به گزارش دفاع پرس از مشهد، تخریبچی شهید حسین هریری فرمانده تخریب قرارگاه
فاطمیون در حلب، سال 1368 متولد شد.
وی که پس از پشت سر گذاشتن دوران نوجوانی در قطار شهری مشهد مشغول به کار شده بود، در پی بحران سوریه برای دفاع از حرم حضرت زینب (س) به این کشور رفت و سرانجام در 22 آبان سال جاری، در حین خنثیسازی یکی از مناطق تلهگذاری شده توسط نیروهای داعش به همراه دو تن دیگر از همرزمانش در شهر حلب سوریه به شهادت رسید.
به منظور گرامیداشت یاد و خاطره این شهید مدافع حرم به ذکر چند خاطره از او خواهیم پرداخت.
حسین، غلام غلام اباعبدالله (ع) شد
پسرم همیشه، به نام خود افتخار میکرد. در یکی از روزهای نوجوانیاش، گفت «من همیشه
در بین دوستانم، به اسم خود میبالم، ولی کاش قبل از اسمم، عنوان غلام را هم میگذاشتید.
من هم در جوابش گفتم تو خودت باید تلاش کنی که بتوانی لیاقت پیدا کنی و غلامِ امام
حسین(ع) شوی. حالا امیدوارم پسرم با شهادتش، توفیق پیدا کرده باشد که غلامِ غلام ابا
عبدالله(ع) شده باشد.
(راوی: پدر شهید)
تنها کسی بودم که دستم را بالا بردم
مدرسه که میرفت، یک روز معلمش در کلاس درس گفته بود هر کس تا بحال از پدرش، حتی
پسِ گردنی نخورده، دستش را بالا ببرد. وقتی از مدرسه به خانه برگشت، گفت «تنها کسی
بودم که دستم را بالا بردم» من هم به او گفتم
چون من تا بحال از تو کوچکترین رفتار نادرستی ندیدهام که بخواهم تو را حتی دعوا کنم.
(راوی: پدر شهید)
خوابی که تعبیر شد
در زمان شهادت حسین، همراه با مادرش، در کربلا بودیم. در این سفر خواب دیدم دیوارهای
منزل ما آینهکاری شده و مردم، به دیدن ما میآیند و همانند روز عید غدیر، از ما عیدی
میگیرند. توی خواب به خودم گفتم ما که سادات نیستیم، چرا به دیدنمان میآیند و ما
هم عیدی میدهیم؟ بعد به خودم جواب دادم که شیعه حضرت علی(ع) که هستیم و ایشان مولای
ما هم هستند. فردای آن روز حسین شهید شده بود و من آن موقع، تعبیر خوابم را نمیدانستم.
(راوی: پدر شهید)
خدمتی که ذخیره آخرت شد
درسفری که به کربلا داشتیم شهید حسین
هریری در حال قدم زدن در اطراف بین الحرمین بود که یکی
از خدام حرم حضرت عباس(ع) اشاره ای کرد به حسین و چند نفری که با هم بودیم برای کمک
به ساخت برخی کفشداری های اطراف حرم که در حال حاضر ساخته و آماده شده است. با شهید
بزرگوار تا پاسی از شب در حال خدمت و ساخت بخشی از کفشداری حرم حضرت عباس (ع) بودیم،
در همان حال به فکر گرفتن روزی از حضرت علمدار کربلا و ارباب بی کفن بودیم که شهید
هریری عنوان داشت " خدا همین کار ما را ان شالله ذخیره آخرت قرار بدهد و وسیله
شفاعت باشد " و این رفتار شهید هریری از علاقه شدید او به حضرت سیدالشهدا(ع) و
ساقی العطاشا حضرت عباس(ع) برای من خاطره شد .
(راوی: دوست شهید)
مَحرم سادات شدن، دفاع از حرم را برایم لذت بخش کرد
حسین قبل از ازدواج هم یک بار دیگر به سوریه اعزام شده بود و به مدت سه ماه افتخار نوکری بی بی جان را داشت. مدتی بعد از برگشتش، با یکی از دوستانش دیداری داشت. بعد از این دیدار گفته بود که من از دوستم که سید بود خواستم دعا کند تا دوباره من برای دفاع ازحرم عمه جان سادات به سوریه اعزام بشم. دوست حسین درجواب گفته بود دعا نمی کنم که به سوریه بروی، دعا می کنم مَحرم این خانواده بشوی تا طعم شیرین دفاع را آنجا درک کنی و بعد به سوریه بروی.
بعد از ازدواج شهید به من گفت دعای دوستم در حق من مستجاب شد و با ازدواج با شما محرم سادات شدم و الان باید به سوریه بروم، و شروع کرد به نوحه خوانی "منم باید برم آره برم سرم بره نزارم هیچ حرومی طرف حرم بره..."
از این قضیه گذشت تا اینکه این دفعه اعزام شدند. از بعد از ازدواجمون اولین بار
بودکه اعزام شد و رفت. بعد از اعزام یک روز که با من تماس گرفت،"گفت این دفعه چقدر دفاع از حرمین بهم می چسبه." خیلی خوشحال بود. گفت
چقدر خوبه که این دفعه محرم این خانواده و ساداتم.
(راوی: همسر شهید)
لبخندی که نشان از یک دیدار مبارک داشت
پنج نفری سر سفره نشسته بودیم. من گفتم از ما پنج تا یکیمون خمس این راه می شه . بیاید یک قراری بذاریم هرکس شهید شد اون لحظه آخر که می گن امام حسین (ع) و بقیه اهل بیت میان وقتی اهل بیت و دید یک کاری کنه که بقیه بفهمن که دیده. بعد از این صحبت قرار بر این شد هرکس شهید شد لبخند بزنه.
ما می دونستیم این حقیقت وجود داره و ایمان داشتیم به اینکه اهل بیت اون لحظه آخر تنهامون نمی ذارن ولی در حد شوخی بود که این موضوع و مطرح کردیم.
بعد از چند ساعت که برای بازپسگیری و آوردن پیکر شهدا به تل مزار رفتیم وقتی به سنگر آقا مصطفی رسیدم، دیدم مصطفی به صورت روی زمین افتاده.
همین که مصطفی رو برگردوندم، دیدم خون تازه از مصطفی روی زمین ریخت انگار همین الان شهید شده. در همان لحظه دیدم یک لبخند نازی رو صورت مصطفی ست.
اونجا بود که یاد اون شوخی سر سفره افتادم. پیکر مطهر مصطفی رو به پایین تل مزار آوردیم با اینکه خیلی پیکر جابه جا شد، اما هنوز لبخند مصطفی بود.
خدا رو شکر که تمام لباس های من متبرک به خون شهید مصطفی شده بود.
هنوز لبخند اون صحنه که دیدمش جلو چشامه....
(راوی: شهید حسین هریری)
انتهای پیام/