به گزارش گروه سایر رسانه های
دفاع پرس، در هفته گذشته خبری توسط خبرگزاری اسپوتنیک روسیه منتشر شد که به صورت تلویحی به اعلام جنگ داعش و طالبان علیه یکدیگر اشاره داشت. در متن خبرهایی که توسط سایر خبرگزاریهای داخلی و خارجی منتشر شده بود به سخنان «نابی جان مولا خلیل» رئیس پلیس "ولایت هلمند" اشاره شده که وی اعلام کرده است، پلیس هلمند اسناد و مدارکی پیدا کرده که بر اساس آن مشخص شده است که گروهک تروریستی طالبان و گروهک تروریستی داعش علیه یکدیگر اعلام جنگ کردهاند که به نظر میآید این پرونده را باید از ابعاد گوناگون سیاسی، امنیتی، اقتصادی و حتی ساختار شناسی اجتماعی در افغانستان، پاکستان و در نگاه کلانتر جغرافیای آسیای میانه مورد بررسی و تحلیل قرار داد.
1.محور سیاسی
طالبان از بدو پایهگذاری در افغانستان حضور داشت و حتی در سال 1979 دقیقاً در زمانی که ارتش شوروی جهت پشتیبانی از دولت کمونیست جمهوری دموکراتیک افغانستان به این کشور لشگرکشی کرد به مقابله با آنها پرداخت. درست است که گروههای متعدد چریکی از جمله جمعیت اسلامی افغانستان و مجاهدین افغان در این مبارزه حضور داشتند اما عدهای از مفسران بر اساس اسناد موجود در خاک افغانستان و همینطور دستنوشتههایی که در صحنه نبرد کشف شده است معتقد هستند که «طالبها» هم در مبارزه با ارتش تزارها شریک بودهاند.
به گونهای که نبرد این گروههای در مقابل ارتش شوروی موجب شد تا روسها در سال 1989 خاک افغانستان را ترک کنند و نهایتاً در سال 91 تا 92 میلادی حکومت افغانستان به حاشیه رانده شد. در آنجا بود که طالبان آرام آرام منسجمتر شد و به دلیل به توافق نرسیدن گروههای مجاهدین بر سر تقسیم قدرت، جنگ داخلی در افغانستان کلید خورد.
در اینجا دو شکاف نظری و عملی باید مد نظر قرار گیرد. نخست زمانی که برخی از نیروهای مجاهدین از سوی الازهر تغذیه میشدند، سعودیها با یک تاخیر 10 ساله که خودشان آنرا سازماندهی کرده بودند، وارد پرونده جنگ افغانستان و شوروی شدند. یعنی زمانی که روسها عملیات نظامی را در افغانستان پیادهسازی کردند، هستههای مذهبی عربستان در آنجا به شکل سازمانیافته که از گذشته تشکیل شده بود تقویت شدند و به نوعی خود را در شکاف ایجاد شده و خلاً سیاسی و مذهبی که بدون تردید به خلاء امنیتی هم مربوط میشود وارد کردند. دوم اینکه طالبان در سال 1994 و همانطور که پیشتر به آن اشاره شد در اوج جنگهای داخلی افغانستان؛ زمام امور را در دست گرفت و توانستند با نفوذ به ولایت قندهار در جنوب افغانستان اولین فاز عملیات دستبرد و اشغال خود در این کشور را کلید بزنند.
در ادامه آن ولایتهای لوگر، خوست، هرات، جلالآباد و کابل یکی پس از دیگری توسط طالبها فتح شد و در آنجا بود که سکان افغانستان در دست عناصر این گروهک قرار گرفت که «ملامحمد عمر» رهبری طالبان را به عهده گرفت. صرفنظر از اینکه چه جنایاتی مانند کشتار مردم هزاره توسط طالبان رخ داد، اما سه کشور پاکستان، عربستان سعودی و امارات متحده عربی ملاعمر و طالبان را به رسمیت شاختند و حتی در اظهار نظرهای خود عنوان "امارت اسلامی افغانستان" را برای طالبان به کار بردند.
