حمیده دلجو، خواهر شهید سخنانش را با معرفی برادرش آغاز کرده و میگوید: «حسین دانش آموز دوم دبیرستان رشته اقتصاد بود که به اصرار و با عنوان بسیجی داوطلب وارد جبهههای حق علیه باطل شد. اگر چه پدر و مادر موافق رفتن او به جبهه بودند اما برادر بزرگترم که دوران سربازیش را در جبهه های کردستان میگذراند با اعزام او مخالفت میکرد از این رو حسین بدون خداحافظی با او به جبهه اعزام شد.»
علی اصغر دلجو، پدر شهید حسین دلجو رشته کلام را به دست میگیرد و ادامه میدهد: «حسین با اهالی محل بهگونهای رفتار کرده بود که پس از گذشت سالها از شهادتش، همچنان نامش ورد زبانها بود. یک نفر میگوید حسین در اثاث کشی منزل کمک حالمان بود. دیگری میگوید او در بنایی خانه ما بدون دریافت حقوقی کارگری میکرد. اینگونه اخلاق حسین، او را از دیگر جوانان محل متمایز کرده بود. آنزمان شایع بود که جوانان سرکوچه تجمع میکردند اما حسین این کار را مردم آزاری میدانست و سعی میکردند جوانان را از این کار بازدارد.»
پدر شهید دقایقی نگاهش بر روی چهره سفرکردهاش خیره میماند. گویی خاطرهای را در ذهنش مرور میکند. سکوت را میشکند و ادامه میدهد: «حسین پس از اتمام ساعت مدرسه قطاب، بستنی و روزنامه میفروخت و پولش را به عنوان کمک خرج خانه به من میداد. بارها با کارش مخالفت کردم. اما حسین جواب میداد که دلم میخواهد کمک خرج خانه باشم. از آنجایی که شغلم گچکاری بود گاهی برای الک کردن گچ به کمکم میآمد و حتی زمانی که از او میخواستم کمی استراحت کند، با وجود اینکه خسته بود اما کارش را ادامه میداد.»
به گفته خواهر شهید حسین بارها از دام مرگ نجات پیدا کرده بود. او در سن هشت سالگی از بالکن طبقه دوم خانهشان به حیاط پرتاب شد و از ناحیه جمجمه آسیب دید اما از آنجا که عمرش به دنیا بود به جمع خانواده پیوست. او در سن 17 سالگی به جبهه اعزام میشود.
حسین سه ماه در جبههها به عنوان کمک تیربارچی نقش آفرینی کرد. در نهایت سن 17 سالگی در منطقه جنگی پنجوین عراق پس از مجروح شدن از ناحیه سر به درجه رفیع شهادت نایل شد.
خواهر شهید اشک در چشمانش جمع میشود و میگوید: «پیکر حسین مفقودالاثر بود. چند ماه از شهادتش نگذشته بود که دیپلم افتخاری او را برایمان هدیه اوردند و به این ترتیب حسین فارغ التحصیل شد. این چشمانتظاری 10 سال به طول انجامید.»
سوالی با یک جواب!!!
وقتی عملیات والفجر 4 آغاز شد. حسین که به عنوان کمک تیربارچی خدمت می کرد در میان آن مهلکه آتش و خون از ناحیه سر دچار آسیب جدی شد و بر زمین افتاد. یکی از همرزمانش که متوجه وضعیت حسین شد بر روی صورتش چفیه ای انداخت و بعد از آن خبر شهادتش را به مسئولان داد. پیکر حسین و تنی چند از همرزمانش برای مدت های طولانی در آن منطقه ماند و در نهایت پس از گذشت 10 سال پلاک او و استخوانهای بدنش در بهشت زهرای تهران آرام گرفت.
خواهر شهید در توصیف دوران چشمانتظارشان، میگوید: «مرحوم مادرم در طول مفقودالاثری حسین چندین بار نزد همرزمانش رفت تا از حسین برایش بگویند. بارها و بارها با یک جمله از شهادت حسین روبرو شدیم و آن این بود که در آن بازار آتش و خون تنها میتوانستیم مجروحان را آن هم به زحمت زیاد نجات دهیم و امکان حمل جنازه شهدا نبود.»
خواهر شهید ادامه میدهد: «قطعیت شهادت حسین تنها چیزی بود که در طی آن 10 سال جدایی، به ما آرامش میداد. میدانستیم که باید منتظر بازگشت پیکر حسین باشیم.»
پدر در تکمیل سخنان دخترش میگوید: «پیش از اعزام به منطقه جنگی خبرنگاری از حسین دلیل و انگیزه رفتنش به جبهه را میپرسد و او پاسخ میگوید: «دوست دارم راه امامم را ادامه دهم. هر بار که خبری از حسین نبود او را در امامزاده داوود می یافتند. او عاشق اهل بیت عصمت و طهارت و دوستدارانشان بود از این رو حرمت خاصی برای امامزاده ها قایل می شد.» دراین دوران چشمانتظاری با شنیدن صدای ضبط شده حسین، قلبمان آرام میشد.»
پسر کو ندارد نشان از پدر!
حکایت حضور پدر این شهید در جبههها هم شنیدنی است. او نه برای رزم بلکه برای خدمترسانی و پشتیبانی از نیروهای کشورمان به جبهه اعزام میشود. در آنجا از گچ کاری دیوارهای اماکن مربوط به اسکان رزمندگان گرفته تا ساخت و مرمت بیمارستانهای شهر را انجام داد.
بیوگرافی شهید
نام: حسین
نام خانوادگی: دلجو
نام پدر: علی اصغر
تاریخ تولد: 5/1345
تاریخ شهادت: 12/8/1362
تاریخ بازگشت به میهن: 28/8/1372
محل شهادت: عملیات والفجر 4، منطقه جنگی پنجوین گزارشی از خانواده دانش آموز شهید حسین دلجو
انتهای پیام/ 131