمينه چيست؟ در طول بيش از سه دهه، ايران به عنوان قدرتي انقلابي مطرح شده است که اتکاي آن، بر مشروعيت ديني و مردمي است و گفتماني را دنبال ميکند که در آن از آرمانهاي ميليونها مظلوم منطقه ما دفاع ميشود؛ ضمن اينکه قضيه فلسطين در رأس تمام قضاياي مورد توجه ايران قرار دارد. تمام اين موارد در محيطي سياسي رخ داد که استبداد و فساد، حوزههاي مختلف آن را فراگرفته بود. ايران در شرايطي که صدايي از کسي بلند نميشد، نياز نداشت که بخواهد صداي خود را بلندتر کند؛ اين کشور در حالي راه خود را ادامه ميداد و به جلو ميرفت که ديگران تصميم گرفته بودند با سکوت و کنارکشيدن خود، عقب بمانند و يا اينکه خود را واقعگرا نشان دهند. آنها نميخواستند چيزي باشند که ملتهايشان ميخواستند و به اين ترتيب بود که در اين کشورها عده زيادي در آرزوي داشتن رهبراني مانند رهبران ايران بودند.
تصوري که ملتهاي منطقه از ايران داشتند، بخشي از قدرت پنهاني بود که ايران بدون اينکه زحمت زيادي متحمل شده باشد، آن را به دست آورده بود. اما با آمدن بهار عربي ابهاماتي در مورد اين برداشت و تصوير موجود از ايران به وجود آمد؛ ابهاماتي که ايران تمايلي به مطرح شدن آن نداشت، بهويژه زماني که سبب بازنگري در اين برداشت و اين تصور شود. با نگاهي دقيقتر ميتوان گفت که تصوير ايران از سال 1997 بود که تحت تأثير قرار گرفت؛ زماني که جريان اصلاحطلب و رهبر وقت آن، محمد خاتمي، توانست رياستجمهوري را به دست آورد. نتيجه اين امر، وقوع اختلافات داخلي بر سر اصلاحاتي بود که خاتمي و تيم او قصد اجراي آن را داشتند و نتيجه آن هم دور شدن جنبش اصلاحات از حکومت در سال 2005 با پيروزي محمود احمدينژاد در انتخابات رياستجمهوري بود. درواقع، اين انتخابات، مقدمهاي براي بحراني ديگر بود که آثاري عميقتر برجاي گذاشت؛ بحراني که بعد از انتخابات سال 2009 به وقوع پيوست و در پي آن، اعتراضاتي در تهران و شهرهاي ديگر صورت گرفت که از سوي مقامات مهار شد و رهبران اصلاحطلبان مخالف، مجبور به اقامت اجباري شدند. محيط منطقهاي عربي و بهويژه ملتهايي که ايران را الگوي خود ميدانستند، تحولات اين کشور را دنبال ميکردند و در نتيجه دنبال کردن اين تحولات بود که تصوير اين الگو براي آنها تغيير کرد و با شروع بهار عربي، افکار عمومي عربي - که ايران هميشه روي آن تأکيد ميکرد - راهي را در پيش گرفت که با الگوي ايراني فاصله داشت. از سال 2006 تحولي که در تصوير ايران در نزد بخش قابل توجهي از افکار عمومي عربي رخ داد، شکل روشنتري به خود گرفت و بر اساس نظرسنجي که مؤسسه زگبي انجام داد، نگرش منفي نسبت به ايران، بهويژه در کشورهاي مغرب، عربستان سعودي، مصر، اردن و امارات، در حال افزايش بود.[7] اما اين نگرش منفي به معناي نظر اکثريت افکار عمومي جهان عرب نبود. کساني که همچنان اسرائيل]رژيم صهيونيستي[ و ايالات متحده آمريکا را تهديدهاي اول و دوم خود ميدانند و ايران را در جايگاه سوم قرار ميدهند.[8]موضع ايران نسبت به آنچه که در سوريه رخ ميدهد، هماهنگ با باور بخش قابل توجهي از افکار عمومي عربي نيست؛ کساني که معتقدند ملت سوريه به دنبال آزادي بوده و به همين دليل است که در معرض کشتار قرار دارد. همين موضوع، سؤالاتي را در خصوص موضع ايران مطرح ميکند، بهويژه اينکه گزارشهايي مطرح ميشود مبني بر اينکه ايران براي مقابله با اين حرکت انقلابي، به دولت سوريه کمک ميکند که اين موضوع ميتواند بيش از پيش بر چهره ايران نزد افکار عمومي عربي تأثير بگذارد.
به نظر ميرسد چهره ايران تنها به علت موضعگيري که نسبت به سوريه و بحرين داشته، مخدوش نشده باشد، بلکه سؤالات بسياري هم در مورد عملکرد کلي سياست خارجي ايران وجود دارد. از سال 2005 روابط سياسي ايران و اعراب در مقايسه با آنچه که در دوره رياستجمهوري محمد خاتمي وجود داشت، افول کرد. شايد علت اين امر به برنامههايي برگردد که محمود احمدينژاد، رئيسجمهور ايران، دنبال کرده و اولويت را به داخل ايران داده است. همچنانکه گفتمان سياسي که از سوي او دنبال ميشود، اين باور را مطرح کرده است که براي جمهوري سومي در ايران آماده ميشود که خود آن را آورده است و همين موضوع اين برداشت را ايجاد کرده است که ايران با انتقاد از کشورهاي عربي پيرامون خود، به سوي گفتماني انقلابي باز ميگردد. علاوه بر اين، تمرکز اصلي ايران روي عراق است تا از نظر اقتصادي بتواند از پس فشارهاي ناشي از تحريم برآيد.تلاش براي تحقق رشد اقتصادي و کاستن از تبعات تحريمها، چالشي ديگر است که انتقادهايي را به دولت احمدينژاد وارد کرده؛ انتقادهايي که گاهي از سوي کساني که در انتخابات حامي او بودند نيز مطرح شد.[9] همين موضوع، اختلافاتي را بهوجود آورد که به نوعي رويارويي سياسي تبديل شد و به سطوح بالاتر هم کشيد. اين تحولات بر سياست خارجي ايران هم تأثير گذاشت، بهگونهاي که بيشتر در موقعيت واکنش قرار داشت و ابتکار عملي از خود نشان نميداد.
با شروع بهار عربي، روش واکنشي ايران بيش از پيش تقويت شد. همانگونه که پيشتر هم گفتيم، عنصر غافلگيري، سبب آشفتگي بازيگران منطقهاي و بينالمللي شد که ايران هم از آن جمله بود. اين عنصر غافلگيري در کنار تحولات داخلي، کشورهاي مصر و ترکيه[10] را در موقعيتي قرار داد تا نقش پيشگام را در صحنه انقلابهاي عربي ايفا کنند؛ پيشگاماني که باوجود ترديدهايي که در ابتدا و با شروع انقلاب ليبي در 17 فوريه وجود داشت، خيلي سريع زمام امور را به دست گرفتند و اين نقش به تلاشهايي پيوست که از سوي ناتو دنبال ميشد. ترکيه نقشي را بر عهده گرفت که ايران نميتوانست در مقابل آن ساکت بنشيند. به همين دليل، خطيب جمعه تهران[11] عملکرد ترکيه را ترويج الگوي اين کشور توصيف کرد که ايالات متحده هم به آن کمک ميکرد و اينکه انقلابهاي عربي به دنبال خلق نظامهاي سياسي جديدي هستند که به منافع آمريکا خدمت کند.موضع ايران در قبال انقلاب سوريه سبب شد تا روابط اين کشور با ترکيه هم تحت تأثير قرار گيرد؛ در حالي که اين دو کشور هميشه به گونهاي عمل ميکردند که اختلافات خود را کنار بگذارند. چهبسا ميانجيگري ترکيه در پرونده هستهاي ايران، نشانهاي جز اهميتي که ايران به روابط خود با ترکيه ميدهد، نداشته باشد؛ اما اختلافات بين دو کشور کاملاً روشن بود و در سردي که در اوضاع کنوني در روابط دو طرف ايجاد شده و نيز در بازرسي بارهايي که از مسيرهاي زميني و هوايي از ايران به مقصد سوريه از ترکيه عبور ميکنند، خود را نشان داد. چنين اقداماتي براي چندين ماه بازتابي از بيثباتي برجاي گذاشت.