تا به اینجای کار طالبان پدید آمد و راهبردهای خود در افغانستان را به اجرا درآورد اما این وضعیت تنها تا سال 2001 میلادی و زمان ورود نظامی ایالات متحده به خاک افغانستان ادامه داشت. بماند که پروژه 11 سپتامبر چه بود و چه درگاه ورودی برای ایالات متحده به افغانستان و عراق پدید آورد، اما اصل ماجرا اینجاست که پس از کشته شدن «اسامه بنلادن» رهبر سازمان تروریستی القاعده در منطقه هزاره پاکستان قرائت جدیدی از "پدیده ترور و تروریسم" در دنیا پدیدار شد. به بیانی صریحتر طالبان به عنوان یک عنصر سنتی که در صدد کنشگری سیاسی و امنیتی در افغانستان بود، پس از 11سپتامبر و خصوصاً مرگ بنلادن بر اساس راهبرد آمریکا در پروژه مبارزه با تروریسم وارد یک سرازیری مبهم و گُنگ شد.
همگان به خاطر دارند که در آخرین روزهای ریاستجمهوری حامد کرزای وی از امضاء معاهده امنیتی کابل – واشنگتن سرباز زد و امضاء آنرا به دولت بعدی خود یعنی دولت وحدت ملی افغانستان واگذار کرد. در اینجا نکتهای پنهان است و آن قومیت و خواستگاه حامد کرزای خواهد بود. کرزی در روستاهای نزدیک قندهار دقیقاً همان جایی که طالبان نفوذ خود را کلید زده بود به دنیا آمده است که اتفاقاً برادر وی هم در سال 2011 در همان حوالی توسط طالبان ترور شد.
کرزای در برخی از سخنرانیهای خود رسماً از لفظ "برادران طالبان" استفاده کرده بود و تا حدودی نسبت به آنها برخورد سخت نشان نمیداد. همین وضعیت را میتوان در مورد دیدگاه شهروندان افغانستان نسبت به طالبان دنبال کرد. به گونهای که مردم افغانستان «طالبها» را از خود میدانند و حتی در سالهای 1994 تا 1996 که طالبان اقدام به تصرف ولایتهای افغانستان کرده بود با مقاومت جدی مردم روبرو نشد که این وضعیت تا زمان کنونی ادامه دارد.
این وضعیت ادامه داشت تا زمانی که دو سال قبل یعنی در اواخر شهریور 1393 دولت وحد ملی تشکیل شد که این دولت را باید تا حدودی یکی از طرحهای آژانس اطلاعات مرکزی (CIA) در افغانستان دانست و یا حداقل باید ردپای افسران این سازمان را در آن جستوجو کرد. به هر حال بر اساس توافقی که صورت گرفت «عبدالله عبدالله» از جناح ائتلاف ملی افغانستان مسئولیت اجرایی دولت وحدت ملی را به دست گرفت و در طرف دیگر «محمد اشرف غنی» به عنوان رئیس جمهوری این کشور زمام امور را در دست گرفت. در آنجا بود که توافقنامه امنیتی واشنگتن – کابل به امضاء رسید و قرار شد تا نظامیان آمریکایی تا سال 2024 در خاک افغانستان حضور داشته باشند و البته مدل و نوع پایگاههای نظامی آنها در این کشور هم مشخص شد.
در این بین باید متغیر جدیدی را وارد پرونده افغانستان کنیم که آن عنصری نام آشنا در عرصه ظهور پدیده تروریسم است در منطقه غرب آسیا تا قلب اروپا به شمار میرود که همگان آنرا با نام «گروهک تروریستی داعش» میشناسند. اینکه داعش چگونه، در چه ناحیه و توسط چه اشخاص و حتی توسط کدامیک از سرویسهای اطلاعاتی پدید آمد؛ بدون تردید متن پیشرو ت حمل تحلیل و تفسیر آنرا ندارد اما همین گزاره کفایت میکند که بدانیم داعش از همان القاعدهای نشات گرفت که روزی اسامه بنلادن در پاکستان رهبری آنرا به عهده داشت و بدون تردید آسیای میانه را باید مبداء پنهان آن دانست.
2.محور امنیتی
حضور داعش در سوریه و عراق بعلاوه جنایات صورت گرفته توسط آنها که میتوان در زمره جنایات جنگی، نسلکشی، جنایت علیه بشریت و تجاوز ارضی ارزیابی گردد در طول سالهای گذشته از ابعاد مختلف و مهمی بررسی شده است؛ اما آنچه که باید مد نظر قرار بگیرد این است که مساله نو ظهور «جرم و جهانی شدن» و به دنبال آن «استفاده تروریسم از رسانه» تاکنون به عنوان حلقه مفقوده این پروژه چند بعدی مطرح است.
این روند ادامه داشت تا جایی که بحث تکثیر خلافتهای داعش و تاسیس پایگاههای سوم و چهارم در شهر سرت لیبی و شمال افغانستان مطرح شد. خلافت سوم که به عنوان «خلافت سرت» مطرح بود هفتههای گذشته با عملیات گسترده نیروهای ژنرال خلیفه حفتر بر علیه داعش ناکام ماند اما پروژه مهمتر یعنی «ولایت خراسان» که به نوعی تاسیس پایگاه داعش در افغانستان را نمایان میکند مسالهای است که متاسفانه از دید مفسران داخل کشورمان تا حدود زیادی پنهان مانده است.
اصل ماجرا این است که پیدایش داعش از قبل در پاکستان و افغانستان مطرح بود اما دولتهای حاکم این موضوع را تایید نکرده و مدتها این مساله را انکار میکردند. اما به یکباره و در سال 1394 نشانههایی بروز و ظهور کرد که دولتها مجبور شدند تا به این موضوع اعتراف کنند. به گونهای آنها مجبور شدند این موضوع را بپذیرند که در ولایتهای ننگرهار، خوست و کُنَر و همچنین در غرب منطقه هلمند، نیروهایی با پرچم و دستارهای سیاه رنگ در حال رفتوآمد بوده و به دنبال یارگیری از گروههایی هستند که از طالبان و سایر گروههای دیگر ناراضی تشکیل شده و به دنبال جذب در داعش هستند. لذا باید گفت که سال 1394، سال تایید رسمی حضور داعش در افغانستان بود و از آن به بعد مشخص شد که داعش در افغانستان حضور دارد.
پرسشی که در این راستا مطرح میشود، این بود که آیا عناصر داعش در افغانستان و پاکستان بومی هستند یا اینکه از کشورهای عربنشین خاورمیانه به آنجا منتقل شدهاند؟ در این رابطه بحثهای زیادی مطرح شد ولی جمعبندی کلی که تا حدود بسیار زیادی واقعی به نظر میرسد این است که، حدود 70 تا 100 نفر از خاورمیانه وارد داعش در افغانستان شدهاند و عمده فعالیت این تعداد از عناصر داعش حول محور جذب، استخدام و تدارک اسباب و وسائل لازم اعم از سلاح، تامین مالی و سایر ملزومات میگردد تا بتوانند نیروهای افغان و پاکستانی را پس از آموزش دادن در داعش به کار بگیرد.
از این منظر عدهای از تحلیلگران داخلی و خارجی معتقد هستند که تروریستهای مستقر در عراق و سوریه به وارد خاک افغانستان شدهاند و خلافت خراسان را از نظر نیروی انسانی و عملیاتی تقویت خواهند کرد که برخی از پژوهشکدههای غربی مانند آتلانتیک و حتی اَمریکن اینترپرایز از عنوان «سرایت داعش» به جغرافیای شبهقاره نام بردند. اما حقیقت این است که باید از واژه "انتقال عناصر و سَرریز تروریستها" به این منطقه استفاده شود.
در بیان اینکه چرا داعش وارد خاک افغانستان شده ممکن است عدهای تنها بحث به راه افتادن و تاسیس خلافت خراسان را مورد اشاره قرار دهند اما واقعیت این است که یکی دیگر از دلایل حضور داعش در افغانستان به نوعی شلیک تیر اخطار برای طالبان و همینطور القاعده است. در مورد اینکه چرا داعش باید با سرمنشاء اصلی خود یعنی تشکیلاتی که توسط «ایمن الظواهری» اداره و راهبری میشود به صورت علنی و آشکار درگیر شود باید به بیعت داعش با القاعده در اوایل فعالیت تروریستی آن اشاره کرد که کمی بعد این بیعت توسط ابوبکر البغدادی شکسته شد. البته بُرد رسانهای داعش و ورود آنها به سلسله عملیاتهای تروریستی در خاک اروپا به انضمام بر عهده گرفتن عملیاتهای تروریستی از غرب آسیا تا اروپا و همچنین در افغانستان، باعث شد تا داعش به رقیب جدی سازمان تروریستی القاعده تبدیل شود.چراکه القاعده و شخص ایمن الظواهری در آخرین راهبرد ابلاغی این سازمان تروریستی تشکیا هستههای خود در شبه قاره هند را به صورت علنی و مشهود اعلام کرد که این میتواند موازی کاری داعش با القاعده به حساب بیاید.
اما آنچه که در این بین پرونده تروریستهای فعال در افغانستان را با اهمیت جلوه میدهد درگیری داعش و القاعده نیست بلکه چالش اصلی و پیش روی داعش را باید «طالبان» دانست. در تحلیل فقرات و اساس طالبان و مقایسه آن با داعش باید به موارد ذیل توجه ویژه شود:
خاستگاه طالبان با توجه به اسناد و مدارک موجود و مشاهدات عینی و میدانی، افغانستان و تا حدودی هم پاکستان بوده است که باید در نمای کلیتر آسیای میانه و شبه قاره را مد نظر قرار داد. البته در این بین تا حدودی اشتراکاتی میان طالبان پاکستان و افغانستان وجود دارد اما به هر ترتیب افغانستان را بدون قید و شرط باید حوزه نفوذ گروهک تروریستی طالبان دانست.
پاکستان در تقویت طالبان از سالیان گذشته تاکنون بسیار موثر بوده است که در مورد داعش حمایت اسلامآباد تاکنون به صورت مشهود نمایان نشده است. به عنوان مثال سرویس اطلاعاتی پاکستان (ISI) به صورت مستقیم نسبت به القاء خط و راهبرد به طالبان و حتی ارسال تسلیحات و در اختیار گذاشتن اطلاعات حساس و حیاتی مشارکت داشته است. حتی در محور سیاسی باید پاکستان را به عنوان یه عنصر مهم مد نظر قرار دهیم. چراکه منافع پاکستان در مشغول بودن و ناامن بودن افغانستان توسط طالبان است و از این نظر است که ما شاهد هستیم صلح دولت مرکزی کابل با "حزب اسلامی گلبدن حکمتیار" توسط طالبان و پس از آن مقامات اسلامآباد مورد استقبال قرار نمیگیرد.
مهمترین مسالهای باعث میشود داعش در افغانستان مورد اقبال عمومی قرار نگیرد این است که این کشور سالها در دست طالبان بودهاند و حتی شهروندان افغانستان به به زور و عدوان یا به صورت اختیاری از فرامین شرعی طالبان اطاعت میکردند. لذا باید گفت که طالبان یک جریان بومی در افغانستان و در نگاه مردمان این کشور تلقی میگردد. اما داعش را به عنوان نیروهای وارداتی به حساب میشناسند و از این منظر طیف گستردهای از افغانها به وجود طالبان راضی هستند تا خیزش داعش در کشورشان.افغانستان
راهبرد و ایدئولوژی طالبان و داعش تا حدود بسیار زیادی با یکدیگر متفاوت است. طالبان معتقد است که باید با عناصر خارجی موجود در افغانستان مانند آمریکاییها و حتی عناصر داعش مقابله کرد اما داعش اینگونه فکر نمیکند. داعش به دنیال برپایی خلافت جهانی به رهبری ابوبکر البغدادی است که برای تسهیل و هموار کردن راه خود دست به هر نوع خشونت میزنند؛ اما خشونتهای طالبان و کشتار مردمان افغانستان توسط نیروهای ملامحمد عمر (به عنوان اولین و پنهانکارترین رهبر طالبان)، و رهبر دوم آن یعنی ملا اختر منصور (به عنوان جانشین ملاعمر) و همچنین هیبتالله آخوندزاده ( به عنوان رهبر فعلی و سوم طالبان، قاضی و مفتی ارشد و همچنین رئیس دادگاه فقهی طالبان در زمان حکمرانی آنها بر افغانستان) به اندازه جنایات داعش نبوده و نیست که این خود میتواند جواز وجود طالبان در افغانستان باشد.
