به گزارش گروه سایر رسانه های
دفاع پرس، شهيد مدافع حرم مجتبي ذوالفقارنسب بعد از شهيدان جهانپور شريفي، محمد استحكامي، ايمان خزاعينژاد، مسلم نصر و يوسفي، ششمين شهيد از خطه فارس است كه در دفاع از حريم اهل بيت(ع) به شهادت رسيد. مجتبي اولين شهيد ارتش در فارس نيز است كه ۲۸ اسفندماه ۹۴ داوطلبانه به مأموريت مستشاري در سوريه اعزام شد و ۲۱ فروردين ماه ۱۳۹۵ در درگيري با جبهه تكفيري النصره، به خيل شهداي مدافع حرم پيوست. مرور دلنوشته علي فرزند ارشد اين شهيد بزرگوار در مراسم تشييع پدر و سخنراني با صلابت همسر شهيد عمق ولايتمداري خانواده ذوالفقارنسب را به خوبي نشان ميدهد. آنچه در پي ميآيد حاصل همكلامي ما با سميرا درودگر جهرمي، همسر شهيد مدافع حرم ارتش مجتبي ذوالفقارنسب است كه پيش رو داريد.
براي آشنايي بيشتر با شهيد ذوالفقارنسب كمي از زندگي ايشان بگوييد. در دوران خدمتشان چه سمتهايي را برعهده داشتند؟ شما چطور با ايشان آشنا شديد؟
مجتبي متولد 8 خرداد ماه سال 1356 در جهرم بود. پس از گذراندن تحصيلات متوسطه در جهرم، بهمن ۱۳۷۵ در دانشگاه افسري امام علي عليه السلام پذيرفته شد. بعد از فارغالتحصيلي به ايرانشهر منتقل و به عنوان فرمانده گروهان مشغول به خدمت شد. بعد به شيراز رفت و به عنوان مسئول شعبه آزمايشات مركز پياده در اين شهر مشغول به كار شد. سپس به شوشتر رفت و ابتدا به عنوان جانشين گردان و بعد به عنوان مسئول ركن دوم تيپ ۴۵ تكاور شوشتر مشغول به خدمت شد. مجتبي از بستگان شوهرخاله من بود و از همين طريق با هم آشنا شديم و با تفاهمي كه صورت گرفت، در تاريخ 15 اسفند ماه 1379 به عقد هم در آمديم. بعد از دو سال، يعني 9 شهريور سال 1381 هم زندگي مشتركمان را آغاز كرديم. ماحاصل 14 سال زندگي مشتركمان دو فرزند پسر به نامهاي علي 13 ساله و عباس - 11 ساله است.
در زندگي شخصيتان شده بود حرف از شهادت آقا مجتبي يا ارادت ايشان به شهدا به ميان آيد؟
از نظر من سبك زندگي همسرم بسيار به سبك زندگي شهدا نزديك بود. مجتبي خيلي از شهدا صحبت ميكرد. از همان روزهاي اول زندگيمان هميشه ميگفت زياد به من و اين زندگي دل نبند و وابسته من نشو! شايد عمر اين زندگاني كوتاه باشد. من هم شوخي ميكردم و به ايشان ميگفتم: برعكس من بيشتر به شما وابسته ميشوم. اگر قرار است كه شهيد شويد انشاءالله با هم شهيد شويم. با توجه به شرايط كاري و مأموريتهايشان و نبودنهاي وقت و بيوقتشان اگر ميتوانست و فرصتي دست ميداد، در يادواره شهدا شركت ميكرد. مجتبي با شهدا انس داشت و پاي خاطرات رزمندگان ديروز دفاع مقدس هم مينشست. پدر، عموها و پسرعموهايم در جبهه حضور داشتند و سهتا از پسرعموهايم به نامهاي اسماعيل درودگر، احسان درودگر و مهدي درودگر به شهادت رسيدهاند.
همسرتان با شهيد خاصي انس داشت؟
بله، مجتبي به شهيد بزرگوار صياد شيرازي بسيار علاقه و ايشان را دوست داشت. در روزهاي آخر ميگفت خدا كند كه من هم مانند صياد شهيد شوم و اتفاقاً روز شهادتشان با روز شهادت اين شهيد عزيز يكي شد. آقا مجتبي سعي ميكرد از اخلاق شهيد صيادشيرازي الگو بگيرد. در برخي از نامهها آيههايي از قرآن برايم مينوشت كه شهيد صياد در سخنرانيهايشان تلاوت ميكردند.