ايران و ترکيه تلاش کردند تا از شدت اختلافات بين خود بکاهند. تهران معتقد است که ترکيه ميخواهد نظام سوريه سرنگون شود و به همين دليل از اسلامگرايان ليبرال براي رسيدن به قدرت حمايت ميکند؛ امري که همانگونه که پيشتر هم به آن اشاره شد، بخشي از برنامههاي آمريکا در منطقه است. واشنگتن تلاش ميکند از طريق جريان اسلامگراي ميانهرو که پايگاه مردمي گستردهاي هم دارد، منافع خود را بازتعريف کند. در مقابل، سوريه معتقد است آنچه در اين کشور رخ ميدهد، به علت مرزهاي مشترکي که بين دو طرف وجود دارد، ترکيه را وادار به دخالت ميکند. سوريهايي که از خشونت فرار کرده بودند، به ترکيه رفتند و به اين ترتيب، آنکارا مجبور به دخالت شد. به نظر ميرسد که ترکيه تلاش کرده است تجربه عراق را براي ايران و خود يادآوري کند که کشورهاي همسايه نميتوانستند نسبت به تحولاتي که در عراق در جريان بود، بيتوجه باشند.
سياست خارجي ايران در پرتو انقلابهاي عربي
در سه دهه گذشته، سياست خارجي ايران با چالشهاي بزرگي مواجه شده است که شايد برجستهترين چالش، تصويري بود که از ايران در منطقه خاورميانه و کل جهان ارائه شد. اين تصوير داراي دو بعد است؛ بعد اول که شکلي مثبت دارد و نزد برخي ملتها از جمله ملتهاي عربي ديده ميشود و بعد دوم که نزد دولتها وجود دارد و تصويري منفي از ايران نشان ميدهد که به دنبال منافع توسعهطلبانه و فرقهاي خود است. در طول دهه هشتاد بيشتر کشورهاي عربي – به غير از سوريه – معتقد بودند که ايران، ملتها را عليه دولتهاي موجود تحريک ميکند و موضع آن در برابر رژيم صهيونيستي تنها تاکتيکي براي تحريک افکار عمومي عليه نظامهاي موجود عربي است. اين تصوير از ايران همچنان پا برجا باقي ماند. حتي در اوايل دهه نود قرن بيستم که روند روابط بين ايران و همسايگان عرب آن، تغييراتي را شاهد بود، باز هم دغدغه امنيتي و سياسي اعراب از بعد مذهبي ايران به حال خود باقي ماند.باوجود اينکه سياست خارجي ايران از ابتداي جمهوري اسلامي شعار «نه شرقي و نه غربي» را مطرح کرد، اما متأثر از تحولات سياسي بود که در داخل و يا در ارتباط با کشورهاي ديگر – جنگ عراق و ايران - با آنها مواجه شد. بهطور کلي چهار فراز برجسته در سياست خارجي ايران در قبال جهان عرب وجود دارد که متأثر از تحولات داخلي و منطقهاي است:
1- مرحله پس از انقلاب که متأثر از منازعه داخلي بين نيروهاي سياسي ليبرال و اسلامي و روند جنگ با عراق بود. در اين دوره، سياست خارجي ايران متکي به گفتمان ضدغربي و نتيجه آن، جلب توجه افکار عمومي جهان بود؛ اما روند جنگ عراق و ايران اختلافاتي را در بين همسايگان عرب ايران به وجود آورد که گاهي هم بين دولتها بود. مانند اختلاف بين سوريه و لبنان با ديگر کشورهاي عربي که از عراق پشتيباني کردند. در اين دوره، سياست خارجي ايران روي تقويت موفقيتهايي متمرکز بود که حمايت افکار عمومي عربي و اسلامي را در پيداشت. نظام رسمي ايران ميدانست که رقابت با دولتها تأثيري در تأييد تودهها از آن نخواهد داشت؛ بلکه بر عکس، اين تأييد در نظر برخي نظامهاي سياسي، تهديدي عليه امنيت و ثبات به حساب ميآيد.
