آیتالله حسین غفاری در تابستان سال 1335. ق / برابر با 1293. ش در آذرشهر تبریز ـ در بخش دهخورقان ـ به دنیا آمد. وی از نوادگان حاج ملامحسن از شخصیت های علمی و دینی آذرشهر بود که توسط روس ها به شهادت رسید. شیخ حسین در سن شانزدهسالگی با دختر استاد خود، آیتالله حاجمیرزامقدس تبریزی ازدواج نمود. ثمره این پیوند، پنج فرزند بود.
آیتالله حسین غفاری از نیمه دوم سال 1341. ش مبارزات خود را علیه طاغوت آغاز کرد. ایشان در مسجد الهادی ـ که امامت آن را برعهده داشت ـ سخنرانی هایی را علیه تصویب لایحه انجمن های ایالتی و ولایتی ایراد کرد و به همراه علمای تهران اعلامیههایی را نیز امضا کرد که در آن زمان، چاپ و توزیع شد. ایشان چندین نوبت توسط ماموران طاغوت دستگیر و بعد از مدتی آزاد میشد.
آیتالله غفاری سرانجام در تاریخ ششم دیماه 1353 از دنیا رفت. اداره ساواک دو روز پس از آن، در شانزدهم دیماه خبر فوت ایشان را به خانواده وی اعلام و از آنان درخواست کرد که بیسروصدا و بیآنکه به کسی چیزی بگویند برای تحویل جنازه به دادستانی ارتش مراجعه کنند. اما خانواده غفاری از امضای برگه فوت خودداری نمود و لذا اداره امنیت مجبور شد به منظور تدفین مخفیانه، جنازه او را شبانه به قم بفرستد. اما طلاب و مردم قم از موضوع باخبر شده و بهطرز باشکوهی در تشییع جنازه او در صبح روز هفتم دیماه شرکت کردند. در مسیر تشییع جنازه به سمت حرم حضرت معصومه(ع)، تعدادی از مراجع تقلید نیز به مردم پیوستند. حاضران در این مراسم شعارهایی نیز علیه حکومت سردادند که به دستگیری تعدادی از طلاب منجر شد. چند روز بعد، آیتاللهالعظمی گلپایگانی مراسم ختم باشکوهی را برای مرحوم آیتالله شیخحسین غفاری در مسجد اعظم قم برگزار کرد.
آنچه میخوانید روایت محمود بازرگانی، یکی از هم بندهای آیتالله غفاری است از روز قبل از شهادت ایشان، که میگوید:
*آیتالله حسین غفاری نماینده وجوهات امام(ره) در تهران بودند. یکی از خصوصیاتی که داشت آرامش در کار بود. ایشان در طی سالیان دراز مبارزه میکرد اما آنقدر بدون سر و صدا به کارش میرسید که هیچ گاه ساواک نتوانست از مبارزات ایشان بویی برد.
پسر ایشان هادی غفاری نیز در مبارزات انقلابی فعالیت میکرد و اعلامیهها و نوارهایش را در زیر پله منزل پدرش پنهان کرده بود. ساواک که از کارهای او آگاه شد به منزل پدرش ریخت و علاوه بر پیدا کردن اعلامیه ها، آیت الله غفاری را نیز با خود به کمیته مشترک ضد خرابکاری برد. و این گونه بود که پای ایشان به زندان باز شد و مبارزاتش لو رفت.
زندان قصر با کمیته مشترک یک تفاوتی که داشت این بود، در زندان قصر همه متهمین با لباس خودشان میگشتند. یعنی زیر شلوار و زیر پیراهن و … اینها برای خودشان بود. ولی وقتی آمدیم کمیته مشترک به ما لباس زندان دادند.
پوشیدن لباس زندان نه برای امثال من مسالهای بود و نه برای امثال آیتالله غفاری. ایشان لباس روحانی را درآورد و مثل همه لباس زندان را پوشید و این برای ایشان مشکلی نبود.
بازجو ها و شکنجهگران برای تحقیر شخصیت زندانیان سیاسی کارهایی می کردند . آنها برای اینکه ما را بشکنند با هر گروه اجتماعی یک مدل برخورد می کردند. با دانشجو به یک شکل، با نوجوان به یک شکل و ... بسیار حرفهای رکیکی نثار متهمین می شد. گاهی واقعا انسان خیلی تعجب میکرد که یک سرهنگ اینقدر بیتربیت است.
مدتی بعد از دستگیری آیت الله غفاری ساواک هر کاری میکرد نمی توانست ایشان را به اعتراف مجبور کند، هر شکنجه ای هم که میتوانست انجام داد اما بی فایده بود. تا اینکه تصمیم گرفتند محاسن ایشان را با تیغ آن هم با پوست خشک بتراشند.
این موضوع بسیار بسیار برای ایشان گران تمام شد. شاید گفتن اینکه محاسن فلانی را تراشیدند راحت باشد اما توجه داشته باشید آن زمان یک آخوند آن هم با جایگاه « آیت الله» مهمترین رکن جایگاه اجتماعیاش روحانی بودنش بود.
این تراشیدن محاسن یک ضربه مهلکی بود بر پیکره شخصیتی ایشان. وقتی محاسن آیتالله غفاری را تراشیدند، او را ره داخل بند آوردن.
از آن لحظهای که ایشان به داخل بند آمد، دیگر نه حرفی زد و نه چیزی خورد. بعد از مدتی هم حالشان چنان بد شد که نگو. به همین دلیل دیگر زندانیان شروع کردند به سرو صدا و همین امر باعث شد که مرحوم غفاری را به بیمارستان بردند.
بعد از اینکه ایشان را بردند ما دیدیم شب گذشت و خبری نشد. هر چه می پرسیدیم جواب سربالا میدادند تا اینکه فردایش متوجه شدیم ایشان از دنیا رفته اند و به شهادت رسیدهاند.