به گزارش گروه سایر رسانه های
دفاع پرس، معلم شهيد اسماعيل دستبسته از شهداي مفقودالاثر بود كه پس از 30 سال چشمانتظاري خانوادهاش تفحص و شناسايي شد. اسماعيل متولد قطر بود و به دليل كمكرساني و پشتيباني خانوادهاش از رزمندگان جنگ تحميلي مورد شكنجه و آزار دولتمردان قطر قرار گرفت و از آن كشور اخراج شد. سپس به ايران آمد و با حضور در جبههها، شهيد دفاع مقدس شد. آنچه در پي ميآيد ماحصل گفتوگوي ما با درويش دستبسته برادر شهيد است كه پيش رو داريد.
گويا خانواده شما در قطر زندگي ميكردند، چه سالي به ايران برگشتيد؟
بله، ما تا سال 61 در قطر بوديم. خانواده ما متشكل از سه خواهر و پنج برادر بود. من متولد 1328 هستم و برادر شهيدم اسماعيل متولد سال 1348 بود. خودم هفت يا هشت سال بيشتر نداشتم كه خانواده پدريام براي كار به قطر مهاجرت كردند و اسماعيل در قطر به دنيا آمد. همان طور كه عرض كردم تا سال 61 آنجا بوديم و سپس از قطر اخراج شديم. زندگي و كار در آن كشور باعث نشده بود تا ما از اوضاع اجتماعي و سياسي كشورمان ايران بياطلاع بمانيم.
علت اخراجتان چه بود؟
وقتي جنگ تحميلي شروع شد، ما نميتوانستيم همپاي رزمندگان در جنگ شركت كنيم. بنابراين تمام همت خودمان را صرف جمعآوري و ارسال كمك به جبهههاي حق عليه باطل كرديم. خانواده ما به همراه چند خانواده ديگر همه اقلام مورد نياز رزمندهها كه شامل دارو، مواد خوراكي، لباس و... . ميشد را با كشتي به ايران ميفرستادند. اين اقدامات به گوش دولت قطر رسيد و در نهايت بعد از دستگيري، شكنجه و زنداني شدن تعدادي از اعضاي خانوادهمان، سه خانواده ايراني كه ستاد پشتيباني جنگ را در قطر راهاندازي كرده بوديم، از اين كشور اخراج شديم. البته يكي از بهانههايشان ديدار ما با امام خميني(ره) بود.
چه زماني با امام ديدار كرديد؟
اين موضوع به يك ماه بعد از پيروزي انقلاب سال ٥٧ برميگردد. بعد از تسخير سفارت ايران در قطر، همراه هيئتي به سرپرستي فردي به نام شيخ عيسي خاقاني (كه متأسفانه بعدها به صدام حسين پيوست) به تهران آمديم و بعد هم به قم رفتيم و در مدرسه فيضيه قم با امام خميني ديدار داشتيم. ما ناهار مهمان امام خميني بوديم. امام در آن ديدار نسبت به كشورهاي حوزه خليج فارس گله داشتند. گله ايشان مربوط به اخراجشان از عراق در دوران طاغوت و همين طور همكاري اين كشورها با رژيم طاغوت بود. به هرحال در بازگشت به قطر توسط عمال قطري شناسايي و چند سال بعد هم كه اخراج شديم. بعد از خروج از قطر به شيراز آمديم و در لامرد مستقر شديم. سال 1361 بود. آن زمان در قطر شركت ساختمانسازي و نجاري داشتيم كه همه وسايل و تجهيزات را در آنجا گذاشتيم و از صفر شروع به كار كرديم. با آمدنمان به ايران درگير جنگ تحميلي شديم. من و برادرانم غلامحسين و اسماعيل راهي ميدان نبرد شديم. حضور من سه ماه بيشتر طول نكشيد. دشت عباس و خرمشهر بودم كه در نهايت به خاطر بيماري كه بر من حادث شد از منطقه به عقب آمدم اما غلامحسين به افتخار جانبازي نائل شد و اسماعيل هم به شهادت رسيد.
اسماعيل به عنوان يك جوان متولد قطر چطور سعادتي چون شهادت پيدا كرد؟
اسماعيل دوران راهنمايي را در مدرسههاي لار شيراز سپري كرد و با من ارتباط خوبي داشت. وقتي به جبهه رفتم و برگشتم، او هم علاقه به حضور در جبههها را بروز داد. منتها به معلمي هم عشق ميورزيد. به همين خاطر به دانشسراي تربيت معلم امام صادق(ع) لامرد رفت و چهار ماه دانشآموز اين مركز بود. منتها شوق حضور در جبههها باعث شد نتواند خيلي دوام بياورد و راهي جبهه شد. يادم است يك روز زنگ زد و گفت دارم به جبهه ميروم. ابتدا رفته بود شاهچراغ زيارت و بعد هم كه خداحافظ تا جبهه. اسماعيل بسيار متدين و اهل نماز بود. به فعاليت در بسيج علاقه زيادي داشت. اگر چه بچه درسخواني بود منتها دانشگاه جبههها را انتخاب كرد. اسماعيل در 19دي 1365در عمليات كربلاي 5 به شهادت رسيد و در خاك عراق ماند. تا مدت زماني نميدانستيم شهيد شده است. وقتي ديدم نامههايي كه به برادرم مينويسم بدون جواب ميماند مشكوك شدم. مدتي بعد تعدادي از دوستان و همرزمانش به خانه ما آمدند و ساك و وصيتنامه برادرم و نامهاي كه خطاب به من نوشته بود را برايمان آوردند و خبر شهادتش را دادند اما خبري از پيكرش نبود. به دنبال پيكر برادر هم رفتيم اما خبري نبود تا اينكه بعد از 30سال يعني سال 1395 با آزمايش ژنتيك شناسايي و به آغوش خانواده بازگشت و در 9 محرم يعني در روز تاسوعاي حسيني در روستاي جوزقدان لارستان در جوار همرزمان شهيدش آرام گرفت.
منبع: روزنامه جوان