2- فراز دوم سياست خارجي ايران با جنگ دوم خليجفارس در سال 1991 شروع شد. ايران در اين زمان در کنار ائتلافي بود که آمريکا – و در کنار آن کشورهاي عربي که ايران را رقيبي براي خود ميدانستند – عليه حمله عراق به کويت آن را رهبري کرد. در اين جنگ، نيروي نظامي عراق تا حد زيادي تضعيف شد و به دنبال آن، تحريمهايي بر نظام عراق وضع شد که در سال 2003 به سقوط سياسي اين نظام منجر شد.
در اين مرحله، ايران بخشي از توجهات را از دست داد و قرار گرفتن آن در کنار ايالات متحده آمريکا، شعار «نه شرقي و نه غربي» را در معرض ابهام قرار داد؛ اما با پايان يافتن جنگ، ايران به همان گفتمان ضدآمريکايي خود بازگشت و تأکيد کرد که موضع آن نسبت به جنگ عليه عراق بهدليل آن بوده که نميخواسته تغييري در وضعيت سياسي موجود در منطقه به وجود آيد. همچنانکه در سال 1991 با نشست صلح مادريد مخالفت کرد و آن را تلاشي براي غفلت از موضوع فلسطين به حساب آورد. هر چند که سوريه همپيمان مهم ايران، در اين نشست شرکت کرد و در اين زمان، رابطه سياسي ايران با کشورهاي عربي عادي شد؛ اما اين به معناي زوال نگرش سياسي - امنيتي که ايران را منبع تهديد ميدانست، نبود.
در اين مرحله ايران تحول داخلي مهمي را شاهد بود که در واقع بازتعريف سياست خارجي آن نسبت به گذشته به حساب ميآمد. اصلاحطلبان به رهبري محمد خاتمي در دوره انتخابات رياستجمهوري پيروز شدند. در اين دوره، گفتمان سياست خارجي ايران روي موضوع حل منازعات – بهويژه با همسايگان عرب – متمرکز بود، البته اين اصل به اين معنا نبود که ايران از دشمني خود با اسرائيل ]رژيم اشغالگر قدس[ صرف نظر کرده است. سياست حل بحران به معناي مقابله با عواملي بود که سبب تقويت بياعتمادي بين ايران و همسايگان عرب آن ميشد. در اين راستا ايران تلاش کرد روابط خود را با دولتها و نه معارضان سياسي، در کشورهاي عربي تقويت کند. هم به شکلي متوازن روي قضيه فلسطين تأکيد ميکرد، هم از هر آنچه که ملت فلسطين ميپذيرفت، حمايت ميکرد. اين موضع دولت اصلاحطلب به علت فشارهايي که نهادهاي ديني و نظامي اين کشور به اصلاحطلبان وارد کردند، راه به جايي نبرد و متوقف شد.تمام آنچه که در ايران رخ ميداد، در بسياري از کشورهاي عربي دريافت مثبتي به دنبال نداشت. فعاليت سياسي و انتخاباتي که تقريباً هر دو سال يکبار برگزار ميشود و نيز ماهيت بحث و جدل سياسي که در داخل خود نظام وجود داشت، بازتابي نگرانکننده داشت. ايران با تجربه اصلاحات، روند تبديل شدن به الگويي با تأثيرگذاري سياسي داخلي را شروع کرد که بسياري از کشورهاي عربي فاقد آن بودند. جنبش اصلاحات در ايران خود تهديدي براي نظامهاي استبدادي در جهان عرب بود؛ تهديدي که دولتهاي عرب آرزو ميکردند ايران بتواند از طريق نهادهاي نظامي و ديني آن را واپايش(کنترل) کند. اتفاقي که در نهايت در سال 2005 رخ داد و نهادهاي ديني و نظامي، محمود احمدي نژاد را به رياستجمهوري رساندند و جنبش اصلاحات و فعاليت سياسي آن را محدود و تضعيف کردند.
