به گزارش خبرنگار خبرگزاری دفاع مقدس، هنوز هم هستند مادرانی که با آمدن آخرین اسرای جنگ چشم به در دارند و منتظرند تا یادی، نامی و حتی نشانی از فرزندان گلگون کفنشان برای آنها آورده شود.هر روز که یک تشییع از شهدای گمنام در کشور برگزار می شود، خیل عظیم مادرانی را شاهد هستیم که عکس فرزندان خود را آورده و هنوز به دنبال گلهای بی نشان خود می گردند.
مراسم مادران چشم به راه تقدیری و یادوارهای برای همین مادران منتظر است. سردار علی فضلی جانشین بسیج مستضعفین در مراسم مادران چشم براه ویژه برنامه بزرگداشت مادران شهدای گمنام که در فرهنگسرای اندیشه برگزار شد، ضمن ادای احترام به مادران شهدا به ذکر خاطره ای از عملیات کربلای 4 و 5 پرداخت وخطاب به مادران شهدا گفت: مادران شهدای عزیز! فرزندان شما با خدا معامله کردند. فرزندان شما و رزمندگان اسلام قبل از عملیات کربلای 5، عملیات بزرگی به نام کربلای 4 را انجام دادند. مدت 6 ماه شناسایی عملیات، طراحی و آموزش نیروها به طول انجامید؛ اما وقتی قرار شد از اروند عبور کنیم و جزیره امالرصاص را تصرف کنیم با مقاومت دشمن روبرو شدیم.
آمادگی 6 ماهه در کمتر از 6 ساعت تبدیل به شکست شد. عملیات کربلای 4 بدون هیچ دستاوردی شکست خورد. دشمن به حدی از بمبهای شیمیایی، آتش توپخانه سنگین استفاده کرده بود که نزدیک به 10 هزار مجروح و شهید شیمیایی تقدیم اسلام شد و در نهایت به مواضع قبل از عملیات برگشتیم.
فرمانده قرارگاه ها و لشگرها بعد از عملیات، در قرارگاه مرکزی خاتم الانبیاء(ص) دورهم جمع شدند و در حضور جانشین امام (ره) در جنگ، 3 شبانه روز جلسه تشکیل دادند، ابتدا دلایل شکست را بررسی کردند و بعد از آن قرار شد عملیات دیگری انجام شود. تمامی جبهه ها از جمله منطقه عملیاتی کربلای 5" شلمچه" بررسی شد.
دژ تاریخی شلمچه دارای 10 کیلومتر سیم خاردار، میدان مین، باتلاق بود. عراقی ها در هر 15 کیلومتر یک سنگر ایجاد کرده بودند. 3 هلالی که ارتفاعی بلندتر از دژ شلمچه برای حفاظت از آن نیز وجود داشت. هیچ فرماندهی اعلام آمادگی نکرد و پس از 3 روز جلسه، خستگی و بی خوابی و شکست در کربلای 4 همه متاثر بودند.
بعد از 3 شبانه روز خبر از جماران و نایب امام زمان رسید. حضرت امام فرمودند: رزمندگان عملیات بعدی یعنی کربلای 5 را انجام دهند. این خبر به گوش فرماندهان که همگی سرشان پایین بود، رسید. شهید سردار حسین خرازی فرمانده لشکر امام حسین(ع) و شهید حسن شفیع زاده فرمانده توپخانه نیروی زمینی سپاه در جلسه نشسته بودند. یکی از آن ها فریاد کشید و گفت: چه کسی می گوید که نمی شود در شلمچه جنگید؟ چه کسی می گوید که نمی شود از این همه موانع عبور کرد؟ مگر غیر از این است که ما برای تحمل سختی جنگ اینجا هستیم. امام چیزی بخواهند و بگوییم نه؟!
در حالی که لشکرها شکست خورده و 10 هزار شهید و مجروح تقدیم اسلام کرده اند، وقتی خبر از ولی رسید، همه فرماندهان فرمان ولی را بر روی چشم گذاشتند.
مادران شهدا! امام(ره) فرمودند: ما بخاطر ادای وظیفه و تکلیف شرعی به جبهه آمده ایم. کسی که به تکلیف عمل کند چه شکست بخورد و چه پیروز شود در هر دو صورت پیروز است.
اکنون برای عملیات کربلای 5، دو هفته فرصت داریم. شناسایی شروع شد. در همان جلسه خط و محور تقسیم شد. 15 لشکر آماده عملیات شد. زدن به دژ تاریخی شلمچه به طول 5 و نیم کیلومتر روزی بچه های لشکر حضرت سیدالشهدا شد.
وقتی شناسایی شروع شد، شهید غلامرضا کیانپور مسئول اطلاعات عملیات و قهرمان شناسایی کربلای 5 به شناسایی رفت. صبح زود قبل از روشن شدن هوا، از او گزارش گرفتم. شهید کیانپور گفت: "از کمین های به هم پیوسته عراقیها عبور کردیم و چون به روشنایی هوا برخوردیم، برگشتیم و دوباره در شب دوم به شناسایی رفتیم. دوباره شهید کیانپور به من گفت: خدا خواست و رزمندگان اسلام دیشب به دژ شلمچه رسیدند". مگر می شود. هرچه او اصرار کرد، من انکار کردم. به او گفتم می خواهم یقین کنم. هرچه ایشان می گفت من نیز انکار می کردم.
شهید کیانپور در همین حین یک مشت خاک از جیبش درآورد و گفت: بچه ها این خاک را از دژ شلمچه آوردند. من گفتم: از کجا معلوم ممکن است در تاریکی شب اشتباه کرده باشند و از یک سنگر دیگری این خاک را آورده باشند. چهره شهید کیانپور سرخ شد. او که کلامی غیر از رضای خدا بر زبان نمی آورد و اخلاق اسلامی در رفتارش همیشه حاکم بود،گفت اگر بگویم: خودم این خاک را از دژ شلمچه آورده ام چه؟ باور می کنید؟! این رزمنده ها با خدا معامله کرده بودند. هرگز از خود آثاری باقی نمی گذاشتند. این شهید بزرگوار از خود چیزی نمی گوید. نمی گوید که من دیشب شناسایی رفتم. می ترسید اجر کارش ضایع شود.
خدا به آنها هنر داده تا دشمن را شناسایی کنند. آنروز بچه ها دشمن را در سخت ترین شرایط شناسایی و ارزیابی می کردند.
به هر حال باید برای عملیات آماده می شدیم. بیش از 10 هزار رزمنده در اردوگاه کوثر اردو زده بودند. کسانی که بیش از 6 ماه برای عملیات به مرخصی نرفته بودند، کسانی که 20 روز قبل از عملیات برای حفظ اسرار جنگ در قرنطینه بودند، همزمان با میلاد حضرت زینب نیمههای شب به اردوگاه کوثر آمده بودند. فرماندهان گردانها گفتند می خواهیم فردا صبح در میدان صبحگاه عهد و پیمان ببندیم و از زبان رزمندگان آمادگیشان را دریابیم.
حاج آقا متقی امام جمعه وقت گچساران در اردوگاه بود. به او گفتم که در مراسم صبحگاه سخنرانی کند. اردوگاه مملو از جنگل و انبوه درخت بود. زمستان سردی بود. در آن سوز سرمای اهواز لب بچه ها و همچنین پشت دست بچه ها ترک خورده بود.
به محوطه صبحگاه آمدیم. دیدم که هنوز هیچ گردانی در صبحگاه نیامده؛ اما صدای شعار و رجز بچه ها به گوش می رسد. هر گردان شعار خودش را آماده می کرد. شعار رزمندگان با شعار همه روزهای 6 سال قبل جنگ فرق داشت. با آقای متقی به میدان صبحگاه رفتیم. اولین گردانی که وارد صبحگاه شد، گردان غواصی حضرت زینب بود. با خود گفتم خدایا این چه حال و هوایی است که با همه روزهای دفاع مقدس تفاوت دارد!
خیلی از رزمنده ها کفن پوشیده بودند. پوتینها را درآورده و با پاهای بدون جوراب و برهنه بند پوتینها را به گردن آویخته بودند. یک تومار بزرگ که مضامین مختلفی روی آن نوشته شده بود: "اماما! ما اهل کوفه نیستیم و شما را تنها نخواهیم گذاشت" نیز جلوی آنها بود که بیش از 10 هزار رزمنده حاضر در اردوگاه آن را امضا کردند.
گردانهای علی اکبر، حضرت قاسم، حضرت علی اصغر، حبیب، زهیر، حنظله همه آمدند. قرآن قرائت شد و آقای متقی شروع به صحبت کرد و صبحگاه برگزار شد. دقایقی بعد نوبت من شد تا در محضر رزمنده ها گزارش دهم. علت های شکست در عملیات کربلای 4 را گفتم. بعد از ان خطاب به رزمندگان گفتم: "برادران! امام درخواست کردند که عملیات دیگری انجام دهیم. برادران! جبهه ما جبهه عشق است. جبهه داوطلبانه است. ماندن در جبهه داوطلبانه است، رفتن از جبهه هم داوطلبانه است. هرکسی که آمادگی ندارد بعد از اتمام صحبتها می تواند از صف جدا شود و همین امروز به تهران و کرج منتقل می شود." یک لحظه به خود آمدم. همه خبردار ایستاده بودیم با خود گفتم: نکند بچه ها رودربایستی کنند و خجالت کشیده و از رفتن حیا کنند. یاد شب عاشورا افتادم. من لحظاتی رو به سمت دیگر کردم تا هرکسی که می خواهد از صف جدا شود و به عقب برگردد.
وقتی رو به جمعیت کردم و برگشتم به خدا قسم یک نفر هم داوطلب برگشت به پشت جبهه نبود. همه بچه ها بر عهد و پیمانی که با امام خود بسته بودند تا آخر ایستادند و ذره ای تردید نکرده و امام را تنها نگذاشتند.
عملیات شروع شد. گردانها در محورهایی که مشخص شده بود شروع به عملیات کردند. بچه ها با خدا معامله کردند و به خط زدند. عراقی ها در بلندی بودند و اجازه تصرف سنگر را به ما نمی دادند. 1200 غواص با دشمن درگیر شدند. بچه ها به سمت پایین دژ برگشتند. برای بار دوم هم خط شکسته نشد. در حالیکه برخی شهید و مجروح شده بودند.
با خود گفتم اگر بار سوم نیز خط شکسته نشود دیگر از بیسیمچی ها هم خجالت می کشیم. شهید یدالله کلهر، محمدی، عراقی سمت خط مقدم رفتند. رضا صفرزاده و بیسیمچی ماندند.
بچه ها دوباره به دشمن حمله کردند. بعد از مدتی رضا صفرزاده با صدای بلند گفت: "یا حسین" و به بیرون سنگر آمد و گفت: آرزوی امام، رزمندگان سپاه اسلام، مادران شهدا، مومنین برآورده شد و یک سنگر از دشمن گرفته شد. داخل سنگر برگشتم و ضمن عرض خدا قوت به رزمندگان گفتم: اینجا تنگه احد است. مبادا سنگری سقوط کند".
رزمندگان اسلام تا صبح، 1800 متر از 5 و نیم کیلومتر را گرفتند. عراقی ها دوباره شروع به حمله کردند. بچه ها در اوج جوانمردی مقاومت کردند. 9 صبح خط را تقویت کرده و 11 صبح عراقیها را متوقف کردند. اما با این وجود خط همچنان شکسته نشده بود.
خیلی فکر کردیم که چه کنیم. یک راه بیشتر نمانده بود. با خود گفتم: بچهها عاشق امام هستند. اگر با امام ملاقات کنند قطعا این خط شکسته می شود. با دفتر حضرت امام موضوع را مطرح کردیم. امام هفته ای یک ملاقات داشتند. اما با این وجود،ایشان درخواست ما را قبول کردند.
وعده دیدار جماران رسید. آنروز برف سنگینی می بارید. رزمندگان لشکر سیدالشهدا به محضر امام شرفیاب شدند. بنده برای عرض گزارشی خطاب به امام گفتم: اماما این رزمندگان مانند یاران علی(ع) نگفتند که هوا سرد است و در سرمای 20 درجه زیر صفر جنگیدند. یاران شما در 50 درجه گرمای خوزستان جنگیدند و مانند یاران علی(ع) نگفتند که هوا گرم است. مردانه جنگیدند و مقاومت کردند تا شاید تبسمی روی لبهای امام ببینند. امام در آن ملاقات هیچ صحبتی نکردند. عشق بازی امام و رزمندگان نزدیک به نیمساعت طول کشید.
رزمندگان اسلام بعد از آن دیدار، دوباره به خط زدند. اولین سنگر، دومین و سومین سنگر را گرفتند و گروهی دیگر پیشروی کردند. گروهی نماز شکر می خواندند. خط شکسته شد. حمید تقی زاده فرمانده گردان حضرت علی اکبر(ع) گفت: به خدا قسم وقتی از کمین دشمن عبور کردیم و به دامنه دژ شلمچه رسیدیم در ارتفاع 8،7 متری به یکدیگر نگاه می کردیم و می گفتیم: "یقینا این کار ما نیست. زدن به دژ شلمچه و شکستن ابهت دشمن کار ملائکة الله است.