گفت‌و گو با خانواده شهیدان زینعلی- ۱

تفنگم را زمین نگذارید

شهید رضا زینعلی با اوج گیری مبارزات مردمی و مشاهده تحولات روحی محمد، فکر رفتن به خارج را فراموش کرد و همراه محمد سرگرم مبارزه و تظاهرات شد. دوتایی می رفتند برای شعار نویسی.
کد خبر: ۲۰۱۷۶
تاریخ انتشار: ۰۵ خرداد ۱۳۹۳ - ۱۰:۱۶ - 26May 2014

تفنگم را زمین نگذارید

به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس، دو برادر بودند. با اختلاف سنی خیلی کم. زرنگ و باهوش. اهل درس و مدرسه. محمد می خواست بعد از گرفتن دیپلم  به حوزه علمیه قم برود و معمم شود و لباس روحانیت بپوشد اما رضا قصد داشت برود خارج از کشور و ادامه تحصیل بدهد. همه چیز به خوبی پیش می رفت تا اینکه انقلاب مسیر حرکت بچه ها را عوض کرد. انقلاب نیاز به همراهی و پاسداری داشت. ابتدا محمد درس و مشق را رها کرد و به صف انقلابیون پیوست.

پشت سرش هم رضا لباس سبز پاسداری به تن کرد و سپاهی شد. با شروع جنگ، محمد لباس رزم پوشید و به جبهه رفت و بعد از آن رضا راهی منطقه شد. در منطقه بازی دراز آقا رضا به شدت زخم برداشت اما محمد همچنان پیش رفت و از رضا سبقت گرفت و در دشت عباس به مرادش رسید و رستگار شد. یک هفته بعد از شهادت محمد، رضا شال و کلاه کرد و رفت و درست 33 روز بعد در کربلای شلمچه به محمد رسید و در یادها جاودانه شد.

 بعد از گذشت 32 سال از شهادت این دو برادر، به سراغ پدر و مادر و برادرش رفتیم تا از این دو لاله در خون خفته بیشتر بدانیم. حاج حسنقلی زینعلی پدر بزرگوار شهیدان فقط سکوت کرد و چیزی نگفت. هر چند سکوتش ناگفته های بسیاری داشت. حاجیه خانم لیلا صالحی نیز در میان بغض و اشک و آه تنها به روایت چند خاطره کوتاه بسنده کرد. اما عباس زینعلی برادر شهیدان با صبر و حوصله از  سیره و سلوک آقا رضا و محمد گفت و خاطرات زیادی را روایت کرد.

آنچه می­خوانید حاصل گفتو گوی دو ساعته با این خانواده شهیدان زینعلی است. گفتنی است که به پاس بزرگداشت یاد و خاطره این دو شهید والامقام، خیابان 45 متری کاج در شهرک گلستان (منطقه 22 شهرداری) به اسم این شهیدان نامگذاری شده است.

****

آقا رضا

آقا رضا سال 1337 در تهران به دنیا آمد. آن موقع ما در خیابان بابایان سابق (کمیل فعلی) زندگی می کردیم. رضا  فرزند دوم خانواده بود. یک بچه لاغر اندام اما شلوغ و پر انرژی. آقا رضا سال 1343 به مدرسه رفت. دوره ابتدایی در مدرسه ساعی درس خواند. شاگرد زرنگ و فعالی بود. جثه لاغری داشت اما درعوض ورزشکار بود. به فوتبال علاقه خاصی داشت. البته درکنار فوتبال، به رشته های دیگر مثل دو میدانی و بسکتبال هم علاقه­مند بود. آقا رضا از بچگی عاشق کارهای کشاورزی بود. هر وقت گذرش به روستامان «سوهان» می افتاد، می رفت سراغ کار کشاورزی. به این جور چیزها خیلی علاقه داشت. از طرفی درسش هم خیلی خوب بود. رشته ریاضی درس می­خواند. پیشرفت خوبی داشت.

 فرزند چهارم

محمد فقط سه سال از آقا رضا کوچکتر بود. در واقع هم سن و سال بودند. فرزند چهارم و دومین پسر خانواده بود. به گواهی شناسنامه اش 4 آذر 1340 در تهران به دنیا آمد. دوره ابتدایی را در دبستان ساعی گذراند. کلاً بچه درسخوانی بود. جزء شاگردان ممتاز مدرسه. مقطع متوسطه را هم در دبیرستان شفق خواند. محمد خط خوشی داشت. برای خودش خوشنویس بود. به خاطر همین، سوالات امتحانی مدرسه را می دادند به محمد و ایشان سوالات را با سلیقه و خط خوش توی ورقه های استنسیل می نوشت. بعد ورقه های استنسیل را تکثیر می کردند و می دادند دست بچه ها. همه معلم ها به محمد اعتماد کامل داشتند. چون بچه صاف و صادقی بود. به خاطرهمین، موقع امتحانات همه سوال ها را در اختیار محمد می گذاشتند.

 شاگرد بادپا

 محمد هم درس می­خواند و هم ورزش می کرد. جزء بچه های مطرح تیم فوتبال مدرسه بود. علاوه بر درس و مدرسه، کلاس قرآن هم می رفت. به تلاوت قرآن علاقه زیادی داشت. در  مسجد حضرت ولی عصر (عج) جیحون زیر نظر استاد بادپا قرآن کریم را یاد گرفت و قاری قرآن شد. کلاً محمد به کارهای فرهنگی علاقه زیادی داشت. خطاطی اش هم سر جاش بود. از طرفی محمد یک کتابخوان حرفه ای بود. خوب مطالعه می کرد. در روستای سوهان  با دست خالی یک کتابخانه راه اندازی کرد. اسم کتابخانه اش کتابخانه حضرت مهدی (عج) بود. توی کتابخانه به طور رسمی عضوگیری کرد. کتابها را در اختیار افراد قرار می داد. خیلی منضبط بود. محمد خیلی ها را کتابخوان کرد. خودش هم در امر مطالعه فوق العاده قوی بود.

روزهای مبارزه

آقا رضا زودتر از محمد دیپلم گرفت. سال 1355 همین که مدرکش را گرفت، رفت سراغ کار. یک مدتی در یک شرکت ساختمانی کار کرد. اما قصد داشت هر طور شده ادامه تحصیل بدهد. دایی ام مقدمات کار آقا رضا را فراهم کرده بود که برود خارج از کشور و ادامه تحصیل بدهد. اما با اوج گیری مبارزات مردمی و مشاهده تحولات روحی  محمد، فکر رفتن به خارج را فراموش کرد و همراه محمد سرگرم مبارزه و تظاهرات شد. دوتایی می رفتند برای شعار نویسی. گفتم که آقا رضا بچه جسوری بود. در تظاهرات حضور فعال و چشمگیری داشت. آقا رضا  در ماجرای 17 شهریور و جریان آزادسازی پادگان «حر» و «جی» فعالیت زیادی کرد. روز 22 بهمن یعنی روز پیروزی انقلاب هم همینطور.

گفتو گو از محمدعلی عباسی اقدم

نظر شما
پربیننده ها