بخش دوم/ خاطرات سردار نوروزی از سال‌های نخست انقلاب در گفت‌و‌گو با دفاع مقدس

صیانت از صندوق رای مردم در کوه‌های بلند و برف گیر کردستان

قرار گذاشتیم که اگر کسی از ما سوال کرد چرا به سنندج می‌روید؟ بگوییم که ماشین ما که حامل سیب درختی است، خراب شده و ما برای کمک گرفتن به سنندج می‌رویم.
کد خبر: ۲۱۸۱۰
تاریخ انتشار: ۳۱ خرداد ۱۳۹۳ - ۱۷:۴۲ - 21June 2014

صیانت از صندوق رای مردم در کوه‌های بلند و برف گیر کردستان

خبرگزاری دفاع مقدس: اتاق کوچکی در ستاد فرماندهی نیروی انتظامی محل کارش است. دوباره به اتیکتش نگاه میاندازم. سردار «بهرام نوروزی». دوستانش گفته بودند سالها در کردستان بوده و روزهای سختی را گذرانده است. سردار را صدا میکنم تا گفتوگو را شروع کنیم. نگاهش را که از پنجرهی اتاق به سمت صبحگاه است به سویم بر میگرداند. از او میخواهم از خاطرات کردستان و سال 58 برایم بگوید، سرفهای میکند و میگوید:

فروردین سال 58، من، حاج آقا عقیقی و محمدرضا معصومی از کمیته انقلاب اسلامی مامور شدیم تا به کردستان برویم. ماموریتمان این بود که از نیروهای لشکر 28 کردستان رایگیری کنیم.

رای گیری که تمام شد، سوار بر بالگرد شدیم و به سوی هوانیروز کرمانشاه رفتیم. قرار شد نماز ظهر و عصرمان را آنجا بخوانیم.
 
بالای ارتفاعات دیواندره بودیم. بالگرد مثل همیشه پرواز نمیکرد. خلبان ترسیده بود. از او پرسیدیم چه شده؟ گفت: «بالگرد نقص فنی دارد. موتور به خوبی کار نمیکند.» از بالا نگاهی به پایین انداختم. کوههای بلند و برف گیر. شروع کردیم آیت الکرسی خواندن.
 
چند دقیقه که گذشت بالگرد با خلاصی ملخ روی یک قله بلند به آرامی فرود آمد، خلبان گفت: با توجه به باد شدید باید روی اسکیت بالگرد سنگ و گل و لای بریزیم. با توجه به مشکلاتی که وجود داشت به هر طریقی که بود این کار را انجام دادیم.
 
خلبان تلاش کرد تا با یگانهای همجوار تماس بگیرد و کمکی بگیرد اما متاسفانه هیچگونه ارتباطی برقرار نشد. هوا داشت تاریک میشد، ناچار شدیم با قرعه کشی 2 نفر دنبال امداد برویم.
 
قرعه به نام من و حاج آقا عقیقی افتاد، قرار شد به هر طریقی خودمان را به سنندج برسانیم و به لشگر 28 برویم و اطلاع بدهیم تا به کمکمان بیایند.
 
حرکت را از ارتفاعات صعب العبور و برفی شروع کردیم. به سختی جاده اصلی را پیدا کردیم. جلوی یک قهوهخانه ایستادیم تا وضو بگیریم و نماز بخوانیم. مینیبوسی از راه رسید که مقصد آن سنندج بود، ما دو نفر نیز از این فرصت استفاده کردیم و سوار مینیبوس شدیم و نماز ظهر و عصر را برای اولین بار در حرکت خواندیم.
 
 
برای اینکه وضعیت ما دو نفر مورد توجه سرنشینان مینیبوس قرار گرفته بود، قرار گذاشتیم که اگر کسی از ما سوال کرد چرا به سنندج میروید؟ بگوییم که ماشین ما که حامل سیب درختی است، خراب شده و ما برای کمک گرفتن به سنندج میرویم چون در آن زمان نمیشد به راحتی آدرس پادگان را به تاکسی داد، به همین دلیل کنار بیمارستانی که در نزدیکی پادگان قرار داشت پیاده شدیم. خودمان را به داخل پادگان رساندیم و ماجرا را به فرماندهی اطلاع دادیم.
 
پس از هماهنگی با گردان مستقر در تونل مسیر سنندج سقز با یک دستگاه خودرو جیپ مسلح به مقر گردان در 20 کیلومتری اعزام شدیم و پس از ایست دادن و بازرسی در تاریکی شب، وارد چادر گردان شده و یک خودرو همراه با  15 نفر به دیواندره حرکت کردیم که با نزدیک شدن به محل قهوهخانه بلافاصله از طریق بیسیم به ما اطلاع دادند به سنندج برگردید چون خلبان دوم معصومی وارد پادگان لشگر 28 شده است.
 
وقتی برگشتیم از خلبان 206 پرسیدیم که چطور خود را به پادگان رساندهاند گفت: با توجه به تاریکی شب و سرمای سخت بالگرد 206 را ترک  کردم و به پادگان سنندج برگشتم.
 
پس از اطلاعرسانی به هوانیروز کرمانشاه، صبح روز بعد یک فروند بالگرد مشترک با مهندسین فنی وارد سنندج شده و گروه پروازی به مقصد فرود بالگرد 206هدایت شدند که به محض رسیدن بالگرد مشترک به محل مورد نظر دیدیم که مردم محلی در حال بردن وسایل داخل بالگرد هستند که با مشاهده نیروهای کمکی فرار کردند، خوشبختانه به صندوق رای دست نزده بودند و پس از اقدامات فنی و بازنمودن ملخ 206 نهایت صندوق رای را همراه با بالگرد به کرمانشاه انتقال دادند و ما توانستیم ماموریت خود را با موفقیت به پایان برسانیم.
 
ادامه دارد...
 
گفت و گو از طیبه کرانی
نظر شما
پربیننده ها