خاطرات کسانی که سالها در زندان های مخوف طاغوت تحت شدید ترین شکنجه ها قرار داشتند بسیار خواندنی است. چرا که آنها از نزدیک با ظلم شاه و اطرافیانشان در ارتباط بودند و به خوبی میتوانند تاریخ آن دوره را روایت کنند. آنچه میخوانید خاطره ای جالب است از یک زندانی سیاسی زمان پهلوی:
*یکی از روزها که نوبت حمام رفتن ما شده بود دسته دسته پشت سر هم به طرف حمام در حرکت بودیم. وقتی به نزدیکی دوشهای حمام رسیدیم متوجه شدم که همه زندانیان هنگام ورود به سالن حمام به داخل یکی از حمامها با دقت نگاه میاندازند و چند لحظهای تامل میکنند و دکتر علی شریعتی را دیدم که با متانت خاصی مشغول استحمام بود. من از دیدن ایشان به وجد آمده بودم چند لحظهای مکث کردم تا او را بیشتر ببینم. چند نفر دیگر هم به متابعت از من ایستادند و محو تماشای ایشان شدند.
ماموران زندان با دیدن تجمع چند نفری جلوی یک حمام حساس شدند و جلو آمدند.
یکی از آنها از دکتر پرسید: تو چریکی؟
از این سؤال او فهمیدم که آنها با دیدن تجمع ما در مقابل دکتر شریعتی تصور کردهاند که او چریکی معروف است که احتمالا قبل از دستگیری چند نفر را کشته و یا چند محل مهم را منفجر کرده است.
پاسخ داد: بله چریکم.
- اسلحه هم از تو گرفتهاند؟
- بله اسلحه هم داشتم.
- وای وای تو حتما اعدام میشوی راستی اسلحهات مسلسل بود؟
- آره مسلسل بود.
- از کدام مسلسلها بود؟ اسمش چی بود؟
- مسلسل بیک.
یک باره با شنیدن این پاسخ ماموران جا خوردند مات و مبهوت به یکدیگر نگاه کردند.
دکتر گفت: مسلسل من قلم است قلم من هم مارکش بیک است و همین قلم با صدها مسلسل شما برابری میکند.