به گزارش خبرنگار بینالملل
دفاع پرس، نقشآفرینی رزمندگان حزبالله لبنان در سالهای گذشته از صحنه و میدان لبنان فراتر رفته است؛ تاجاییکه آنها با شروع بحران در کشورهایی سوریه و عراق عزم خود را جزم کرده و وارد مبارزه با تروریسم تکفیری در این کشورها شدند، البته آنها تلاش میکنند که این روند بر آمادگی مقاومت آنها در رویارویی با دشمن اسرائیلی تاثیر منفی نگذارد.
همزمان با این تحولات، ساختار حزب الله توسعه و تعداد نیروها و مؤسسههای وابسته به آن به ویژه بعد از ورود به جنگ سوریه افزایش یافته است.
از ابتدای نا آرامیها در سوریه تا کنون صدها تن از رزمندگان حزب الله لبنان در نبرد با تروریستهای تکفیری در مناطق مختلف سوریه به شهادت رسیدهاند که در ادامه به زندگی یکی از این شهدای مدافع حرم لبنانی اشاره میشود که با ایمان به اینکه دفاع از اسلام حد و مرزی نمیشناسد، به دفاع از مقدسات آن در سوریه پرداخته است:
«خداوند هست و ما را هرگز ترک نخواهد کرد ای مادر» این درسی بود که مادر داغ دیدهاش از پسر هشتسالهاش یاد گرفته بود. اسم پسرش «محمد مهدی حیدر حیدر» (ناصر) بود که در سال 1985 میلادی در «زقاق البلاط» لبنان دیده به جهان گشود.
خوشبختیاش آرامش مادرش بود
محمد در دوران کودکی از نعمت پدر محروم شد. با رفتن ژدر قلب این کودک شکست. کودکی که ترجیح میداد به جای بازی با همسن و سالهایش در کنار پدر باشد. دوستی بین او و پدرش صفای خاصی داشت و آراسته به بوی خاک «البورة» بود؛ جاییکه پدرش در آنجا کار میکرد. اما دیگر برای او مقدور نبود که به آنجا برود، البته زمان نیز برای او زمان بازی نبود.
بعد از فوت پدر محمد و برادرانش یتیم میشوند؛ مادر هم در نبود پدر سخت در تلاش است تا پنج یتیمش را بزرگ کند و به جامعه تحویل دهد. مادرشان برای امرار معاش کار و جای پدر را برای آنها پر میکند. همه اعضای خانواده دوشادوش هم برای ساختن یک زندگی آبرومندانه تلاش میکنند. محمد دائما صاحب ابتکار بود، وقتی امور ناگشودنی پیش میآمد، گره کار به دست وی باز میشد. همیشه تکرار میکرد که خداوند وجود دارد. هیچ چیزی او را به اندازه دیدن آرامش مادرش خوشحال نمیکرد.
مرشد خانواده دینی
پنجساله بود که به مسجد محل رفتوآمد میکرد و با حفظ کردن حدیث انس گرفته بود، به محض اینکه حدیثی را حفظ میکرد نزد مادر میآمد تا او را با خبر کند که حدیثی حفظ کرده است. عنایت خاصی به رعایت حجاب داشت. خودش را در مقابل برادرانش مسئول میدانست و نقش مرشد دینی و اجتماعی را برای آنها ایفا میکرد.
محمد تعبیر حدیث «احب لاخیک ما تحب لنفسک» ( برای برادرت دوست بدار، آنچه را برای خود دوست می داری) بود. چیزی را که برای خودش نمیپسندید برای دیگران هم نمیپسندید، دیگران را بر خودش ترجیح میداد.
وی در کنار کار درسش را نیز ادامه میداد. 15 سالش بود که تصمیم گرفت در دورههای آموزشی مقاومت اسلامی شرکت کند. یک روز به خاطر اینکه درخواست وی برای حضور در دورههای آموزشی به خاطر کم سنوسال بودنش رد شده بود، با چشم گریان به خانه برگشت. هیچ کاری از دست مادرش جز اینکه دست پسرش را بگیرد و به نزد مسئول دوره ببرد، ساخته نبود. مادرش دست فرزندش را گرفت و به پیش مسئول آموزش مقاومت اسلامی برد و از وی خواست که درخواست فرزندش را قبول کند. آنچه که محمد میخواست برای وی فراهم شد و دورههای مختلفی را گذراند و مهارتهای مختلفی کسب کرد که در نهایت به مربی توانمندی تبدیل شد.
فعالیت محمد فقط در عملیاتهای نظامی محدود نمیشد بلکه به صورت دواطلبانه در جنگ 2006 به عنوان امدادگر فعالیت میکرد و ذهن او پر از حوادثی وحشتناکی بود که هیچموقع او آنها را فراموش نمیکرد.
خدا بندهاش را بییار و یاور نمیگذارد
مقدمات اولیه ازدواج هنوز برای او فراهم نبود، اما تصمیم گرفت که ازدواج کند. مادرش تصمیم او را رد کرد ولی محمد از مادرش خواست که در این مورد عجله کند چراکه این اقدام به او کمک میکند که در زندگی ثابت قدم باشد. مادرش هم چون یقین داشت خدا بندهای را که به او توکل کند بییار و یاور نمیگذارد، موافقت کرد.
حاصل ازدواج محمد دو فرزند است. او خاطرات طفولیت خود را برای فرزندانش بازگو میکرد و روزهایی که با پدرش گذرانده بود به یاد میآورد. محمد دوست داشت آنچه را که از آن محروم شده بود، با آنها جبران کند. وی برای آنها فضای ایمانی و محیط متعهدی فراهم کرده بود. تا اینکه جبهه مبارزه با تروریستها در سوریه باز شد و قلبش برای حضور در آنجا تپید و سعی کرد که به سوریه اعزام شود.
در آسمان چیزی را دید که کسی غیر از او آنرا ندید اولین باری که میخواست به سوریه برود، خواست بیخبر از مادر برود تا وداع بر او سخت نشود و ترجیح داد با برادرش خارج از منزل وداع کند اما این موضوع از چشم مادر پنهان نماند و مسئله را با مادر در میان گذاشت و با رضایت مادر به سوریه اعزام شد. سرانجام محمد مهدی در تاریخ 2013/3/9 در الخالدیه حمص (سوریه) به دست تروریستهای تکفیری به شهادت رسید.
گفته میشود وی درحالیکه در آغوش دوستش جان به جانآفرین تسلیم میکرد، به آسمان نگاه میکند و لبخند میزند و از ته دل میگوید: «ای خدا» و چشمش را بر چیزی که کسی غیر از او نمیبیند، میبندد.
انتهای پیام/ 411