خبرگزاری دفاع مقدس- امیرحسین انبارداران نویسنده کتاب «سه روایت از چمران»: پیرزن فقط می گفت مصطفی خوب بود، هرکلام او مرا می برد به دشت دهلاویه ، به سوسنگرد ، به لبنان و همنشینی با بچه های یتیم.
پیرزن فقط می گفت مصطفی خوب بود، دانه های درشت اشک از چشمانش می جوشید و بر پهنه صورت چروکیده اش می ریخت؛ صورتی که شاید هر ذره آن یادآور خاطره ای از مصطفای شهیدش بود.
پیرزن فقط می گفت مصطفی خوب بود، می گفت نمازش را همیشه سروقت می خواند. و چه عشقی می کرد با یادآوری آن صبح با صفا که مصطفایش تکه ای زیرانداز از خانه برده بود به دانشکده فنی تا بشود سجاده نمازش.
پیرزن نشسته بود در برابر من. مهندس مهدی چمران حیران مانده بود که پیرزن قبول کرده بنشیند به گفتگو.
و من مانده بودم حیران به اشک های پیرزن دل بسپرم یا خاطرات او از مصطفای شهیدش. از فداکاری او بسیار گفت؛ که با حاجی رفته اند لبنان به دیدار پسرشان ، که انگشتری عقیق برایش هدیه می برد، که در دیدار بعدی وقتی انگشتر را بر انگشتان مصطفی نمی بینند می دانند که او باز هم آن را به فرزندان یتیمش در جنوب لبنان بخشیده است.
پیرزن فقط می گفت مصطفی خوب بود، می گفت من بارها او را از خدا گرفته بودم، چقدر گریه کرد با یادآوری کودکی های مصطفی و روزی که در حیاط خانه باغ قم نزدیک بوده پسرک کوچکش در حوض بیفتد و خدا نجاتش داده است.
پیرزن از مصطفی می گفت و من چه عشقی می کردم که در برابر مادر چمران عزیز نشسته ام، و چقدر غبطه می خوردم که چرا توفیق زیارت او را نداشته ام. این حسرت به دلم ماند تا بروم جنوب لبنان، تا بروم به همان محله ای که شب ها پناه تنهایی های چمران و بچه های یتیم بود، تا بروم به صور و صیدا، و از چمران بزرگ بپرسم، از مردمانی که نام فرزندان خود را به عشق چمران عزیز «شمران» گذاشته بودند. تا بنشینم به شنیدن سخنان عادل عون یار لبنانی او که برایم جوان مردی را معنا کند از خاطره ای که همچنان در ذهنش جولان می داد؛ که در روزهای آتش بس می روند به سرکشی از مواضع دشمن ، و یکی از فرماندهان دشمن را در حال خواب می یابند و چمران بی تفاوت از کنار او می گذرد ، فرمانده دشمن وقتی از خواب بیدار می شود موضوع را می فهمد و حیران می ماند ، او که قسم خورده بوده چمران را بکشد با این رفتار چمران از گذشته خویش توبه می کند و به چمران می پیوندد ، و در نهایت در رکاب او همای شهادت را بر سر خویش می بیند.
این همه راه رفته بودم تا بپرسم چمران چگونه چمران شد، که از عالی ترین مقام ها و منصب های دنیوی دست کشید و راهی کوچه های تنهایی شد.
آرزویم شده بود اینکه بفهمم چمران چگونه چمران شد ، با یاران بیشمار او به گفتگو نشستم ، هریک از زاویه نگاه خویش او را برایم گفتند، خلبان محمد کریم عابدی از روزهای تنهایی و غربت او در کردستان و زندگی محقرانه اش در زیر زمین ساختمان نخست وزیری برایم گفت. مهندس حیدر جم از صفای او و شخصیت پدر گونه اش در هدایت و کشف نیروها حرف زد و اینکه چمران بزرگ چگونه سرهنگ رستمی فرزند آشخانه بجنورد را در بحبوحه جنگ های کردستان شناخت و عزتش داد. امیر یکی از موتورسوارانی که چمران آنها را از خیابان های تهران به جبهه های جنوب برد حرف می زد و انقلابی که او در جسم و جان موتورسوران ایجاد کرده بود ؛ و عاقبت من از آن همه همکلامی با یاران چمران عزیز دانستم رمز چمران شدن مصطفای آن پیرزن با صفا گذشتن از خود بوده است و بس.باز هم می خواستم بیشتر از چمران بدانم ، چمران شده بود دریا و من هرچه می نوشیدم تشنه تر می شدم ، دست آخر دلم را خوش کردم به دست نوشته ای از او ، که همواره بخوانمش و در جانم زمزمه کنم:
می خواهم با خدای خود تنها باشم
هر لحظه ، خبری مدحوش فرا می رسد ؛ رنجی و شکنجه ای بر قلب محرومم ؛ فشاری بر پای خونینم ؛ اشکی در گوشه دیدگانم ؛ سوزی و جوشی بر همه اعصابم ؛ به درگاه خدا دعا می کنم ، دعایی که در حلقومم می سوزد ، دعایی که از عصاره وجودم سرچشمه می گیرد ، دعای یک آدم دردمند دلشکسته ، دعای مسئولی که مستاصل شده ، دعای فرمانده ای مجروح ، که نیرویی در دست ندارد.
خدایا ! من بنده توام ، من از خود چیزی ندارم که به خاطر خود فکر کنم ، من باز یافته ام ، من کشته ام ، من رفته ام ، دیگر منی از من وجود ندارد ، اما آنچه از آن رنج می برم سرنوشت مستضعفین است ، سرنوشت انقلاب است....
... ای صاحب الزمان ! استعمار گران شرق و غرب دنیا را به خاک و خون کشیده اند ، و چشمان نگران محرومین و مستضعفین عالم به تو دوخته شده است ، همه انتظار دارند که تو از پشت دیوار کعبه فریاد « انا القائم المنتقم» را سر دهی و با شمشیر ذوالفقارت پایه های ابر قدرت ها را قطع کنی ، طاغوت ها را از تخت قدرت به زیر بکشی،کفار و منافقین را از دم تیغ بگذرانی و دنیا را از عدل و داد پر کنی.
ای خدا ! در این تجربه سخت تاریخ که فرا راه امت ما داشته ای در میان دشمنان خون خوار و مشکلات روز افزون و توطئه های بی شمار ما را از همه بلایا حفظ کن.
ای خدا ! ابر قدرت ها و طاغوت ها و عوامل داخلی آنها که قصد نابودی اسلام و مسلمین را کرده اند ، نابود گردان.
خسته شده ام ، پیر شده ام ، دلشکسته ام ، نا امیدم ، دیگر آرزویی ندارم ، احساس می کنم که این دنیا دیگر جای من نیست ، با همه وداع می کنم و می خواهم با خدای خود تنها باشم.
خدایا ! به سوی تو می آیم ، تو مرا در جوار رحمت خود سکنی ده.