منافقین و حزب توده،دو روح در یک بدن

کد خبر: ۱۹۶۴۸۸
تاریخ انتشار: ۱۹ مهر ۱۳۹۱ - ۱۰:۲۶ - 10October 2012
خارج شدن نام گروه تروریستی مجاهدین از فهرست گروههای تروریستی آمریکا، دارای معانی مهم و تعیین کننده مسیر حرکت این گروه در آینده است.

این که آمریکا با چه انگیزه هایی نام این گروه را از فهرست سیاه خود حذف نمود و زمینه های فعالیت آزادانه سیاسی - تجاری را برای آنان فراهم نمود، موضوعی است که در جای خود بایستی دقیقاً به آن پرداخته شود، اما به اجمال می توان گفت که آمریکا آنها را در ابتدای مسیری قرار داده است که اگر آنگونه طراحی شده است پیش برود، در یک سناریو کلی علیه ایران آنها هم می توانند مورد استفاده قرار گیرند.

تغییر استراتژی گروه تروریستی مجاهدین

اما موضوع مهم، مربوط به استراتژی مجاهدین برای رویارویی با نظام جمهوری اسلامی است که پیامد درآمدن از لیست گروههای تروریستی آمریکا ضرورتاً تغییر آن و دنبال کردن این هدف با اشکال، طرز کار و برنامه ای متفاوت خواهد بود.

رهبری مجاهدین اصولاً سابقه ای در باره تبیین سیاستهای خود ندارد و حداکثربه تحلیل رویدادها از نگاه خاص خود بسنده می کند و از این حیث نمی توان انتظار داشت که اکنون و در این مقطع فراتر از شعارهای تبلیغاتی و پیروزی نمایی که در حقیقت یک جنگ روانی است، حقایق دیگری را برزبان بیاورد و اگر بنا بود راجع به وضعیت استراتژی اش سخن بگوید، قبل از هر چیز و به عنوان مقدمه بایستی به شکست استراتژی "سرنگونی از طریق مبارزه مسلحانه " در انواع گوناگون آن که طی سه دهه آن را تجربه کردند اعتراف می کرد!

واقعیت آن است که استراتژی یاد شده که با تاکتیکهای عملیاتهای بزرگ، جنگ شهری و ترور، جنگ جبهه ای و حتی جرقه و جنگ ( چه جنگ با عاملیت عراق و چه تهاجم نظامی آمریکا و اسرائیل به ایران) دنبال شد، به طور کلی و در تمام اشکالش شکست خورده و به بن بست رسیده است و دیگر مجال بروز نخواهد یافت.

گفتنی در این باره این است که اصولاً برآوردهای رهبری مجاهدین در این زمینه هرچه که بود و مبتنی بر هرتحلیلی، از اساس غلط بود و نادرست بودن آن در عرصه عمل به اثبات رسید. سرنگونی لقمه بسیار بسیار بزرگتر از دهان مجاهدین بود که آنها را گلوگیر کرد.

به میدان آمدن رسمی رجوی و ظاهر شدن وی در انظار ( اتفاقی که دیر یا زود باید منتظر آن بود) که احتمالاً به تبریک و شادباش در این خصوص خروج از لیست گروههای تروریستی اختصاص خواهد داشت، در حقیقت اعلام رسمی این شکست است.

اما بعد از این چه خواهد شد:

اگرچه گاهی شواهدی از عرض اندامهای نظامی ( مثلاً در خصوص حوادث سوریه) و به رخ کشیدن عده و نفرات از سوی رهبری مجاهدین دیده می شود که ناگزیر آن را باید به بیماری لاعلاج و اعتیاد غیرقابل درمان نظامی گری تعبیر کرد اما آنچه مسلم است این است که زمینه عینی و عملی کنش نظامی برای مجاهدین به طور کلی از بین رفته است و حتی جالب است که اشاره شود که رهبری مجاهدین نیز از آن پرهیز دارند.