3. محور اقتصادی
ولایت هلمند افغانستان که امروزه صحنه نبردهای منقطه داعش و طالبان است را باید یکی از متغیرهای مهم در خصوص موجودیت طالبان و داعش دانست. به صورت کلی یکی از اصول مشخص گروهکهای تروریستی در سطح کره خاکی وجود منابع گسترده برای تامین مالی آنها خواهد بود. اگر به اقدامات داعش در عراق و سوریه اعم از قاچاق نفت (Oil smuggling)، قاچاق انسان و اعضاء بدن (human and body organs trafficking)، قاچاق آثار باستانی (artefacts and antiques trafficking) و قاچاق سلاح ( Weapon smuggling) نگاهی گذرا بیاندازیم میبینیم که علاوه بر حمایت مالی حامیان منطقهای و فرامنطقهای این گروهک تروریستی، نوعی «تولید ثروت» از طریق دستبرد به منابع ملی کشورهای هدف صورت گرفته است که توانسته تا به این لحظه فعالیت آنها را تثبیت و جاری سازد.
از این جهت ولایت هلمند افغانستان یکی از نقاط مهم در محور اقتصادی و تامین مالی برای زیستن عناصر طالبان و داعش در این کشور قلمداد میگردد. چراکه در این نقطه از افغانستان ماهانه چندین تن مواد مخدر از نوع تریاک تولید و توسط پخشکنندگان بومی به خارج از افغانستان فرستاده میشوند و از این طریق منابع مالی جذب و تامین میشود. این فرآیند (از کشت خشخاش تا برداشت تریاک) به صورت بومی و از ابتداء تاکنون به صورت مستقیم و پس از به صورت غیرمستقیم توسط طالبان هدایت میشد تا از این طریق بتوانند به حیات خود، پرداخت حقوق اعضاء و همچنین خرید سلاح ادامه دهند.
داعش هم برای حیات خود به این منطقه (ولایت هلمند) رجوع کرد و باعث شد تا درگیری و تهدید کردن یکدیگر (داعش و طالبان) در این جغرافیا صورت بگیرد و حتی به نواحی دیگر کشیده شود. درست است که منابع مالی داعش به دلیل ارتباط با دولتهای گوناگون منطقهای و فرامنطقهای بیش از طالبان ارزیابی میگردد اما زیستن در منطقهای مانند آسیای میانه با مدلهایی مانند عراق، سوریه، لیبی و نقاط دیگر کاملاً متفاوت است. چراکه اصولاً مناطقی مانند غرب آسیا نفتخیز هستند و مهمترین محصول برای قاچاق توسط تروریستها "طلای سیاه" خواهد بود.
4. انشعاب در طالبان به نفع داعش
یکی دیگر از مسائل و محورهایی که باید به آن توجه شود و تا حدودی موجب تقویت داعش شده است اختلاف میان سطوح مختلف طالبان با یکدیگر است. مبداء این اختلاف به صورت دقیق پس از مرگ «ملامحمد عمر» خواهد بود. به گونهای که بر اساس گزارشات و اعلام دولت وحدت ملی افغانستان، ملا عمر که به عنوان اولین رهبر طالبان شناخته میشود در سال 2013 میلادی در بیمارستانی در کراچی پاکستان فوت شده بوده است اما خبر مرگ او دو سال توسط عناصر طالبان پنهان شد و نهایتاً در ماه جولای سال 2015 به صورت رسمی توسط دولت افغانستان اعلام و پس از مدتی توسط پاکستان تایید شد.
در نیمه دوم سال 1394؛ عبدالله سرحدی که نماینده «ملا دادالله» در شورای کویته بود دیداری با ملااختر منصور جانشین ملاعمر و دومین رهبر طالبان داشت. ملا دادالله از کسانی بود که نسبت به پنهان نگه داشتن مرگ "ملاعمر" توسط «ملامنصور» معترض بود اما اعلام انشعاب یا جدایی از طالبان را صورت نداده بود. اختلافی که میان ملادادالله و ملامنصور صورت گرفت، باعث شد تا نشست و جلسهای برای حلوفصل اختلاف میان این دو نفر برگزار شود که به نوعی میتوان آن را یک جلسه آشتیکنان به حساب آورد که مکان این نشست هم خانه "عبدالله سرحدی" در نظر گرفته شده بود. در این جلسه اختلاف نظرها بالا گرفت و به جایی رسید که طرفین دست به سلاح بردند که در نتیجه آن عبدالله سرحدی به علاوه چهار نفر از محافظان ملامنصور کشته شدند و شخص ملا منصور هم زخمی شده است.
هنوز این مساله توسط پاکستان و مقامهای این کشور تایید نشده بود و مقامهای طالبان هم هیچگونه صحبتی مبنی بر صحت این موضوع ارائه نکردند و حتی کشته شدن ملا منصور را تکذیب کردند. اما در آن سوی ماجرا یعنی در افغانستان گفته شد که اطلاعات موثقی مبنی بر اینکه ملا منصور کشته شده است وجود دارد و حتی سخنگوی «عبدالرشید دوستُم» معاون اول رئیسجمهوری افغانستان هم این موضوع را تایید کرده و تصریح کرد که اطلاعاتی مبنی بر زخمی شدن ملامنصور و درگذشتن وی در بیمارستانی در کویته در اختیار دارند. مسالهای که در این وجود دارد این است که جنگ و درگیری برای کسب قدرت و رهبری پس از مرگ ملاعمر در طالبان بالا گرفته است. به گونهای که تاکنون چند گروه از طالبان جدا شدهاند و مدعی بودهاند که رهبری ملامنصور زیر سوال رفته و باید مجدداً شورای کویته، شورای پیشاور و رهبران و فرماندهان سایرگروهها نسبت به انتخاب رهبر مناسب برای طالبان تشکیل جلسه بگیرند و حتی جریانی که منصور را انتخاب کرده بودند هم به این موضوع اعتراض داشتند.
از این منظر با به روی کار آمدن هیبت الله آخوندزاده ممکن است این فرضیه مطرح شود که انشعابهای صورت گرفته در طالبان و حتی بیعت عدهای از اعضاء آن با داعش منتفی یا به حداقل برسد اما واقعیت این است که قدرت طالبان نسبت به گذشته کاسته شده است. از سوی دیگر صلح حکمتیار با دولت وحدت ملی افغانستان تا حدود زیادی این ترس و سوال را برای طالبان به تصویر میکشد که آیا دولت حاکم بر کابل با اعمال فشار میتوانند آنها را پای میز مذاکرات بکشانند و صلح با طالبان رقم خواهد خورد یا خیر.
به این ترتیب شاهد بودیم که در هفتههای گذشته خبری مبنی بر مذاکرات طالبان با مقامهای امنیتی و سیاسی دولت وحدت ملی افغانستان صورت گرفت که طالبان با محافظهکاری بسیار زیاد در آن حاضر شد. اما پس از پایان این نشست مشخص شد که طالبان و دولت افغانستان به این توافق رسیدهاند که عناصر طالبان به مقابله با داعش بپردازند. حتی کمی پیشتر «ملا ذبیحالله»، سخنگوی طالبان افغانستان اعلام کرد که این گروه در صدد تهدید منافع ملی افغانستان و ضربه زدن به شهروندان این کشور نیست که نشان دهنده عقبنشینی طالبها از مواضع تند قبلی خود است. البته همچنان هسته تندرو و خشن طالبان به قوت خود باقی است اما تا حدودی نسبت به گذشته در نظریات خود تعدیل صورت دادهاند.