به نظر شما چه شاخصهاي همسرتان را به سعادت شهادت رساند؟
از نظر من كه سالها با ايشان همراه بودم و زندگي كردم، راز شهادت ايشان مقيد بودن به نماز اول وقت و نظم در كارهايش بود. مجتبي بسيار ساده زيست و بيريا بود. اهل تجملات نبود. دغدغه اسلام را داشت و از اينكه محل خدمتي ايشان به گونهاي بود كه نميتوانست از همان اولين روزهاي دفاع از حرم و اتفاقات سوريه همراه و همسنگر مدافعان حرم شود، بسيار ناراحت بود. خيلي وقتها ميديدم كه به حال رزمندگان جبهه مقاومت اسلامي غبطه ميخورد. بالاخره هم به لطف خدا، خودش راهي ميدان جهاد با دشمن شد.
با موضوع اعزامش چطور كنار آمديد؟
شايد نتوانم خيلي خوب و واضح به اين سؤال شما پاسخ بدهم. شايد اين رازي باشد بين من و آقا مجتبي. اما تنها اين را بگويم كه من به همه تصميمات آقا مجتبي احترام ميگذاشتم. مجتبي 28 اسفند ماه سال 1394 از شهرستان شوشتر اعزام شد. خانواده خودشان هم در جريان مكان اين مأموريت نبودند. به خانوادهشان گفته بود جايي ميرود كه فقط خودش ميتواند تماس بگيرد. من نگران رفتنش نبودم چون ميدانستم اين بهترين تصميم عزيزدلم در طول زندگياش است. هرگاه به رفتنش فكر ميكردم به خدا ميگفتم خدايا اگر ترديدي در نيت هر دوي ما است خودت برطرف كن. وقتي به من گفت شايد من اعزام نشوم. گفتم از خدا به زور نميشود چيزي گرفت هرچه خدا بخواهد. گفتم برايت نذر 100 صلوات ميكنم به نيت بيبي زينب(س) بعد از اينكه نذرم را ادا كردم، طولي نكشيد تماس گرفت و گفت بالاخره من هم رفتني شدم. مراقب خودت و بچهها باش و تا خبري از من نشده است از شوشتر بيرون نرو. گفتم خيالت راحت. آن كسي كه تو را طلبيد حتماً مراقب ما هم است. وقتي آقا مجتبي ميخواست براي مأموريت مستشاري برود، دو روز از مراسم چهلم مادرم ميگذشت. شب جمعه يعني دو روز قبل از اعزام نگران بودم كه حالا چه ميشود. قبل از اينكه بخوابم با مادرم درد دل كردم. خوابم برد و در خواب درد دلم را با مادرم تكرار كردم. مادرم در خواب به من گفت: مجتبي برميگردد ولي تو وسايلت را جمع كن و بيا جهرم پيش من. از خواب بيدار شدم و خوشحال بودم كه برميگردد. صبح جمعه وقتي خوابم را برايش گفتم، گفت تعبير خوابت اين است كه من ميروم و شهيد ميشوم و تو بايد به تنهايي همه وسايلت را جمع كني و بروي جهرم. گفتم چقدر راحت تعبير كردي، گفت:اين خواب، تعبيري واضحتر از اين نداشت.
آقا مجتبي چه روزي اعزام شدند؟
روز 8 اسفند1394 روز جدايي من و مجتبي از هم بود. روزي كه براي اولين بار موقع رفتن گريه كردم و سرم را روي سينهاش گذاشتم. وقتي گريه ميكردم به من گفت اين جايي كه تو سرت را گذاشتي جاي گلوله خواهد شد. گفتم اينقدر با احساسات من بازي نكن. وقتي جنازهاش را برايم آوردند. ديدم درست گفته بود. دقيقاً همانجا با تير وهابيها زخم خورده بود.
نگران اسارت، جانبازي يا شهادت ايشان نبوديد؟
من خودم و بچهها را آماده هر خبري كرده بودم. اما خانواده ايشان با شنيدن خبر شهادت مجتبي شوكه شده بودند. آقا مجتبي هميشه براي من حرف از شهادت ميزد. شايد اگر زنده برميگشت براي ما جاي تعجب داشت. چون ايشان براي چگونه برگزار شدن مراسم بعد از شهادتش هم كلي برنامه ريخته و سفارش كرده بود. حتي قرار بود دو روز بعد از رفتن يك وام كه مدتها دنبالش بود، به حسابش واريز شود كه به من گفت اين پول براي خرج مراسمم باشد.
چطور از شهادتش اطلاع پيدا كرديد؟
روز 23 فروردين ماه ابتدا از طريق خانم يكي از همكاران آقا مجتبي متوجه شهادت ايشان شدم. قرارمان اين بود من اولين كسي باشم كه خبر شهادت را به من ميگويند. اما اين خبر همه جا پيچيده بود و تنها من بيخبر بودم. از ساعت يازده و نيم بلاتكليف بودم تا ساعت دو و نيم عصر. بعد از اينكه مطمئن شدم لحظهاي گريه كردم. بعد رفتم نمازم را خواندم و سجده شكر بجا آوردم و زيارت عاشورا خواندم. بعد لباسهاي مشكي خودم و بچهها را آماده كردم و با يكي از همكاران همسرم كه همشهري ما هم بود به طرف جهرم به راه افتاديم. مراسم ايشان در تاريخ 26 فروردين ماه 1395 بسيار باشكوه برگزار شد. در اين مراسم من متني را خطاب به رهبر عزيز خواندم و پسر بزرگم هم دلنوشته و وصيتنامه شهيد را خواند.
با عرض سلام و تبريك و تهنيت خدمت مولايم وليعصر صاحب الزمان(عج)
«كلنا عباسك يا زينب» رهبرا؛ شاهد باش كه مجتباي من با عزمي راسخ و نيتي خالصانه و داوطلبانه براي دفاع از حرم عقيله بنيهاشم و عمه سادات پاي به ميدان مبارزه نهاد و تا آخرين نفس در دفاع از حرم عمهتان ايستاد و جان خود را خالصانه در اين راه فدا كرد. سيدا؛ مطمئن باش تا جواناني همانند مجتبي در ايران اسلامي هستند نميگذارند حتي يك آجر از حرم مطهر كم شود و اجازه نميدهند كه پاي نحس و نجس تكفيريها به حرم باز شود و در مقابل تمام كجرويها و كجفهميها ميايستند. آقاي من؛ به عمهتان عقيله بنيهاشم بفرما كه دو فرزند نوجوان مجتبي را چنان تربيت ميكنم تا همچون پدرشان در ركابتان تا رفع تمام پليديها و ظلم و جورها مبارزه كنند و در راه حسين بن علي عليهالسلام فدا شوند و جانشان را تقديم به قاسم بنالحسن نمايند. خداوندا؛ اين هديه كوچك را از خانواده ما قبول فرما و به ما صبر جزيل عنايت كن تا غم سنگين هجران مجتبي را تحمل نماييم و بتوانيم در برابر تمام صحنههاي افراد كجفهم ايستادگي كنيم و اين بار سنگين امانت را به سر منزل مقصود و قرب الهي ببريم. همچنين از اين شهيد گرانقدر دو فرزند به نامهاي علي و عباس به يادگار مانده كه سال جديد خود را با خبر شهادت پدر آغاز كردند.
در اين مدت طعم تلخ كنايههاي طعنهزنندگان را چشيدهايد؟
بله، متأسفانه بسياري از حرفها دلمان را ميرنجاند. حتي بعضيها شهادت شهداي مدافع حرم را انكار ميكنند. اما عنايت شهدا خود دليل بر صداقت آنان و حقيقت امر دارد. اما من وظيفهاي ديگر بر عهده دارم و آن اين است كه راه همسر شهيدم را ادامه بدهم و به سفارش و وصيتنامه ايشان عمل كنم. عمل به توصيههاي آقا مجتبي مهمترين برنامه براي آينده فرزندانم است و دوست دارم كه علي و عباس هم راه پدر شهيدشان را ادامه بدهند انشاءالله. همسر شهيد شدن آرزوي بزرگي بود، اما تصور هم نميكردم كه اين اندازه راحت اتفاق بيفتد. به نظر من شهداي مدافع حرم ادامهدهنده راه شهداي دفاع مقدس هستند. همانطور كه دفاع مقدس برگرفته از نهضت عاشوراست، جبهه مقاومت اسلامي و جهاد در اين ميدان هم نشئت گرفته از فرهنگ عاشوراي اباعبداللهالحسين است. پس وظيفه همه ما حفظ دستاوردهاي آن و آشكار كردن حق و حقيقت اين مجاهدتهاست.
خاطرهاي از آخرين همكلاميتان با شهيد داريد؟
بله، وقتي كه هنوز در تهران بود. به من زنگ زد و گفت شبكه افق را ميبيني، گفتم: نه. گفت: خيلي جالب است نكات خوبي توسط همسران شهدا در اين برنامه گفته ميشود. آقا مجتبي با حالت التماس از من خواست كه اگر شهيد شدم در سختيها و مشكلات به ايشان نگويم كه تو رفتهاي و همه سختيها را براي من گذاشتي. گفتم نه عزيز دلم، من كه ميدانم تو براي چه رفتهاي. خيالت راحت برو و تنها در مسير و هدفي كه انتخاب كردهاي ثابت قدم بمان.
مسئوليت شهيد در منطقه چه بود؟ از نحوه شهادتشان اطلاع داريد؟
گويا در آنجا فرمانده گردان ادوات شهر زيتان بود. حدود 22 روز در اين شهر حضور داشت كه در نهايت در تاريخ 21 فروردين ماه 1395 به آرزويش رسيد و در سالروز شهادت صياد دلها شهيد صياد شيرازي آسماني شد. در مورد نحوه شهادتش آنچه براي من گفته شده اين است كه مجتبي براي نجات همرزمانش كه مهماتشان تمام شده و در محاصره بودند، راهي ميشود. آقا مجتبي به همراه تعدادي از سربازانشان براي كمك به رزمندگان به سمت خط مقدم ميروند. ظاهراً خط شكسته شده بوده است و اينها براي نجات دوستانشان تلاش ميكنند. ولي در راه به كمين دشمن برميخورند و چون آقا مجتبي جلوتر از آنها حركت ميكرده، مورد اصابت تير قرار ميگيرد. فاصله سربازانشان از ايشان زياد بوده و نميتوانستند به كمكش بيايد. در همان حين، در فاصله چند متري آقا مجتبي يك خمپاره هم اصابت ميكند كه تركشهايش به او اصابت ميكند و همسرم به شهادت ميرسد. آقا مجتبي اوايل شب به شهادت ميرسد و تكفيريها ميخواستند پيكرش را با خود ببرند كه با آتش همرزمان همسرم مجبور به فرار ميشوند.
سخن پاياني
پسرم علي در مراسم تشييع پدر دلنوشتهاي خطاب به پدرش نوشت: «به نام خداي شهيدان. باباي خوبم سلام؛ خوشامدي، شهادتت مبارك. خيلي دلم برايت تنگ شده، خيلي زودتر از اينها منتظرت بودم. فكر ميكردم براي عيد ميآيي. من و داداش عباس كنار سفره هفت سين برايت دعا كرديم، هر وقت كسي در ميزد دعا ميكرديم تو باشي، مامان ميگفت بابا جانتان رفته از حرم حضرت زينب سلام الله عليها دفاع كنه، آخه دشمنا ميخوان اونرو خراب كنن.
باباي شهيدم حالا ديگه به جاي تو بايد به عكست نگاه كنم؛ اگه دل منو و داداش عباس برايت تنگ شد بايد چه كار كنيم. يادمان نرفته ما رو بغل ميكردي و ميبوسيدي. باباجون عزيزم، نگران ما هم نباش مردم همه آمدهاند تا ما تنها نباشيم؛ نگران مامان هم نباش، حالا ديگه خودم مرد خونه شدم و از اون و داداش عباس مراقبت ميكنم. بابا جون مهربونم تو هم براي ما خيلي دعا كن؛ همه ميگن كه پيش امام حسين عليهالسلام رفتي. سلام منو و داداش عباس رو به آقا برسون و بهش بگو اگرچه دشمنان پدرم را از من گرفتند ولي مردانه تا پاي جان ايستادهايم و گوش به فرمان پدرم سيدعلي خواهيم بود. دوستت دارم بابا.»
منبع: روزنامه جوان