در اين دوره، عامل ديگري هم در رابطه با سياست خارجي ايران مطرح شد که پرونده هستهاي بود؛ اولين تصاوير از نيروگاه نطنز در آگوست 2002 منتشر شد و غرب با حمله به ايران، اين کشور را به ساخت سلاح هستهاي متهم کرد؛ امري که خيلي سريع به کشورهاي عربي منتقل شد و اين کشورها برنامه هستهاي ايران را تهديدي نظامي و سياسي براي خود دانستند که باعث برتري ايران در محيط پيرامون خود ميشد. برنامه هستهاي ايران تأثيري مثبت در تصويري داشت که ديگران از ايران داشتند؛ ايران کشوري مطرح شد که باوجود تمام سازشها و سياستهايي که رقيبان عليه آن اعمال کردند، توانست روي پاي خود بايستد. اين تحولات سبب شد تا اوضاع به وضعيت گذشته بازگردد و ايران بار ديگر به تهديدي براي دولتهاي عربي تبديل شود که پيدرپي در زمينههاي اقتصادي و سياسي شکست ميخوردند. در اين دوره، مباحث مذهبي نسبت به گذشته و دوره بعد از آن، از شدت کمتري برخوردار بود.
3- اين فراز از سياست خارجي ايران با حمله آمريکا به عراق در سال 2003 شروع شد. در اين مرحله، ايران بار ديگر در جنگ عليه عراق، به ايالات متحده آمريکا کمک کرد که نتيجه آن، پايان حکومت بعثي در عراق بود. اما اين تنها مقدمهاي براي امري مهمتر و تأثيرگذارتر بود؛ ايران تصميم گرفته بود وزن سياسي و مذهبي خود را براي کمک به معارضان شيعه عراقي به کار برد تا آنها اکثريت جمعيت عراق، قدرت را در اين کشور به دست گيرند. با اين موضعگيري، ايران به عنوان کشوري فرقهگرا مطرح شد که تلاش ميکند خود را از اين موضوع کنار بکشد و اعلام کند که روش سياسي خود در ضديت با ظلم را، از سوي هر کسي که باشد، دنبال ميکند.
اختلاف نظر در مورد ارزيابي عملکرد ايران همانند ابتداي دهه هشتاد قرن بيستم آشکار باقي ماند. اين اختلافات در سايه کشاکشهاي مذهبي ناشي از اشغال عراق تشديد شد و به ايجاد اختلاف ميان کشورهاي منطقه هم منجر گرديد؛ همچنانکه دو محور با نامهاي محور ميانهروي شامل ايالات متحده آمريکا و برخي کشورهاي عربي مانند مصر، عربستان سعودي و اردن؛ و محور مقاومت به رهبري ايران و شامل سوريه و جنبشهاي حماس و حزبالله شکل گرفتند و پس از حوادثي مانند جنگ غزه در سال 2008 و جنگ لبنان در سال 2006 اختلافات شديدتر شد. در دوره پس از سال 2005 شک و ترديدها بيشتر شد؛ محمود احمدينژاد براي دومين دوره به رياستجمهوري رسيد؛ امري که نتيجه ائتلافي اعلام نشده بين نهاد ديني و نظامي – سپاه پاسداران انقلاب اسلامي – بود. با شدت يافتن بحران برنامه هستهاي ايران و پيامدهاي ناشي از آن، ايران با نوعي انزواي سياسي در برابر محيط عربي خود – به غير از سوريه و لبنان – مواجه شد. انتخابات رياستجمهوري ايران در سال 2009 فشارها بر سياست خارجي ايران را بيشتر کرد؛ در داخل، اختلاف و دو دستگي در نهاد حاکم به وجود آمد که در کنار رفتن علي لاريجاني، مذاکرهکننده ارشد ايران در پرونده هستهاي، نمود پيدا کرد که نشاندهنده اختلاف بين او و رئيسجمهور بود؛ همچنانکه منوچهر متکي- وزير خارجه ايران - نيز از کار برکنار شد. هر چند اين اختلافات به سطوح بالاتر نيز کشيده شد، اما تنها چالشي ظاهري براي سياست خارجي ايران به حساب ميآمد، چرا که چالش مهمتر، تأثير منفي بود که از نتايج انتخابات و اقدامات امنيتي پس از آن در چهره بينالمللي ايران ايجاد شد. نتيجه اين وضع، به وجود آمدن ابهاماتي در مورد درستي سخن گفتن از الگوي ايران بود؛ بهويژه در موقعيتي که الگوي ترکيه از حيث عملکرد سياسي در سطوح داخلي، منطقهاي و فرامنطقهاي، از اعتبار بيشتري برخوردار شده بود.
4- آخرين فراز از سياست خارجي ايران، در ارتباط با بهار عربي است؛ فرازي که عملکرد سياست خارجي در برابر آن، بين پايبندي به مباني و پايبندي به منافع تقسيم شد. نتايج انقلابها در مصر و تونس در ظاهر با منافع ايران هماهنگ بود و مورد تأييد اين کشور قرار گرفت، همچنانکه تهران از غرب خواست به خواسته ملتها احترام بگذارد. در مورد ليبي، منافع و مباني جمهوري اسلامي با هم تعارض پيدا کردند؛ ايران خواستار احترام گذاشتن به خواسته ملت ليبي بود؛ اما نميخواست رقيباني مانند آمريکا، فرانسه و انگلستان و همينطور رقيبي منطقهاي چون ترکيه در اين ماجرا نقش ايفا کنند.
با شروع انقلاب سوريه، همپيمان منطقهاي و عربي ايران، چالش سياست خارجي ايران بيشتر شد و اين کشور مجبور بود از بين دو گزينه يکي را انتخاب کند؛ در يک طرف، مباني – در رأس آنها دفاع از مظلومان - بود که ايران اعلام ميکرد همچنان از آنها دفاع ميکند و در طرف مقابل هم، منافعي قرار داشت که در گرو حفظ رژيم سوريه بود. ايران گزينه منافع را برگزيد و به طرح تئوري توطئه در مورد سوريه، براي توجيه مواضع خود در خصوص اين کشور بسنده کرد؛ اما در مورد بحرين به نظر ميرسد که ايران در راستاي مباني خود در دفاع از شيعيان تحت ظلم بحرين عمل ميکند که با منافع آن نيز تعارضي ندارد. در همين راستاست که ايران از ورود نيروهاي سپر جزيره به بحرين براي سرکوب اعتراض شيعيان اين کشور انتقاد ميکند.[12]
سخن پاياني
تحولات بهار عربي هنوز کامل نشده است. بنابراين نميتوان گفت مواضعي که امروز ميبينيم، چه از سوي ايران و چه کشورهاي ديگر، موضع نهايي کشورها است. آنچه که امروز منطقه مشاهده ميکند، درد زايماني است که ملتهاي ديگر؛ اروپا در اواسط قرن نوزدهم و آمريکاي لاتين و اروپاي شرقي در قرن بيستم، آن را پشت سرگذاشتهاند. اين نوع تحولات، بيش از يک دهه طول کشيده است و اگر نگاهي به بهار عربي بيندازيم، ميبينيم که تنها يک سال و چند ماه از آن سپري شده است.
