سمیه الله‌داد از معاون عملیاتی دکتر چمران

کد خبر: ۲۰۲۷۶۲
تاریخ انتشار: ۲۴ بهمن ۱۳۹۱ - ۱۲:۰۳ - 12February 2013

سمیه الله‌داد، فرزند شهید محسن الله‌داد، معاون عملیاتی دکتر چمران در ستاد جنگ‌های نامنظم و از شهدای شاخص و محوری این ستاد است. سمیه الله‌داد متولد 1355 است و 5 ساله بوده که پدرش شهید می‌شود. او که حالا یک گرافیست است، خاطراتی هرچند کوتاه، اما عمیق و به یادماندنی از پدر در ذهنش نقش بسته و او را تا ابد برایش زنده نگه می‌دارد. متن زیر گفتگوی تفصیلی تسنیم با ایشان است. .

* شما 5 ساله بودید که پدر شهید شد. خاطره‌ای از ایشان دارید؟

خیلی کم، همیشه می‌بینم که دیگران از پدران شهیدشان خاطره می‌گویند. خیلی خاطراتشان معنویست و از نماز اول وقتشان و این‌ها می‌گویند ولی من احساس می‌کردم پدرم در کانون همه جور حادثه‌ای بود. یعنی تن به آب می‌زد و پاک از آن بیرون می‌آمد. اینطور نبود که بیرون از دریا بایستد و بگوید این‌ها گناه است. برای همین ارزشش برای من خیلی بالاست.

می‌دیدم با زنان نامحرم سلام و علیک می‌کرد و حرف می زد. ضمن اینکه زنی در اطراف ما نیست که یکبار کوچکترین فکری در مورد پدرم کرده باشد. یا بگوید نگاه و حرف پدر بد بوده است. برای همین، در ذهن من یک بابای همیشه جوان باقی مانده است. چند روز پیش رفتم حوالی میدان فاطمی، دیدم شهر پر شده از عکس‌های بابا و پوسترهای یادواره؛ خیلی برایم جالب بود و گفتم بابا چه خوبه که عکس‌هایت همه جا هست.

یک لحظه دلم را گذاشتم پیش دل بقیه بچه‌های شهدا؛ شهید باکری، شهید همت و... احساس می‌کردم بابایشان آشنای همه هست اما در عین حال برای همه غریبه است. آن عکس و تصور برای این‌ها بابا نمی‌شود. تصور بچه های شهدا از پدرهایشان خیلی فرق دارد با تصور جامعه از آن شهدا. تازه فهمیدم که آسیه باکری چه می‌گوید. او بابای خودش را می‌خواهد. نه باکری که ازش بت ساخته‌ باشند و آنطور که می‌خواهند او را نشان می‌دهند. ما از شهدا یک آدم‌های مقدسی ساختیم که جوانان دیگر هیچ دسترسی به ‌‌آن‌ها ندارند. من فکر که می‌کنم، می‌بینم پدرم اشکالاتی هم داشته، به فرض با سرعت ماشین رفتنش شاید بنظر خوب نیاید.

 


*چقدر حضور پدر را احساس می‌کنید؟

خیلی؛ برای کوچکترین کارهای شخصی خودم به بابا رجوع می‌کنم. یعنی از درس خواندن بچه‌هایم و امتحانات آن‌ها، تا کارهای بزرگتر را از بابا کمک می‌خواهم. نه فقط من همه‌ی خانواده همینطور مثل من هستند.

*فکر می‌کنید چون شهید هستند این حضور را می‌توانید احساس کنید؟

بله فکر می‌کنم همینطور باشد. چون درباره‌ کسانی که خیلی دوستشان داشتم و فوت کرده‌اند این احساس را ندارم. دایی‌ام را هم خیلی دوست داشتم. او جوان بود که فوت کرد ولی اصلا احساس نمی‌کنم که حضور دارد. حتی یک وقت‌هایی که برای پسر دایی کمک می‌خواهم، به بابا می‌گویم که کمک دایی بکن که این کار را برای پسرش انجام بدهد. یعنی احساس می‌کنم که بدون کمک بابا نمی‌تواند کاری بکند.

*دیدار خصوصی با امام را که به صورت خانوادگی بعد از شهادت پدر داشتید، یادتان هست؟

بله؛ یک صبح خیلی زود بود. بهار بود، اما یادم هست که هوای جماران خیلی خنک بود. هر لحظه لحظه‌اش برایم دوست داشتنی بود. تازگی‌ها که رفته بودم حسینیه جماران احساس می‌کردم چقدر بچه بودم، جماران به نظرم بزرگ می‌رسید. حیاط امام به نظرم چقدر بزرگ بود. ولی الان برایم مثل یک حیاط خلوت بود. امام را خیلی دوست داشتم. احساس می‌کنم رابطه عاطفی که من با امام داشتم خیلی شدید بود.

ما مدرسه رفاه درس می‌خواندیم. در راه که می‌رفتیم شنیدیم امام حالش بد است و از مردم خواسته‌اند که برایشان دعا کنند.در خانه که از صبح همان روز صدای گریه‌ مامان پیچیده بود. در راه داشتم با دوستم که صحبت می‌کردم می‌گفتم یعنی امام می‌رود؟ یکی از دوستان می‌گفت که فقط منتظرند که اعلام کنند. 

 


*فکر می‌کنید با پدرتان چقدر فاصله دارید؟

خیلی طول می‌کشد که به پدر برسم. به خاطر اینکه پدرم 32 ساله بوده شهید شده، یعنی چهارسال از من کوچکتر بوده. در 32 سالگی فوق لیسانس داشته، زندگی چریکی کرده، آموزش‌های مختلف دیده. من حداقل چهارسال همین الان از او عقبم. ولی بیشتر احساس می‌کنم چهل سال عقبم.

*کاری هست که فقط به خاطر پدرتان و برای رضایت او انجام بدهید؟حتی اگر خودتان به آن اعتقادی نداشته باشید.

من همه‌ی چیزهایی را که بابام قبول دارد را قبول دارم. چیزی وجود ندارد که بابا قبول داشته باشد و من قبول نداشته باشم و بگویم فقط به خاطر او این کار را انجام می‌دهم. تمام معیارهای پدر را قبول داریم. من و میثم به اینکه پدر از نیروهای ستاد چمران بوده افتخار می‌کنیم.

*فکر می‌کنید که فرهنگ شهادت دیروز با فرهنگ نسل جوان امروز چقدر تطابق یا چقدر فاصله دارد؟

من فکر می‌کنم همان است فقط شکلش عوض شده. جوانان همان جوانان قبل هستند و پایش که بیفتد هنوز بلدند که از جانشان مایه بگذارند. ولی هنوز هم کسی قدرشان را نمی‌داند. کسی مثل امام به آن‌ها نگفته که سربازان من در گهواره‌ها هستند. کسی مثل امام هم به آن‌ها ارزش نداده‌ و غالباً اکثراً آن‌ها را زیر سکال برده‌اند. چون رنگ بچه‌های سال 57 نیستند می‌گویند که آن شکلی نیستند. در حالیکه ماهیتشان همان است.

یعنی چی رنگ آن‌ها نیستند؟

جوان‌ها خودشان با سال 57 مشکلی ندارند. این تصور آدم‌هاست که به آن‌ها می‌گوید که شما آن شکلی نیستید. یعنی از روی ظاهر یک فرد نمی‌توانی تشخیص بدهی که باطنش چه خبر است. وقتی بین بچه‌های آن موقع و حالا فرق بگذاریم، یک نفر مثل فرح پهلوی به خودش اجازه می‌دهد که بگوید بچه‌های آن موقع هم بچه‌های زمان شاه بودند که توانستند همچنین جنگی راه بیندازند. چنین چیزی نیست. احساس می‌کنم حتی بچه های پانزده شانزده ساله‌مان هنوز شهدا برایشان ارزش حساب می‌شود.

* حرف آخر...

چمران و دوستانش خیلی مهجور واقع شده‌اند. کاش بقیه‌ دوستانش را هم پیدا کنید و کوچکترین نوشته‌ای را هم از آن‌ها منتشر کنید. حتی از خود دکتر چمران، عکس زیاد دارید ولی حرف زیاد ندارید.

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار