به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس از کرمان، شهید حاج «علی حاجبی» در خانواده مذهبی واقع در رودخانه از توابع شهرستان رودان به دنیا آمد. دوران کودکی را در آن روستا سپری کرد و 15 ساله بود که در پاسخ به لبیک امام درس و مشق را کنار گذاشت و به مدرسه عشق جبهه روی آورد و از آن پس در آغوش جبهه بزرگ شد. در سن بیست دو سالگی در حالی که دل در گرو جبهه داشت، ازدواج کرد و حاصل بیست ماه زندگی پر بار مشترک وی دو فرزند دختر است که در زمان شهادت دختر بزرگ او کمتر از یکسال سن داشت و دختر دومش هنوز بدنیا نیامده بود. علی حاجبی چند سال مسئولیت مخابرات لشکر و همچنین مسئولیت یگان دریایی را بر عهده داشت در حالی که با حکم فرماندهی عهده دار قائم مقام ستاد لشکر 41 ثارالله را نیز داشت.
در سال 65 در عملیات کربلای 1 (آزادسازی مهران) تحت عنوان فرماندهی محور شرکت نمود. جنگی سرنوشت ساز در پی بود و امام فرموده بود با آزادی مهران قلب من آرام میشود و همه عاشقان خمینی میخواستند که این پیام آرامش بخش را به امام بدهند و حاج علی حاجبی نیز در این روز صبح عملیات غسل شهادت کرده لباس زیبای سپاه را بر تن پوشیده و در حالیکه پیشانی بند لبیک یا خمینی بر پیشانی داشت وارد عملیات شد و ابتدا از ناحیه پا زخمی شد.
وقتی خواستند او را به بیمارستان منتقل نمایند مانع شد و گفت دیگر به آخر خط رسیدم. پایش را باند پیچی کرد و در حالیکه مجروح بود خود را به خط عملیات زد و پس از چهار ساعت نبرد بی امان با بعثیها به شهادت رسید.
یک جلد لاستیکی ضد آب برای هر بی سیم
بنا بود غواصها در آن سوی آب با این سو تماس بگیرند با بی سیمهایی که با خود به زیر آب برده بودند. علی حاجبی آرزو میکرد که تماس هر چه سریعتر برقرار شود تا او مطمئن شود که کار او و دوستانش در آب بندی کردن بی سیمها بی نقص بوده است. اولین بار که حرف آب بندی کردن بی سیمها برای بستن به پشت قایق و کوله غواصها به میان آمده بود، همه فکرشان به ساخت یک جلد لاستیکی ضد آب برای هر بی سیم قد داده بود. ساخت جلد را به یک کارخانه لاستیک سازی در تهران سفارش دادند. وقتی جلد آماده را روی بی سیمهاشان نصب کردند، دیدند که کارشان خوب از آب در آمده و حالا اگر از آن طرف آب اولین تماسها با این سو برقرار میشد ثمرهی کارشان را در عمل میدیدند. بعد از آن رمز عملیات گفته میشد و همه شروع میکردند.
من علی حاجبی فرزند غلام....
یک روز در گودالی میان نیزار نشسته بود و به آن چه که در پیش بود فکر میکرد. بچههای دیگر با فاصله در کنار او نشسته بودند. کمی بعد دست به جیب سینهی بادگیر سبز رنگش برد و از میان آن ضبط صوت کوچکی را بیرون آورد. آن را روشن کرد و جلوی دهانش گرفت.
-بسم الله الرحمن الرحیم. من علی حاجبی فرزند غلام متولد روستای بادریگ از توابع شهرستان رودان هستم. دوران تحصیل خودم را در ده رودخانه و شهر بندر عباس گذراندم. در بندرعباس در خانهی خواهر ناتنیام بودم و آن جا برای تامین هزینه تحصیلم در یک نانوایی کار میکردم. با شروع جنگ با میل و رضای خودم به جبهه آمدم تا در جهاد علیه کفار و متجاوزان میهن شرکت کنم و امروز در این ساعت در انتظار شروع عملیاتی دیگر هستم که هدف آن فتح شهر فاو عراق است. هم اکنون رزمندگان اسلام آماده حمله هستند. همه آمادهاند تا حماسه دیگری را به وجود بیاورند. همین الان، برادر حاج باقری که یک دستش در عملیات قبل، از بازو قطع شده در جلو نیروهایش به سمت ساحل حرکت میکند. نیروهایش همه ساکت و با احتیاط جلو میروند. آنها بناست که در خط اول حمله باشند. او ابوالفضلوار نیروهایش را جلو میبرد تا با ضربه مهلک دیگر، عملیات شروع میشود. شاید من در این عملیات شهید بشوم. در این صورت این نوار تنها بازمانده من خواهد بود. از تمام نزدیکان، خانواده و دوستان و آشنایان میخواهم که بدی هایم را بر من ببخشایند و...
و ناگهان صدای شلیک رعد آسای سلاحهای سنگین کلامش را قطع کرد. چند کلمه دیگر، آنقدر که گویای شروع عملیات باشد را به زبان آورد و ضبط صوت روشنش را در جیب بادگیرش گذاشت و به راه افتاد.