به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس از مشهد، سردار شهید «سیدمحمود سبیلیان» از نوجوانی وارد محافل سیاسی و مبارزه با رژیم ستمشاهی شد و با اتکاء و بهرهگیری از اندیشههای امام و استفاده از رهنمودهای شخصیتهای بزرگی همچون مرحوم آیتالله ربانی شیرازی و مرحوم آیتالله مشکینی(ره) که در سالهای اختناق در کاشمر تبعید بودند و ارتباط با روحانیت مبارز و انقلابی مشهد بویژه مقام معظم رهبری حضرت آیتالله خامنهای(حفظهالله تعالی)، توانست نقشی تعیین کننده در مبارزات سیاسی کند. در ادامه خاطراتی از این شهید را میخوانیم.
در محضر آیت الله مشکینی(ره)
طی مدت حضور مرحوم آیت الله مشکینی در کاشمر، محمود به عنوان رابط هستههای مقاومت، خدمت ایشان میرسید و معظم له نیز ضمن راهنماییهای لازم، حتی در مواردی، بخشی از وجوهات را به نهضت اختصاص میدادند.
سید محمود، ظرف چهار سال مبارزه با طاغوت، در کنار درس و مدرسه، علاوه بر مطالعهی کتابها و جزوات مختلف سیاسی و اعتقادی، به همراه حجت الاسلام حسنزاده، حاج احمد رضایی، مهندس حسین امین مقدم، مهندس سید خلیل نیازمند و ... در ارتباط تنگاتنگ با حضرت آیت الله مشکینی(ره)، به جذب و تربیت نیروهای کیفی بسیاری همت گماشت و با برنامهریزی بسیار منسجم و حساب شده، حرکتهای انقلابی مردم را در شهرستان کاشمر، هدایت و سازماندهی نمود.
بدین ترتیب، نقش بزرگی در پیروزی انقلاب اسلامی داشت. با نگاهی به تاریخ انقلاب اسلامی در کاشمر، نقش محمود در خیزش مردم این دیار به خوبی مشخص میشود؛ شالودهی اصلی مبارزه از خیابان شهید مدرس- جایی که محمود زندگی میکرد- و هنرستان- یعنی جایی که محمود در آن فعالیت میکرد- آغاز شد.
پس از اینکه حرکت خروشان مردم ایران در 22 بهمن سال 57 به پیروزی انقلاب منتهی شد، محمود و همراهان گمنامش بر دامنهی فعالیتهای خود افزودند.
از ما خط بگیرید
بعضی از عناصر گروههای سیاسی آمدند گفتند: شما باید از بیانیههای ما خط بگیرید. محمود گفت: تا امام رو داریم چرا از شما خط بگیریم؟ چه کسی رو دیدید طلا رو ول کنه بچسبه به بدل؟ گفت و گفت و دست آخر هم بیرونشان کرد.
راوی: محمدرضا رحمانی
تعطیلات کاری
تعطیلات تابستان هم بیکار نبود. بعضی وقتها، میرفت بنایی. گفتم: چرا بنایی؟
در جواب گفت: نمیدونی کارکردن با کارگر جماعت، چه کیفی داره؟!
پرسیدم: مگه چی کار میکنی؟
گفت: براشون شعر میخونم و قرآن یادشون میدم.
بعدها متوجه شدم روزها با آنها میرفته بنایی و شبها میرفته خانههای آنها قرآن یادشان میداده و با آنها کار فرهنگی میکرده.
راوی: علی صادقنژاد
موضع ارشادی
محمود، در برخورد با افراد گول خورده و ساده لوحی که آلت دست سازمان مجاهدین خلق(منافقین) شده بودند، موضع ارشادی داشت و سعی میکرد با ابزارهای مختلفی از قبیل: مطالعه، دیدن واقعیتها و... آنان را متوجه اشتباه خود سازد و از مسیر خلاف واقعی که در پیش گرفته بودند، باز دارد.
سال1361، به ابتکار محمود، گروهی از هواداران منافقین که در کاشمر زندانی بودند، با دو دستگاه مینیبوس به تهران و قم، اعزام شدند. از برنامههای مورد نظر اردو، حضور در مراسم نمازجمعهی تهران بود.
این دیدار، آن قدر در نگرش آنها نسبت به انقلاب تاثیر گذاشته بود که بیشتر آنها پس از دیدن صحنههای با شکوه حضور مردم در نمازجمعه، رو به محمود کرده و گفتند: منافقین به ما چنین القا کرده بودند که کارگردانان تلویزیونی، هنگام پخش مراسم نماز جمعه و راهپیماییها از تلویزیون جمهوری اسلامی، با استفاده از تکنیکهای فیلمبرداری، جمعیت رو زیاد نشون میدن؛ ولی حالا که ما از نزدیک این شور و حضور وصف ناپذیر مردم رو میبینیم، متوجه فریب کاری و دروغ پردازیهای منافقین میشیم.
راوی: سید جواد علوی
بخوابم یا بخوانم؟
یک روز تعریف میکرد: رفتم خانه، با خودم فکر کردم بخوابم بهتر است یا بخوانم! کمی که فکر کردم، دیدم نقطهی خواندن بالاست و نقطهی خوابیدن پایین. یعنی این که خواندن، انسان را بالا میبرد و اوج میدهد، ولی خوابیدن، پایین میآورد؛ لذا نشستم و شروع کردم به مطالعه.
راوی:مجتبی سالاری
موج و تحرک
یک لحظه هم بیکار نبود؛ به علاوه، من حتی یک بار هم ندیدم اظهار خستگی کند.
میگفتیم: خسته نمیشی؟
شعر اقبال لاهوری را برایمان میخواند:
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم موجیم که آسودگی ما عدم ماست.
دل شیشهای
محمود، دلی به نازکی و شکنندگی شیشه داشت که با تلنگری میشکست.
بعد از ظهر جمعهای بود. نشسته بودیم توی اتاق کارمان. محمود، صفحهی روزنامهای دستش گرفته بود و داشت مطالعه میکرد که به یک باره زد زیر گریه!
با تعجب پرسیدم: چی شده؟
روزنامه را داد به من و گفت: این مطلبو بخون.
دیدم داستان بچه یتیمی است که مورد ظلم و ستم قرار گرفته. دل محمود از این ظلم شکسته بود و بلور اشک، روی گونههایش جاری شده بود.
راوی: سید هادی علوی
برق حسرت
بعضی وقتها میرفت توی فکر و از ته دل، آه میکشید. میگفت: فلانی! من خیلی میترسم، وحشت دارم از این که روز قیامت ببینم همون کسانی که ما براشون کلاس عقیدتی گذاشتیم - به اصطلاح – ارشادشون کردیم، همونایی که با حرف دو تبلیغ ما، تو این مسیر اومدن، متحول شدن و بعد، رفتن جبهه و شهید شدن، فردای قیامت برن بهشت، در حالی که ببینن زنجیر به گردن ما افتاده و دارن ما رو میبرن جهنم! تصور کن! اون وقت چه آبروریزیی میشه! و چه حسرت بزرگی برا ما میمونه!
راوی:سید محمد شکفته
شوق پرواز
در جریان عملیات والفجرمقدماتی، توی لحظهای بسیار حساس که دشمن پاتک زده بود و از زمین و آسمان، گلوله و آتش میآمد، دیدم آقای سبیلیان چنان مردانه میجنگد که واقعاً تحسین برانگیز است. او که در اصل برای سرکشی به جبهه آمده بود، در سمت جانشین گردان جندالله انجام وظیفه میکرد و مثل پروانه، بالای سر نیروهای بسیجی میچرخید. یک جا آر پی جی میزد، یک جا تیر بار؛ یک جا دیدهبانی میکرد و جای دیگر، بچهها را هدایت. اصلاً عجیب بود این همه شور و حرارت و اخلاص! این جا بود که من واقعاً عاشقش شدم.
سخنرانی سردار شهید شوشتری در مراسم اربعین سردار شهید سید محمود سبیلیان در مشهد مقدس
عکس شهادتی
توی سپاه هم هیات عزاداری، راه انداخته بود.
ایام محرم که میشد، شال عزا به گردن میانداخت و با لباس فرم سپاه، همراه سایر پاسدارها به صورت دسته جمعی، عزاداری میکردند، خودش میانداری میکرد و به هیاتهای سطح شهر میرفتند.
یک روز، عکسی را که با همان شال مشکی و لباس سبز پاسداری، توی سپاه گرفته بودند، نشانم داد و گفت:
بتول! ببین قیافهام تو این عکس، به شهداء میخوره؟
چهرهی نورانیاش در آن عکس، واقعاً برق شهادت داشت.
گفتم: نگران نباشین! شما آخرش شهید میشین.
سرش را انداخت پایین و با حسرت گفت:من از همون آخرش میترسم که شهید نشم!
راوی:خانم دکتر نصرتی- همسر شهید
راز بازگشت
محمود عاشق امام رضا علیه السلام و زیارت آن حضرت بود. وقتی فهمید قرار است کاروان شهداء از آغوش امام(ره) تا پابوس امام رضا علیه السلام تشییع شود، خودش را به کاروان رساند تا در کنار دوستان شهیدش، یک بار دیگر به حرم آقا امام رضا علیه السلام مشرف بشود و بعد، در جوار مزار شهید مدرس،آرام بگیرد.
راوی: مجتبی سالاری