فرجام سخن:
حضور داعش در قلمرو حاکمیتی طالبان بدون تردید وضعیت امنیتی افغانستان را بیش از پیش تهدید خواهد کرد. در پلان کلانتر باید بگوییم وجود و حضور 4 گروهک تروریستی در آسیای میانه از جمله «سازمان تروریستی القاعده»، «داعش»، «طالبان» و «شبکه تروریستی حقانی» بعلاوه "سپاه صحابه"، "لشگر طیبه"، "لشگر جنگوی"، و افراطیهای مستقر در ایالات سینکیانگ چین و سایر گروههای افراطی رادیکال در چچن باعث میشود که پاکستان، افغانستان و پس از آن جامو و کشمیر بعلاوه هندوستان، تاجیکستان و حتی چین به جولانگاه تروریستها تبدیل شود که بدون تردید مرزهای شرقی جمهوری اسلامی ایران بعلاوه مرزهای روسیه مورد تهدید قرار خواهد گرفت. مخاطبان و پژوهشگران حوزه تروریسم به یاد دارند که در خرداد سال 1394 (ژوئن سال 2015) «سرهنگ گلمراد خلیمف» رئیس پلیس تاجیکستان به جمع عناصر داعش در شهر رقه سوریه (پایتخت داعش در سرزمین شام) پیوست و با انتشار ویدئو بیعت خود با ابوبکر البغدادی را رسماً اعلام کرد. در اینجا بود که روسها به این فکر فرو رفتند که اگر چنین اشخاصی که در گذشته در جمهوریهای جدا شده از شوروی به سر میبرند به همراه چندین مبارز داعش که اصلیت آنها چچنی میباشد وارد کشورهای خود و به صورت کلی شبه قاره و آسیای میانه شوند بدون تردید امنیتی ملی مسکو تهدید میشود.
بنابراین حضور داعش را باید دلیلی قوی برای حمایت روسیه از طالبان دانست. تا جایی که «ضمیر کابلوف» نماینده ویژه پوتین رسماً اعلام کرده بود که کرملین بر اساس سند امنیت ملی 2015 خود که توسط ولادیمیر پوتین به امضاء رسیده است داعش را تهدید اصلی خود میداند که در حالت فعلی این تهدید از غرب آسیا به "خارجِ نزدیک" روسیه رسیده است. علاوه بر آن باید حضور ناتو و در مرزهای نزدیک روسیه و همچنین تهدید منافع مسکو در افغانستان توسط ایالات متحده آمریکا را از دلایل دیگر اعمال نفوذ تزارها در افغانستان دانست.
از این منظر در ماههای آینده احتمال به وقوع پیوستن درگیری میان داعش و طالبان وجود دارد. در این بین سیاستهای ایالات متحده در خطدهی به دولت وحدت ملی افغانستان هم میتواند نقش بسزایی در این پرونده داشته باشد. اما نباید از عنصر و متغیر پنهان «ریاض» غافل ماند. چراکه سعودیها از گذشته تاکنون در پیشاور پاکستان و مناطق مختلف افغانستان اقدام به تاسیس مدارس مذهبی کردهاند که این نوعی لشگرکشی خاموش و آمادهسازی پیاده نظام برای بالفعل کردن تهدیدها علیه روسیه، ایران، چین، هند و حتی افغانستان میباشد. به گونهای که نزدیک شدن عربستان به پاکستان در ماههای گذشته اعم از سفر «محمد بن سلمان» جانشین ولیعهد و وزیر دفاع عربستان به پاکستان و همچنین انتخاب "راحیل شریف" به عنوان فرمانده تامالاختیار ائتلاف اسلامی ضدتروریسم که به «ناتوی اسلامی» معروف است همگی این سیگنال را مخابره میکنند که افغانستان و پاکستان به آشیانه تروریسم تبدیل شده که میبایست تحرکات تروریستهای خفته در این دو کشور و در قرائت کلی "آسیای میانه و شبه قاره" را به دقت رصد و مورد تحلیل قرار بگیرد که بدون تردید سیاستها و رفتوآمدهای دیپلماتیک بازیگران دخیل در این جغرافیا هم زیر ذرهبین خواهد رفت.
منبع:نسیم آنلاین