بشارتي:بازرگان چون امام، بختيار را نپذيرفت اظهار تأسف كرد

کد خبر: ۲۰۲۷۶۹
تاریخ انتشار: ۲۴ بهمن ۱۳۹۱ - ۱۷:۲۹ - 12February 2013

دهه فجر انقلاب اسلامي فرصتي است براي دامن زدن به مباحث تحليلي درباره انقلاب اسلامي. چيزي كه بازار آن در اين دوره بس گرم و پر رونق است و همين خصيصه محملي شده است براي تحريف و حتي واژگونه‌نمايي وقايع انقلاب اسلامي. در گفت‌وشنود حاضر جناب علي محمد بشارتي جهرمي از مبارزان انقلاب، به اين مقوله پرداخته است. 

در گفت‌وشنود با جنابعالي مايليم مروري داشته باشيم بر وقايع كشور، از مقطع خروج شاه تا ورود امام(ره) به ايران. با عنايت به اينكه شما در اين دوره، در متن رويدادهاي انقلاب بوديد، بفرماييد كه رويداد فرار شاه در چه بستر سياسي‌اي اتفاق افتاد؟ 

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحيم. بايد بگويم كه زمان براي شاه به ‌سرعت سپري مي‌شد. اكثر قريب به اتفاق سياسيون و طرفداران ظاهري شاه با پول‌هاي كلان از كشور خارج شده بودند. ليست‌ پول‌هايي كه طاغوتيان به هنگام فرار با خود برده بودند توسط كاركنان متعهد بانك مركزي منتشر شده بود. شاه در روز ۲۶/۱۰/۵۷ در ميان بيم و نگراني از ترور يا حتي دستگيري، با اضطراب فراوان درحالي كه در چهره‌اش آثار خستگي فراوان كه حاصل بي‌خوابي طولاني و بيماري مزمن و غيره بود، از كشور گريخت. ترس وي باعث شد كه حتي مراسم تشريفات نظامي هم به دستور وي لغو شود. شاه از بيم حمله جنگنده‌هاي كشور به هواپيمايش اجازه نداد هواپيمايش توسط هواپيماهاي جنگنده اسكورت شود. خبر فرار شاه بلافاصله توسط مردم پخش شد. اتومبيل‌ها با بوق‌هاي ممتد، چراغ‌هاي روشن و حركت برف‌پاك‌كن‌ها شادي‌شان را ابراز مي‌كردند. شيريني و شربت در تهران پخش شد. فرار شاه مسرت‌بخش‌ترين خبري بود كه طي آن سال‌ها مردم شنيدند و عميقاً از آن استقبال كردند. هيچ‌كس تصور نمي‌كرد اين فرار موقتي باشد. شخص شاه هم هيچ اميدي براي بازگشت نداشت. 
اما در همان ايام سخن از كودتا بود، هر چند با ضريب موفقيت كمتر. 

شب قبل از فرار شاه، هايزر تمامي ژنرال‌هاي ارتش را به جلسه‌اي فرا خواند و از آنها براي كودتا كمك خواست. ژنرال‌هاي شاه كه هيچگونه اميدي به آينده شاه، ارتش و خودشان نداشتند و مترصد فرصتي بودند تا بگريزند گزارش‌هاي مشابهي درباره نافرماني در ارتش، فرار سربازان و درجه‌داران، بي‌تفاوتي افسران و در يك جمله تمرد بي‌سابقه و گسترده در ارتش خبر دادند و عدم آمادگي‌شان را براي هر‌گونه حركتي تحت عنوان كودتا به اطلاع هايزر رساندند. هايزر اين ژنرال خشن و خونخوار امريكايي كه جنايات بي‌شماري را در ويتنام مرتكب شده بود، جسورانه از ژنرال‌هاي ارتش مي‌خواست كاري انجام بدهند، اما جواب امراي ارتش شاه منفي بود. 

در همان دوره مسئله عدم هماهنگي ارتش بابختيارهم جدي بود. نهايتاً هم اينها هر يك گناه براندازي رژيم شاه را به گردن ديگري انداختند. از اين بحران و زمينه‌هاي آن‌چه جمع بندي‌اي داريد؟ 

در تمامي كشورهايي كه حكومت‌هاي وابسته و غيرمردمي حاكم است، ارتش حرف آخر را مي‌زند. در اين كشورها تغيير دولت‌ها توسط ارتش امري طبيعي است. در جريان انقلاب، به‌خصوص از هفده شهريور به بعد حكومت عملاً در دست نظامي‌ها بود و دولت‌هاي نظامي عامل ارتشي‌ها بودند تا اينكه ژنرال ازهاري زمام امور را به دست گرفت. دولت ازهاري يك حكومت نظامي محسوب مي‌شد. شوخي جالبي كه سوم دي‌ماه ۵۷ به بعد هنگام استعفاي ازهاري بر سر زبان‌ها بود و خود ما هم آن را به يكديگر مي‌گفتيم اين بود كه وقتي كسي به كسي مي‌رسيد بعد از احوالپرسي به شوخي و متلك مي‌گفت:«فلاني شما نمي‌خواهيد نخست‌وزير شويد؟» طرف مقابل هم پاسخ مي‌داد:«فعلاً سراغ فلان رفتگر رفته‌اند. آن رفتگر هم پيشنهاد نخست‌وزيري را نپذيرفته است. حالا ببينيم حاصل اين مذاكرات چه مي‌شود». مطرح شدن اينگونه مسائل بيشتر به خاطر آن بود كه شاه نخست‌وزيري را به هر كسي كه پيشنهاد مي‌كرد، او قبول نمي‌كرد. حتي به سراغ دكتر صديقي رفتند، اما او هم جواب رد داد. بالاخره در هشتم دي‌ماه، شاپور بختيار اعلام كرد كه نخست‌وزيري را پذيرفته است. 

سؤالي كه در اينجا لازم است بدان پاسخ داده شود اين است كه چرا شاه به سراغ فرد مسئله‌داري چون بختيار رفت تا زمام امور را به دستش بسپارد؟ يا اصولاً چرا با همه چيز آشتي داشت جز مذهب كه هميشه با آن سر جنگ داشت و در برابر آن انعطاف‌ناپذير بود. 

علت اينكه شاه، ساواك و امريكايي‌ها دنبال جبهه ملي بودند، اين بود كه خيلي راحت مي‌توانستند با آنها كنار بيايند. مي‌دانستند آنها تندروي نمي‌كنند و كار را از دستشان خارج نخواهند ساخت. اگر فردا به هر دليلي معادله‌ قوا به هم مي‌خورد و سلطنت‌طلب‌ها به قدرت مي‌رسيدند يا از اعضاي جبهه ملي تشكر مي‌كردند و آنها را به‌كلي كنار مي‌زدند يا اينكه گوششان را مي‌گرفتند و به گوشه زندان مي‌انداختند تا ديگر جرئت انجام هيچ كاري را نداشته باشند. بنابراين در يك جمله مجدداً تأكيد مي‌كنم كه جبهه ملي هرگز در خط مردم و اسلام نبود، از اين‌رو در اسناد به‌كلي سري دربار همه شواهد دلالت بر اين امر دارد كه شاه فقط در بين اعضاي جبهه ملي به دنبال نخست‌وزير مي‌گشت و هيچ شاهدي وجود ندارد كه به سراغ يك مذهبي رفته باشد. حتي شاه براي تعيين نخست‌وزير به سراغ آن عده از اعضاي جبهه ملي كه از اساتيد مجرب و باسواد دانشگاه بودند، نرفت، چون مي‌دانست آنها مي‌توانند كار دستش بدهند. شاپور بختيار يك آدم دست هفتم از جبهه ملي بود كه هيچ سابقه مبارزاتي نداشت، با اين حال اعلام كرد كه ۳۰ سال سابقه مبارزه دارد! طبيعتاً كسي كه ادعا مي‌كند ساليان درازي مبارزه كرده است، بايد اثر و شاهدي نيز داشته باشد كه بر اين امر دلالت كند. ما كه هيچ نشاني از مبارزات وي مشاهده نكرديم. شاعري در‌اين‌باره مي‌گويد:«خوش بود گر محك تجربه آيد به ميان/ تا سيه روي شود هر كه در او غش باشد». هر چه بود بختيار آخرين مهره شاه بود و بعد از دولت نظامي ديگر كسي وجود نداشت كه به اصطلاح رويش حساب كند. 

شاه براي تشكيل دولت سراغ چهره‌هاي ديگري از ملي‌گرايان مانند صديقي و سنجابي هم رفت. چه شد كه آنها قبول نكردند؟ 

رؤساي اصلي جبهه ملي هم از جمله سنجابي، با زرنگي خودشان را در ظاهر كنار كشيدند تا اگر بختيار كار را خراب كرد بگويند ما نبوديم و اگر كار درست شد آهسته‌آهسته جلو بروند و كار را از دست او خارج سازند. بختيار كه آدمي بي‌دين، ضد مذهب و كم‌مايه بود در صحبت‌هاي مراسم معرفي خود چند محور را بيان كرد كه براي ثبت در تاريخ بسيار مهم است. او در صحبت‌هاي خود گفت كه كليه زندانيان سياسي را آزاد، ساواك را منحل و آزادي مطبوعات را تأمين مي‌كند و در پايان نيز از علما و مراجع تقليد براي موفقيت خودش طلب دعا كرد. اينها را كسي مي‌گفت كه واقعاً عنصر بي‌كفايت و بي‌سوادي بود كه اگر مي‌گفتند با صداقت جمله بساز مي‌گفت:«صدا قطع»!مردم و رهبران انقلاب كه در رأسشان امام خميني (ره) قرار داشت، به بختيار فرصت هيچ كاري را ندادند. همان روز نهم دي ۱۳۵۷ كه بختيار خود را رسماً نخست‌وزير ايران معرفي كرد، مردم در سراسر كشور نسبت به اين اقدام بختيار با برگزاري تظاهرات و راهپيمايي واكنش مخالف نشان دادند. آنها جملگي شعار مي‌دادند:«نه شاه مي‌خواهيم و نه شاهپور، لعنت به هر دو مزدور». واكنش‌ها نسبت به دولت بختيار خيلي مهم بود، چون امام خميني(ره) فرمولي تعيين كرده بودند كه ديگر كسي در اطراف شاه نرود و واكنش‌ها نيز از اين ناحيه متوجه بختيار شد. حضرت امام خميني (ره)دولت بختيار را رد كردند و خواستار ادامه تظاهرات در محكوميت دولت بختيار و مخالفت با وي شدند. حضرت امام خميني(ره) در دي‌ماه هم ماه بسيار پركاري داشتند، به‌طوري كه در دي‌ماه سال ۵۷ جمعاً ۶۰ سخنراني و مصاحبه داشتند و اين خود نشانگر مراجعات فراوان به ايشان بود. تنها در دي‌ماه حضرت امام خميني(ره) ۳۸ مصاحبه با مطبوعات خارجي داشتند. اين هم كاملاً بي‌سابقه بود و به‌خوبي موقعيت ايشان را نشان مي‌داد و همچنين اينكه دنيا مي‌خواست از زبان امام خميني(ره) بيشتر مسائل را بشنود. 

برحسب شواهد در آن دوره برخي اعضاي نهضت آزادي در پي آشتي دادن بختيار با حضرت امام(ره) بودند. آنها پس از انقلاب در اين‌باره كج‌دار و مريز صحبت مي‌كردند، چيزي ميان تأييد و تكذيب! واقعيت ماجرا چه بود؟ 

در اثبات اين امر كه بازرگان و اطرافيانش در شوراي سلطنت طرح و برنامه‌اي را دنبال مي‌كردند، اسناد زيادي وجود دارد. براي نمونه مي‌توان از كتاب «انقلاب ايران در دو حركت» كه خود بازرگان آن را نوشته بود، مواردي را ذكر كرد. او در اين كتاب مي‌نويسد توافق ضمني بين بختيار و رهبران مذهبي (شريعتمداري و چند نفر ديگر از علما) وجود داشت. آقاي مهندس بازرگان در اين كتاب ضمن ابراز تأسف از عدم ملاقات بختيار با امام خميني(ره) مي‌نويسد اگر بختيار با امام خميني(ره) ملاقات مي‌كرد و از ايشان براي خود تأييد مي‌گرفت كه نخست‌وزير بماند تا بقيه اقدامات را انجام دهد، از اتلاف نيروها، خونريزي‌ها و بسياري از خرابي‌ها جلوگيري مي‌شد. ملاحظه مي‌كنيد كه از قيد «انجام بقيه اقدامات» مي‌توان فهميد كه اينها براي خودشان برنامه‌هايي داشتند. در اسناد لانه جاسوسي هم اين موضوع به‌خوبي قابل درك است. مثلاً اميرانتظام، عضو شوراي مركزي نهضت آزادي طي ملاقاتي با يكي از اعضاي برجسته سفارت امريكا، سپهبد خليل بخشي‌آذر را براي وزارت دفاع كابينه بختيار معرفي مي‌كند. پس در اين باره كه آنها برنامه‌هايي داشتند شكي نيست، اما هيچ‌كدام از آنها شرايطي كه سراسر كشور را تب و تاب انقلابي فرا گرفته بود، عملي نبود. امام خميني(ره) كه اين روزها همچنان حرف آخر را مي‌زدند با موضعگيري‌هاي قاطع خود همه توطئه‌ها را خنثي كردند و كار آقاي شاپور بختيار، به اصطلاح «مرغ توفان» را از همان روزهاي اول يكسره كردند و پاهايش را در همان گام اول شكستند. امام خميني(ره)، به‌‌رغم برخي شايعات حتي براي يك بار هم با بختيار ارتباط برقرار نكردند. اگر شايعاتي مبني بر ارتباط بختيار با مراجع بر سر زبان‌ها بود، مربوط به امام خميني(ره) نمي‌شد و احتمالاً درباره آقاي شريعتمداري مصداق داشت. البته قره‌باغي با واسطه و به صورت غيرمستقيم با شوراي انقلاب در تماس بود. اين درحالي است كه قره‌باغي در دولت بختيار مسئوليتي نداشت. آن‌طور كه از اسناد و مدارك برمي‌آيد امريكايي‌ها بختيار را فريب داده و به او گفته بودند، شاه ديگر برنمي‌گردد و او رئيس‌جمهور و قره‌باغي نخست‌وزير مي‌شود؛ از اين‌رو قره‌باغي به اميد اينكه روزي نخست‌وزير شود با بختيار هماهنگي مي‌كرد، اما چنان‌كه ديديم شرايط خيلي تندتر از آن چيزي كه اينها فكر مي‌كردند تغيير يافت. 

برگرديم به ماجراي كودتا! در اينكه چنين طرحي در آن دوره در دستور بود، ترديدي نيست. منتها كيفيت و متولي آن چندان معلوم نشده است. برخي مأموريت هايزر را به اين مقوله منتسب مي‌كنند. 
امريكا به هيچ‌وجه حاضر نبود ايران را رها كند و دست از حمايت شاه بردارد. اعزام هايزر به ايران در حقيقت واپسين تلاش دولت امريكا در اين راستا بود. به نظر من اين تصوري اشتباه است كه امريكا در كنفرانس گوادلوپ تصميم گرفته باشد كه دست از حمايت شاه بردارد. امريكا كه مستأصل شده بود اين كنفرانس را تشكيل داد تا به متحدين خود بگويد كه چه كار كنيم شاه بماند. امريكا مي‌خواست به هر نحوي شاه را در ايران نگه دارد تا منافعش را تأمين كند. دليل من اين است كه هنوز كنفرانس گوادلوپ تمام نشده بود كه ژنرال چهار ستاره ارتش امريكا، هايزر در ۱۷ دي وارد تهران شد. كارتر حتي به اعضاي شركت‌كننده در كنفرانس اطلاع نداد كه چنين عنصري را به تهران مي‌فرستد. هايزر مأموريت داشت در تهران زمينه‌هاي حفظ شاه را بررسي كند. او بايد در اين مأموريت ابتدا با تقويت روحيه امراي ارتش و درباريان شاه را متقاعد كند كه در مملكت بماند، دوم اينكه حتي‌المقدور فرماندهان نظامي را متقاعد كند كه از دولت بختيار حمايت كنند، چون بسياري از آنها اين دولت را قبول نداشتند و زير بار دولت بختيار نمي‌رفتند، سوم اينكه اگر نتوانست كاري انجام دهد يك كودتاي نظامي در ايران راه بيندازد و يك دولت قوي و نيرومند نظامي سركوبگر در كشور سر كار آورد. لازمه اين كار براي هايزر حفظ ارتش بود. 

هايزر در نهايت امر به چه نتيجه‌اي رسيد؟ با توجه به اينكه مجبور شد ايران را ترك كند. 

هايزر در طول مأموريت خود در ايران روحيه سران ارتش را خيلي ضعيف و متلاشي شده ديد و به اين نتيجه رسيد كه اجراي كودتا ميسر نيست. سران ارتش هيچ امكاناتي براي كودتا نداشتند. بسياري از درجه‌داران كه با سران و امراي ارتش در تماس بودند، از انقلاب حمايت كردند. تعدادي از آنها كه با ما در تماس بودند مي‌گفتند انقلاب به ما اعتماد كند و اطمينان بدهد كه كاري به كار ما ندارد. اين موضوع را با آيت‌الله بهشتي در ميان گذاشتيم و ايشان گفتند به آنها بگوييد از انقلاب حمايت كنند و كاري با آنها نداريم. آنها دو سه روز پيغام مي‌فرستادند كه بايد جواب مكتوب باشد كه در نهايت من نامه‌اي با امضاي خودم نوشتم و دادم چاپ كردند. در آن نامه نوشتم حتي كساني را كه دستشان به خون آغشته شده‌اند، مي‌بخشيم. اعضاي ساواك را هم مي‌بخشيم. از تبار رسول گرامي اسلام (ص) هستيم كه در آن هنگام كه پيروزمندانه وارد مكه شدند، مكيان خونخوار را بخشيدند. انقلابيون مشروطه‌خواه هم وقتي عين‌الدوله با آن همه جنايت به انقلاب پيوست از گناهانش گذشتند. نوشته من با اين مضمون روي آنها خيلي اثر داشت. اين نوشته دست به دست افراد ارتشي شد. بسياري پيشنهاد كردند تا براي جلب اعتماد ارتش اين نامه را در روزنامه‌ها چاپ كنند و من آن را براي اغلب روزنامه‌ها فرستادم. فقط كيهان با تأخير چاپ كرد. 

ارتش در دوره بختيار چه و‌ضعيتي داشت؟ آيا توانست از دولت حمايت درخوري داشته باشد؟ 

ارتش در طول حكومت بختيار روز به روز بيشتر در ملت تحليل مي‌رفت، به نحوي كه به گفته بدره‌اي فرمانده نيروي زميني در صبح ۲۲ بهمن فقط حدود ۷۰۰ نفر در اختيار بود. در ارتش فقط چند نفر از امراي آن باقي مانده بودند كه در آن ميان قره‌باغي رئيس ستاد بزرگ ارتشتاران، ربيعي فرمانده نيروي هوايي، حبيب‌اللهي فرمانده نيروي دريايي و خسروداد فرمانده هوانيروز بود. نيروي انتظامي، نيروي لازم در اختيار نداشت و حرف سپهبد مقدم هم كه در ساواك و از وفاداران به شاه بود خريداري نداشت. در چنين وضعيتي نه بختيار مي‌توانست به نيروهاي مسلح متكي باشد و نه امريكايي‌ها با اتكا به آن مي‌توانستند عليه ملت كودتا كنند. هايزر هم وقتي ديد امراي ارتش با آمار و ارقام اعلام مي‌كنند كه اصلاً ارتش وجود ندارد، از اجراي طرح كودتا منصرف شد و طرح‌هاي ديگري را بررسي كرد. از جمله وي طرح ساقط كردن يا دزديدن هواپيماي امام خميني(ره) را مطرح كرد. وقتي اين طرح در شوراي امنيت ملي امريكا با حضور كارتر مطرح شد، وي تصويب كرد كه هواپيماي امام خميني(ره) را بدزدند. آنها مي‌خواستند با اجراي اين طرح، امام خميني(ره) را بربايند و شهيد كنند يا اينكه در جايي تحت اختيار خودشان نگه دارند تا اينكه شايد بتوانند اهداف خود را در ايران دنبال كنند، اما من ترديد داشتم كه آن موقع بتوانند چنين طرحي را پياده كنند و چنان‌كه ديديم امريكا نتوانست هيچ‌يك از طرح‌هايش را پياده كند و هايزر كه تا هفدهم بهمن ۵۷ در ايران دنبال انجام مأموريتش بود، با شكست مواجه شد. 

بازگشت حضرت امام(ره) در شرايط خطيري صورت گرفت. چه شد كه به رغم حساسيت آن مقطع، بازگشت به شكلي موفق و مطلوب انجام شد؟ 

جريان ورود امام خميني (ره) از اين قرار بود كه در آن روز، خيل عظيم جمعيت كه بسياري از آنها از شهرستان‌ها آمده بودند، در بهشت زهرا (س) و در مسير تعيين‌شده براي حركت امام خميني(ره) اجتماع كرده بودند. كميته استقبال هم مقدمات لازم را براي ورود امام خميني(ره) و هدايت جريانات تدارك ديده بود. من هم در اين كميته مشاركت داشتم و در روز ورود امام‌خميني(ره) در بهشت زهرا(س) به ساماندهي امور مشغول بودم. اموري كه خود مردم عموماً با احساس مسئوليت فراوان به انجام و حفظ آن مي‌پرداختند. امام خميني (ره) پس از آنكه در فرودگاه پياده شدند قرار بود به دانشگاه تهران بروند و با روحانيوني كه در اعتراض به تأخير در پرواز امام خميني(ره) در مسجد دانشگاه تحصن كرده بودند ديدار كنند. گروهي از نزديكان امام خميني(ره) با رفتن ايشان به دانشگاه موافق نبودند، چون هم مسير طولاني بود و هم وقت تلف مي‌شد. ما مي‌خواستيم امام خميني(ره) هر چه زودتر به بهشت زهرا(س) تشريف بياورند و طبق وعده‌اي كه داده بودند اصول و چارچوب‌هاي نظام آينده را اعلام كنند. به هر حال امام خميني(ره) از فرودگاه با خودروي بليزر به رانندگي آقاي رفيق‌دوست از ميان سيل جمعيت استقبال‌كننده گذشتند، ولي به دانشگاه تهران نرفتند و مستقيماً به بهشت زهرا(س) آمدند. من در جلسه اول اطراف حضرت امام خميني(ره) بودم. بازوبندي هم به نشانه عضو نيروهاي انتظاماتي كميته استقبال به بازويم بسته شده بود و اسلحه هم داشتم. ابداً احتمال اين را نمي‌داديم كه كسي از داخل جمعيت بخواهد به امام خميني(ره) حمله كند. امام خميني(ره) در آغوش مردم بود و ما در داخل جمعيت گم بوديم. امام خميني(ره) مثل شاخ شمشاد به بهشت زهرا(س) رفتند، بالاي صندلي نشستند و آن سخنراني تاريخي را انجام دادند. در جريان سخنراني مردم كف زدند كه امام خميني(ره) مخالفت كردند و بدين ترتيب بعضي‌ها صلوات فرستادند و برخي هم تكبير گفتند. وقتي سخنراني امام خميني(ره) پايان يافت، درحال بازگشت، موتور بليزر حامل امام خميني(ره) سوخت و در ميان جمعيت ايستاد. آقاي رفيق‌دوست هم ديگر نتوانست كاري انجام بدهد. درحالي كه جمعيت به طرف امام خميني(ره) هجوم مي‌آوردند، ايشان به طرف ايستگاه هليكوپتر هدايت شدند تا با آن انتقال يابند. در آنجا براي محافظت از امام خميني(ره) اطرافش را گرفتيم تا هليكوپتر آمد و سرگرد سيدين خلبانش بود. اين هليكوپتر با مانوري كه انجام داد در ميان هجوم جمعيت به زمين نشست، ولي چون ديد خطرناك است، بدون اينكه منتظر سوار شدن امام خميني(ره) باشد، بلند شد. قسمت اعظم جمعيت به خيال اينكه امام خميني(ره) سوار شده است رفتند و آنجا را خلوت كردند. هليكوپتر چرخي در بالاي پالايشگاه زد و دو باره بازگشت و امام خميني(ره) سوار شدند و رفتند. ما ديگر آنجا نمانديم و با چند تن از دوستان سوار پيكان سورمه‌اي رنگ خود شديم و بازگشتيم.

شاهد توحيدي 

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار