مروری بر زندگی امیر شهید «اکبر صیاد بورانی»

امیر خلبان «اکبر صیاد بورانی» سال‌ها در زندان بعث عراق بود. با جسم جانبازش سال‌های پس از اسارت را گذراند و دو روز پیش آسمانی شد و به یاران شهیدش پیوست.
کد خبر: ۲۱۲۷۹
تاریخ انتشار: ۲۱ خرداد ۱۳۹۳ - ۱۶:۱۵ - 11June 2014

مروری بر زندگی امیر شهید «اکبر صیاد بورانی»

به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس از رشت، امیر سرتیپ خلبان «اکبر صیاد بورانی» در ٢٣ تیرماه ١٣٢٥ در غازیانِ بندرانزلی دیده به جهان گشود و پس از اخذ مدرک تحصیلی دیپلم وارد مرکز آموزشهای هوایی نیروی هوایی ارتش شد.

دورهی اولیهی آموزش خلبانی با هواپیمای ملخدارِ «پاپ» و آزمون زبان انگلیسی را با موفقیت سپری کرد و در دیماه ١٣٤٩ به عنوان دانشجوی خلبانی (کمک نظامی) به آمریکا اعزام و پس از گذراندنِ دورهی پیشرفتهی زبان انگلیسی در پایگاه «لاکلند» در سنآنتونیو ـ جنوب ایالت تگزاس ـ در مهر ١٣٥٠ برای گذراندن دورهی اصلی خلبانی به پایگاه «ریس» در لاباک ـ شمال ایالت تگزاس ـ منتقل شد.

در این پایگاه دورههای تخصصی پرواز برای خلبانی هواپیماهای جتِ «تی ٣٧» و «تی ٣٨» را با موفقیت سپری کرد و به اخذ نشانِ خلبانی مفتخر گردید. پس از مراجعت به ایران و در بَدوِ ورود، به دورهی تخصصی «توجیه افسری» فراخوانده شد و بلافاصله در پایگاه هوایی مهرآباد دورهی خلبانیِ کابین عقبِ هواپیمای فانتوم (F-4) را سپری کرد.

سپس در اردیبهشت ١٣٥٢ جهتِ کسب مهارتِ عملیاتی بودن و جنگیدن در سمتِ خلبانِ کابینِ عقب، به پایگاه هوایی شیراز و گردان ٧٢ منتقل گردید. در شیراز به دلیل لیاقتی که از خود بروز داد، زودتر از موعد مقرر برای گذراندنِ دورهی خلبانیِ کابین جلوِ هواپیمای فانتوم به پایگاهِ مهرآباد فرستاده شد. پس از گذراندنِ موفقیتآمیز خلبانیِ کابینِ جلو، در سال ١٣٥٤ به گردان ٣١ پایگاه هوایی همدان ـ معروف به پایگاه شاهرخی ـ مأمور شد. تا اینکه به عنوانِ خلبانی ممتاز برای دورهی خلبانی هواپیمای رهگیرِ تامکت (F-16) انتخاب شد، ولی به دلایلی از شرکت در این دوره صرفنظر کرد.

پس از آن دورههای استاد خلبانیِ کابینِ عقب و کابینِ جلوِ هواپیمای فانتوم را در تهران با موفقیت سپری کرد و در کسوت «استاد خلبان» در پایگاهِ هوایی همدان به تربیت نسل جدید خلبانهای جوانِ نیروی هوایی پرداخت. همزمان با تحولات انقلاب اسلامی، جهت انجام کوچ زمستانی به پایگاه هوایی چابهار مأمور گردید و ضمن حفاظت از این پایگاه، مأموریتِ اولین پرواز شناسایی نیروی هوایی موسوم به «پرواز انقلاب» را پس از پیروزی انقلاب اسلامی در منطقهی چابهار تا زاهدان به انجام رساند. پس از بازگشت به همدان و آغاز ناامنیهای کردستان و بروز درگیریهای مناطق مرزی، به پشتیبانی هوایی از نیروی زمینی و نیروهای دکتر چمران در کردستان و حراست از مرزهای میهن اسلامی پرداخت تا جایی که با شروع جنگ تحمیلی ٢٠٠٠ ساعت پرواز در سابقهاش داشت.

پس از حملهی سراسری عراق به ایران، در عملیات پیروزمند کمان ٩٩ به عنوان لیدرِ دستهی دوم پروازی در مأموریت حمله به پایگاهِ حبانیه شرکت کرد و پس از آن در چند مأموریتِ دیگر حضور یافت تا اینکه در صبح سوم مهر ١٣٥٩ پس از انجام مأموریت محوله، اقدام به حضور داوطلبانه در مأموریتِ دشوارِ دیگری کرد و پس از انهدام اهداف پروازی در منطقهی بعقوبه، هواپیمایش در حین بازگشت به ایران مورد اصابت موشکهای عراقی قرار گرفت و در منطقهی سرپل ذهاب پس از ایجکت به همراهِ کمکش به اسارت نیروهای بعثی درآمد. در همان روز و طی انتقال به عقبهی دشمن، هلیکوپتر حامل او و کمکش مورد اصابت گلوله قرار گرفت و آتش گرفت، ولی به خواست خدا هر دو خلبان زنده ماندند و به بغداد منتقل شدند. پس از آن رنج ده سال اسارت در زندانهای استخبارات، ابوغریب و الرشید را به عنوان مفقودالاثر متحمل شد تا در شهریور ١٣٦٩ به همراهِ دوستانِ مظلومش به آغوش میهن اسلامی بازگردانده شود.

بعد از آزادی از اسارت، بار دیگر رؤیای بازگشت او به پرواز محقق شد، تا اینکه سرانجام در شانزدهم خرداد ١٣٩٣ پیکر مجروحِ این مرد خستگی ناپذیر و مجاهدِ جانباز، پس از گذراندن دوران سختِ بیماری آرام گرفت و ضمیرِ مشتاقش به پروازی دیگر رسید و به دوستان و همرزمان شهیدش پیوست. پیکرِ مجروح او در هجدهم خرداد، طی مراسمِ ویژهی نظامی پس از تشییع بر دستان آزادگان و مردم بندرانزلی، در گلزار شهدای این شهر به خاک سپرده شد. خاطراتِ ارزشمند دورانِ رزم و مقاومتِ این خلبانِ سرافراز به وسیلهی واحد ادبیات پایداری حوزهی هنری گیلان در کتاب «کتیبهای بر آسمان» تدوین شده است که توسط انتشارات سورهی مهر منتشر میشود.  

خاطرهای منتشر نشده از امیر سرتیپ خلبانِ آزاده  «اکبر صیاد بورانی»:

بعدازظهرِ دومِ مهر (١٣٥٩) تلفنی گفتند بیا پُستِ فرماندهی. مأموریتی بود طرفهای «خانلیلی» در جنوبِ «قصرشیرین» و «تَنگابنو»؛ نیروی زمینی، در مرزِ نزدیکِ قصرشیرین درگیر شده بود و باید پشتیبانیِ نیروی زمینیِ عراق را میزدیم. تانکهایی در منطقهی نفتشهر از جادهای به طرفِ مرزِ ایران در حرکت بودند. از پایگاهِ همدان بلند شدیم رفتیم مرزِ قصرشیرین، واردِ آسمانِ عراق شدیم. هر چه در مختصاتِ هدفی که داده بودند گشت زدیم اثری از نیروهای عراقی ندیدیم. در هر مأموریت مجاز نبودیم بیشتر از یکبار از منطقهی هدف عبور کنیم. بارِ دوم احتمالِ زیادی بود که هواپیما هدف قرار گیرد. دور زدم برگشتم به آسمانِ ایران. کمکم خلبان «محمد دهقان» بود. به دهقان گفتم: «از نقشه نگاه کن عراقیها از نظرِ سوقالجیشی کجا میتوانند باشند؟»

احتمال دادیم اگر مقداری به چپ برویم میتوانیم آنها را پیدا کنیم. کمی به چپ رفتیم و دوباره واردِ آسمانِ عراق شدیم. نیروی عظیمی از عراقیها را دیدم که به طرفِ مرزِ ایران پیشروی میکردند. از بالای سرشان که رد شدیم به دهقان گفتم: «اینجا را نشان بزن برگشتیم بتوانیم پیدایشان کنیم.»

حدودِ ٢٠ کیلومتر در عمق خاکِ عراق از آنها فاصله گرفتیم که فکر کنند رفتهایم و کاری به کارشان نداریم. دوباره در ارتفاعِ خیلی پائین (زیرِ ٥٠٠ پا، حدود ١٠٠ متری زمین) برگشتیم به طرفِ هدفی که انتخاب کرده بودیم. یک دقیقه قبل از رسیدن به هدف، باید اوج میگرفتم و روی آن شیرجه میرفتم تا با راکت آنها را بزنم. ولی از فاصلهی ٥٠٠ متری که هدف را دیدم، دیگر فرصتی نبود اوج بگیرم. همانجا هواپیما را برگرداندم و به پشت، رو به زمین قرار گرفتم تا هواپیما زیاد بالا نرود و پائین بماند که بتوانم سریع کارم را انجام بدهم. در یک لحظه کمکم گفت: «چه کار میکنی؟ مجاز نیستیم این کار را بکنیم!»

گفتم: «اینجا جنگ است، آموزش که نیست!»

در این حالت هواپیما با زمین زاویهای بین ١٥ تا ٢٠ درجه پیدا میکند و دماغه رو به زمین قرار میگیرد. ولی تا هواپیما را برنمیگرداندم نمیتوانستم هدفگیری کنم. باید دقت میکردم به زمین نزدیکتر نشوم. بلافاصله هواپیما را برگرداندمشروع کردم به میزان کردن در سطحی که عراقیها در حرکت بودند. هدفگیری کردم و هر چه راکت داشتم به طرفشان شلیک کردم. به چشم بههمزدنی باید کار را تمام میکردم. کلِ عملیات در هفت ـ هشت ثانیه انجام شد و ناگهان جهنمی برایشان درست کردم. بلافاصله اوج گرفتم و برگشتم به طرفِ ایران.

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار