به گزارش دفاع پرس از تبریز، ششم خرداد ماه سال 1342 شمسی «شفیع» در شهر اردبیل متولد شد. پدربزرگش «شیخ سلیم» از علمای بزرگ آن منطقه بود.
شفیع که کودکی تیزهوش و علاقهمند به نماز خواندن بود، در 5 سالگی برای یادگیری قرآن به مسجد «گازران» رفت و از کودکی با مسجد انس گرفت.
دوران ابتدایی را در دبستان «شیخ صفی» و راهنمایی را در مدرسه «اعیادی» گذراند. متوسطه را در دبیرستان «صفوی» اردبیل در رشته علوم انسانی ادامه داد.
شفیع که صدای خوبی داشت، درس های مدرسه را با آهنگ نوحه تمرین می کرد و از این کار خود لذت میبرد. شرکت در عزاداریهای حضرت امام حسین (ع) از برنامه های اصلی اش بود. جذب نمودن جوانان به مسجد در صدر کارهایش قرار داشت.
به قول یکی از دوستانش، شفیع بهشت را تنها برای خود نمیخواست بلکه آن را برای همه می خواست. موقع پخش اذان که میشد از دوستانش دعوت میکرد تا نماز را در مسجد و به جماعت که ثواب بیشتری دارد بخوانند.
تشکیل کلاس های تفسیر قرآن، تلاوت آیات آن و جذب جوانان به این کلاس ها توسط شهید شفیع از جمله برنامه های موفق او بود. به حلال و حرام خیلی پایبند بود و در کنار این خصوصیات، مبارزه با نفس اماره را یکی از ضروریات زندگی خود می دانست و در راه مبارزه با آن به تمرین می پرداخت.
شفیع صدای خوبی داشت. در عزاداری ها مداحی می کرد و به خاطر صوت زیبایش تلاوت قرآن کریم را بر عهده داشت. صله ی ارحام را به دیگران توصیه مینمود و خود نیز به نحو احسن آنرا به جا می آورد.
سال 1362 شمسی بود که همراه پدر به زیارت حضرت امام رضا (ع) رفت و درآن فضای روحانی و معنوی بود که از حضرت خواست تا روح و قلب او را آماده رفتن به جبهه کند.
اوایل سال 1364 همراه دوست خود «علی ذاکر توسلی» برای خواندن دروس طلبگی عازم شهر مشهد شد و با هدف خدمت به اسلام با جدیت درس خواند. بعد از چند ماه تصمیم گرفت یک هفته مهمان امام رضا (ع) باشد و بدون آن که کسی از این موضوع با خبر شود.
پس از آن در رابطه با رفتنش به جبهه استخاره کرده بود که آیه رحمت می آید و او با دلی آرام و مطمئن راهی جبهه می شود.
شفیع در جبهه از مهره های اصلی گردان تخریب بود. در آخرین مرخصی خطاب به مادرش میگوید: «مادر جان می دانم که همه بچه ها از پیش شما رفته اند و حضور من در خانه و کنار شما لازم است. اما امروز حضور من در جبهه واجب تر است.» مادر نیز با درک حرف های فرزند در پاسخ می گوید: «من از تو راضی هستم برو به امان خدا.»
آخرین زیارتش با امام رضا (ع) غریبانه و عاشقانه بود. انگار بعد از آن زیارت بود که دلش آرام گرفت و به مراد خود رسید. چند شب قبل از عملیات بود. همه کنار هم جمع شده بودند و از اینکه اینبار چه کسی شهید خواهد شد، حرف می زدند. آن شب شفیع گفت: حضرت زهرا(س) را سال 1363 قبل از عملیات بدر در خواب دیدم. ایشان فرمودند که تو در این عملیات شهید نخواهی شد. همان طور هم شد.
دیماه 1365 عملیات کربلای 4 از راه رسید. او دوشادوش همرزمان در آن شرکت کرد.
نزدیک عملیات بود. نیروهای تخریب را به گردان ها تقسیم می کردند. شفیع که فرمانده گروهان ایجاد موانع گردان تخریب بود، برای شرکت در عملیات آماده می شد. مداحی های پر از شور و شعورش قبل از عملیات را سر میداد و همه ی بچه های تخریب را منقلب میکرد.
وقتی با آن صدای دل نشین می خواند: «کجاییدای شهیدان خدایی، بلاجویان دشت نینوایی، کجایید ای سبکبالان عاشق، پرندهتر ز مرغان هوایی و ...» نورانیت خواصی در چهرهاش نمایان میشد.
گردان برای عملیات به منطقه عملیاتی کربلای 4 رسیده بود. شفیع نیروها را به گروه های شناسایی و ایجاد موانع تقسیم کرد. گروه اول را به ماموریت فرستاد و دقایقی بعد خود به جلو رفت تا نیروها را هدایت کند. داخل کانال منتظر ادامه ماموریتشان بودند. به یک باره منطقه زیر آتش شدید دشمن قرار گرفت و پس از 25 ماه حضور در جبهههای حق علیه باطل، چهارم دیماه سال 1365، به شهادت رسید.
عمری که از انسان برود دیگر باز نخواهد گشت چونکه قیامت در حال رسیدن است و دنیا در حال فرار.
انتهای پیام/