حتی این فرض که که در صورت یک حمله احتمالی از جانب آمریکا یا اسرائیل از افراد این گروه در کنار نیروهای نظامی کشورمهاجم استفاده شود نیز به طور کلی مردود است، چرا که بنابرتهدیدات جاری علیه ایران، اولاً تهاجمات هوایی خواهد بود و اهداف خاصی دارد و دوماً نیروهای مجاهدین اساساً در ایران و یا در بخشی ازآن حضور ندارند که بخواهند در کنار نیروی مهاجم عمل کنند.

اما این شق که اگر برفرض محال روزی صف آرایی دشمنان ایران علیه کشورمان به سطحی برسد که سناریوی عراق و لیبی را بخواهند تکرار کنند، این گزینه بعید که افراد مجاهدین را نیز مسلح کرده و از آنها در صف نظامیان خود و به عنوان خدمه جنگ بهره برداری نمایند، امکان تحقق خواهد یافت. هر چند که در چنان شرایطی از قضا رغبت رهبری مجاهدین به سلامت ماندن بدنه تشکیلاتیشان بسیار بیشتر از اکنون خواهد بود!

آنچه بعد از این در دستور کار مجاهدین قرار دارد، تلاش برای تحریک غرب به افزایش فشارهای اقتصادی و جنگ تمام عیار سیاسی علیه ایران است. به همین دلیل است که اکنون مجاهدین مثلاً در آمریکا در کمپین " میت رامنی " سرمایه گذاری کرده و یا تلاش دارند تا کمپانی های طرف معامله با ایران و مبادلات تجاری برخی کشورهای اروپایی با کشورمان را ردیابی و از طرق گوناگون تحت فشار قراردهند تا به قطع این مبادلات منجر شود.

تلاش برای قرار دادن "تغییر رژیم" به صورت عاجل در دستور کار آمریکا و گرداندن صحنه به سمت سرمایه گذاری بر روی مخالفان خارجی و منصرف نمودن از امیدواری بر روی نیروهای داخل نیز از جمله زوایای تغییر در استراتژی و حرکت مجاهدین می باشد.

اگرچه در نگاه کلی به نظر می رسد که این تغییرات آنها را به کشورهای غربی نزدیکتر خواهد کرد و مجاهدین مستقلاً می توانند اقدامات خود را پیش ببرند، اما شکاف بسیار بیشتر از آن چیزی است که به نظر می رسد...

در این باره چند نکته کوتاه گویای این شکاف خواهد بود:

اولاً سیاست آمریکا و کشورهای اروپایی متمرکز بر تحولات داخلی ایران و مدیریت آن به سود خود و به اصطلاح فروپاشی تدریجی از درون است تا از برآیند چنان وضعیتی گزینه ای متمایل به غرب برسرکار آید، این به معنای حذف کامل نیروهای مخالف خارج از کشور است، در حالی که مجاهدین و برخی دیگر از گروههای مخالف تلاش دارند، رادیکالیزاسیون با تلقی خود را در این موضوع حاکم کرده، شرایط جامعه را انفجاری و آماده دخالت خارجی نشان داده و لزوم سرنگونی به وسیله کشور بیگانه را حقنه کنند.

مجاهدین معتقدند که هرگونه تسامح در این زمینه به منزله حذف کامل و عقب نشستن به نفع یک جریان دیگر( در داخل ) است، بنابراین تمام تلاششان در این مقطع ایجاد تغییر دیدگاه و اگر دستشان برسد تغییر طرحها و برنامه هایی است که به ظاهراً با پشتوانه کار تخصصی کارشناسان غربی تهیه شده است. کوشش مجاهدین برای نگه داشتن نیروها و تشکیلاتشان، از قضا نه برای اقدامات نظامی بلکه برای دست بالا داشتن در این عرصه است. اگرچه مجاهدین در داخل کشور پایگاه اجتماعی و نیروی تشکیلاتی گوش به فرمان و توان و زمینه جذب آن را نیز ندارند، اما راه کارهایی برای دخالت در مقاطع مختلف برای ایجاد شواهد متناسب با تحلیل های خود در داخل کشور تعبیه کرده اند که جهت نشان دادن وضعیت آنگونه که خود توصیف می کنند به کار ببرند.