اين درد زايمان مراحل مختلفي دارد: مرحله اول، ساقط کردن چهار نفر از رهبران عرب بود؛ زينالعابدين بنعلي، محمد حسني مبارک، معمر قذافي و علي عبدالله صالح. مرحله دوم، ساختن حکومتي جديد، برگزاري انتخابات و پشت سرگذاشتن مرحله انتقالي است که با لغزشها و ناکاميهايي همراه خواهد بود. در اين مرحله، انقلابهايي هستند که کامل نشدهاند و چهبسا که هنوز شروع هم نشده باشند. در مورد چگونگي موضعگيري درباره سوريه، ابهامات بسيار زياد است؛ عناصر متعددي در اين موضعگيري نقش دارند؛ اولين عنصر، مرتبط با وضعيت داخلي سوريه و قدرت امنيتي و سياسي نظام اين کشور است که حمايت روسيه، چين و ايران آن را تقويت کرده است. دومين عنصر، ضعف و پراکندگي است که معارضان سوري از آن رنج ميبرند و به همين علت است که نميتوانند حمايت بينالمللي را به شکل کامل به دست آورند. عنصر سوم هم درگير بودن کشورهاي مهم با مسائل داخلي خود است؛ فرانسه و آمريکا درگير انتخابات بوده و هستند و کشورهاي عضو اتحاديه اروپا با بحران اقتصادي مواجهند. تمام اين موارد، تقويتکننده نقش کشورهاي طرفدار دولت سوريه، از جمله ايران، است.درست است که ايران تلاش ميکند موضع خود را بهگونهاي تنظيم کند که احتمال سقوط نظام سوريه در آن لحاظ شود، اما قطعاً اين کشور نميخواهد چنين امري رخ دهد. به همين دليل است که ايران به دنبال قانع کردن عراق براي دفاع از نظام سوريه است؛ امري که تقويتکننده فرضيه فرقهگرايي است که از سال 2003 تعيينکننده سياست خارجي ايران بوده است. تهران تلاش خواهد کرد از طريق روابط خود با روسيه و چين، حضور سياسي خود را در اوضاع مختلفي که ممکن است براي سوريه رخ دهد، تضمين کند. براي اين منظور، راهبردي را دنبال ميکند که در دوره پس از سقوط حکومت بعث، حداقل ضرر را متحمل شود.
انقلابهاي عربي چالشهاي جديدي براي سياست خارجي ايران در خصوص کشورهاي عربي همسايهاش ايجاد کرده است؛ چالشهايي که در حال شکلگيري بوده و در سايه تغيير نگرش مثبت به ايران و تبديل شدن آن به نگرشي منفي و مطرح شدن اين کشور به عنوان کشوري فرقهگرا افزايش خواهد يافت؛ امري که چالش ايران را بيشتر ميکند، چه اسلامگرايان از طريق انتخابات به قدرت برسند که در صورت نزديکي به ايران، خود را در وضعيت دشواري ميبينند و چه غير اسلامگرايان پيروز انتخابات باشند که ممکن است ايران را چالشي قومي و سياسي بدانند.
[1]- اصطلاح بهار عربي اولين بار در سال 2005 و در مقالهاي به کار رفت که يکي از نومحافظهکاران آمريکايي در تاريخ 27 مارس 2005 در روزنامه سياتل تايمز منتشر کرد؛ اما استفاده از مفهوم بهار براي توصيف بادهاي تغيير به سال 1848 باز ميگردد؛ زماني که اصطلاح بهار ملتهاي اروپايي مطرح شد. بهاري که از سال 1846 از بولونيا شروع شد اما به صورت حقيقي در سال 1848 رخ داد. اين انقلابها نقشي اساسي در گسترش انديشه ليبراليستي که خواهان آزادي بيشتر بود، داشت.
نويسنده: دکتر محجوب الزويري
منبع: مرکز تحقيقات و مطالعات سياسي العربي
ترجمه: محمدرضا بلوردی