بخش دوم/ خاطره یک همرزم از رئیس ستاد جنگ‌های نامنظم

نقش شهید چمران در عقب‌نشینی گسترده بعثی‌ها

چند آر پى ‏جى زن شروع کردند به شلیک. منطقه حسابى شلوغ شد و در همین فرصت، عده ‏اى رفتند و دیواره خاکریز را منفجر کردند. تیربارچى و نیروهاى عراقى فرار کردند.
کد خبر: ۲۱۶۵۰
تاریخ انتشار: ۲۷ خرداد ۱۳۹۳ - ۱۰:۰۹ - 17June 2014

نقش شهید چمران در عقب‌نشینی گسترده بعثی‌ها

خبرگزاری دفاع مقدس، شهدا همواره و در همه عرصهها الگو و نمونه بودهاند، چه در رزم و چه در زندگی. زندگی و سیره شهیدانی همچون دکتر «مصطفی چمران» را که مطالعه میکنیم درمییابیم که آنان حتی در برخورد با جوانان چقدر دقیق عمل میکردند؛ بهگونهای که از افرادی عادی، چریکهایی میساختند که خواب را برچشم دشمن حرام کنند.

آنچه در ادامه میخوانید روایتی از این بُعد از شخصیت شهید چمران است که به بهانه سالگرد شهادت این عارف مجاهد آمده است.

روایت زیر از زبان "سیدعباس حیدر راکوبی" عضو دسته موتورسواران جنگهای نامنظم بیان شده، که طی آن نحوه عضویت و پیوستن خود و دوستانش را به این ستاد بازگو کرده است.

در جستجوى تندگویان

یک بار براى شناسایى رفته بودیم. 15 کیلومتر در بیابان جلو رفتیم، جایى که آقاى تندگویان اسیر شد. با یک لندرور از جلوى ما رد شدند و رفتند و دیگر برنگشتند. البته ما بعداً مأموریت پیدا کردیم که آنها را پیدا کنیم، اما نهایتاً پیدایشان نکردیم و اعلام شد که اسیر شدهاند.

ما با سه موتورسیکلت براى پیدا کردن آنها رفتیم. یک بالگرد آمد بالاى سرما و شروع کرد به شلیک کردن. زیگزاگ مى رفتیم تا گلوله ها برخورد نکند. نزدیک نیروهایمان که رسیدیم موشک مى زدند.

یک بار دیگر که عراقى ها مى خواستند یک حمله گسترده انجام دهند به ما گفتند بروید ببینید چه خبر است. ما رفتیم و آنچه را دیدیم گزارش کردیم. چند تانک جدید از شوروى خریده بودند و چند کامیون آیفا داشتند. یکى از تیپ هاى همدان در منطقه کرخه کور مستقر بود. دکتر چمران از ما خواسته بود آنجا را شناسایى کنیم. وقتى گزارش دادیم گفت فهمیدم مى خواهند چه کار کنند. این را بگویم که با وجود مشغله زیاد گاهى مى نشست و از خاطراتش براى ما تعریف مى کرد. اینکه یک بار قبل از انقلاب یک پاسبان دنبالش کرده بود و نتوانسته بود بگیردش. خیلى باصفا بود. آقا هم این طورى بود با امثال ما خیلى صمیمى بود. برخورد چمران و آقا با امثال من و فرماندهان فرقى نداشت و به همه ما با یک چشم نگاه مى کردند.

شناسایى با چمران

یک بار دکتر چمران را شخصاً به منطقه بردم براى شناسایى. قرار شده بود که آب سد را باز کنیم سمت عراقى ها تا نتوانند پیشروى کنند. اگر مى آمدند اهواز با خطر مواجه مى شد. نقشه منطقه را مهندس مهدى چمران انجام داده بود. آب سمت عراقى ها رفت. ستون پنجم قوى بود و به آنها اطلاع داد. آنها هم خاکریز بلندى زدند که آب را برگردانند. جبهه دست عراقى ها افتاد و دیگر نمى شد به آنها شلیک کرد. با این حال عراقى ها متوقف شدند.

مدتى بعد گفتند دکتر با شما کار دارد. دکتر گفت: "آقاجان! جایى را سراغ دارى که خشک باشد و به این خاکریز راه داشته باشد." ما موتورسوارها چون زیاد در منطقه مى چرخیدیم، کل منطقه را بلد بودیم و دکتر این را مى دانست.

دکتر گفت جایى را پیدا کن که خشک باشد تا نیروها بتوانند، پیاده آنجا را طى کنند و به خاکریز دشمن برسند. من نقطه اى را بلد بودم که همین جورى بود. البته دکتر طرحى داشت که دبه هاى ماست حاوى تى ان تى را با قایق حمل کند و به پشت خاکریز بعثى ها برساند و خاکریزشان را منفجر کند. چون منطقه را آب بسته بودند، بعضى جاها نیاز به قایق بود. این کار باعث مى شد آب دوباره به منطقه عراقى ها برود.

این طرح به دلیل برخى ناهماهنگى نیروها، موفقیت آمیز نبود. نوبت رسید به همان طرح دوم که عبور نیروها از منطقه اى خشک بود. من روى نقشه نقاط خشک را به دکتر نشان دادم. از من خواست او را ببرم و آنجا را نشانش بدهم. بعد از ظهر آمد به روستاى عباسى و دو نفرى رفتیم براى شناسایى. تا جایى با موتور رفتیم و بقیه اش را پیاده طى کردیم. وقتى به خشکى رسیدیم گفت: "عجب جایى است، عجب جایى است عزیزجان! اینجا را چطورى پیدا کردى؟!" وقتى برگشتیم دکتر چمران گفت از اینجا حمله مى کنیم و خاکریزشان را منفجر مى کنیم. "بازوکا" آوردند و به حالت بمب ساعتى کارى کردند که هر چند دقیقه شلیک مى کرد. داخل چیزهایى شبیه قوطى واکس، خاک اره و رویش را گازوئیل ریختند و آتش زدند و روى کرخه انداختند. چند آر پى جى زن شروع کردند به شلیک. منطقه حسابى شلوغ شد و در همین فرصت، عده اى رفتند و دیواره خاکریز را منفجر کردند. تیربارچى و نیروهاى عراقى فرار کردند. با آنکه به آن شکل آب در خاکریز نفوذ نکرده بود، اما عراقى ها کیلومترها عقب نشینى کردند.

سرباز امام زمان(عج)

در جبهه هم موتورسوارى حرف هاى خودمان را انجام مى دادیم. یک بار که مشغول پرش بودم دکتر چمران آمد و گفت دشمن شما را مى بیند. وقتى این کارها را انجام مى دهید ممکن است منطقه را بزنند و 150،100 نفر شهید و مجروح شوند. اتفاقاً دو ساعت بعد همان جایى که ما داشتیم پرش مى کردیم را زدند و من فهمیدم دکتر درست مى گفت.

براى ما شخصیت قائل بود. به ما که تا چند روز قبل فقط تکچرخ مى زدیم و پیست مى رفتیم و وقت تلف مى کردیم مى گفت "سرباز امام زمان(عج)".

وقتى اشتباهى مى کردیم مى گفت: "سرباز امام زمان(عج) این کار را انجام نمى دهد. سرباز امام زمان(عج) این حرف را نمى زند." بعضى وقت ها کلمات بدى به کار مى بردیم، اما وى با حوصله و مهربانى ما را راهنمایى مى کرد و همیشه مى گفت: "عزیز جان! سرباز امام زمان(عج) از این کارها نمى کند."

250 موتورسوار به پیست مى آمدند. 18،17 نفر داوطلب شدیم به جبهه برویم که چند نفر از اهواز برگشتند و اصلاً جلو نیامدند. ما 13 نفر بودیم که ماندیم به عشق دکتر چمران چون خاکى بود. خیلى ها همین طورى آمدند جبهه.

وقتى زیاد شلوغ مى کردیم مى گفت براى موتورسوارى آمده اید به جبهه یا آمده اید موتورسوارى براى جبهه؟!
حتى یک بار گفت موتورهایتان را بفروشید و بروید. ولى ما ماندیم. جان و موتورهاى ما در برابر معرفت دکتر چمران چه ارزشى داشت. من تا بعد از عملیات فتح بستان که مجروح شدم با اینکه چمران شهید شده بود در جبهه ماندم. چند نفر از موتورسوارها بعداً شهید شدند. محسن طالب زاده را هم منافقین به شهادت رساندند.

نظر شما
پربیننده ها