در مورد نیروهای مخالف خارج از کشور نیز ، رهبری مجاهدین اولاً برای نشان دادن به غرب که می توان بر روی آنان به عنوان آلترناتیو حساب کرد و دوماً برای آن که شرایط و فضای فعالیت خود را در شرایط جدید تسهیل و فراهم کند، پیشنهادهایی در رابطه اتحاد و ائتلاف به میان خواهد کشد که احتمالاً فقط به بحث های نظری و واکنش های تئوریک ختم خواهد شد و بیش از آن انعطاف به خرج نخواهد داد که مثلاً منجر به برگزاری نشستهای مشترک و مذاکره بشود. با توجه به وضعیت تفکر و ایدئولوژی حاکم بر مجاهدین بیش از آنها نمی توان انتظار داشت، مگر آن که ائتلاف با برخی نیروها ، حداقل به صوت کاملاً مقطعی یک ضرورت غیرقابل چشم پوشی برای ادامه حیات و فعالیت آنها باشد. البته نباید از نظر دور داشت که در چنین وضعی این آن گروهها هستند که تعیین کننده امکان و میزان همکاری با مجاهدین خواهند بود.

نتیجه :

مجاهدین از هم اکنون راه دور ودراز و پرچالشی را پیش رو دارند، البته چاره ای ندارند و بایستی این راه را بروند تا بتوانند تشکیلات خود را به صورت مستقل مطرح سازند که از نظر رهبری این گروه تنها راه دست بالا و نقش خاص و غیرقابل چشم پوشی داشتن است. به عبارت بسیار روشن دغدغه مجاهدین نه سرنگونی بلکه جلوگیری از حذف خود از معادلات احتمالی کشورهای غربی برای سرنگونی جمهوری اسلامی است.

اما روند رویدادها و وقایع سیاسی و چشم اندازه آینده حاکی از آن است که این بار نیز رهبری مجاهدین دست به احمقانه ترین انتخاب زده اند. بی تردید اگر مجاهدین با سه دهه خشونت و نظامی گری و انواع خدمات رسانی نتوانسته اند اعتماد غرب را به خود جلب نمایند، در این عرصه قطعاً نخواهند توانست به موفقیتی دست یابند و مثلاً برای دولتهای غربی سیاست سازی کنند.

مسئله بسیار مهم آن است که مجاهدین دچار وارونگی تفکر و نگاه شده اند، مهمترین آثار این وارونگی در تحلیل وضعیت داخل و مردم، توانایی های حاکمیت، توان تشکیلاتی خود و درک سیاست کشورهای غربی است. البته این واقعیتی است که رهبری مجاهدین نه قادر به درک آن است و اگر آن را درک کند خواهد پذیرفت ، لذا در مسیر بی بازگشت قرار دارد که سرنوشتی همچون حزب توده و ورشکستگی تام و تمام در همه عرصه ها خواهد داشت. آنها عادت به مخالف خوانی کرده و کسب دیگری برای گذران معیشت خود نمی شناسند، اگر سه دهه طول کشید تا شکست پر فضیحت و بی فایده بودن استراتژی سرنگونی از طریق جنگ مسلحانه بر رهبری مجاهدین اثبات شود، مطمئناً اثبات بی اعتباری و شکست استراتژی استفاده از عامل خارجی برای سرنگونی زمان بسیار کمتری خواهد برد که البته تا آن زمان رهبران پیروپاتال این گروه پروسه جذب در کشورهای غربی برای زندگی اجتماعی را گذرانده و برای همیشه حسرت به دل آرزوهایشان خواهند ماند.
ایران دیدبان
نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار