به گزارش گروه سایر رسانه های
دفاع پرس، واقعه 19 بهمن ماه 1357 و ديدار همافران با حضرت امام خميني(ره) تنها يك سوي ماجرا بود و همان شب نيروهاي گارد شاهنشاهي با حمله به خوابگاه همافران وقايع خونيني را رقم زدند كه تا پيروزي انقلاب اسلامي ادامه داشت. اما نظير چنين اتفاقي نيز در خوابگاه دانشكده افسران رخ داد. آن شب يك درگيري تمام عيار بين دانشجوهاي دانشكده نظامي ارتش رخ ميدهد كه طي آن دانشجوهاي وفادار به رژيم طاغوت و دانشجوهاي انقلابي به زد و خورد ميپردازند. در گفت و گويي كه چندي پيش با امير قاسم فراوان داشتيم، ايشان اشارهاي به واقعه 19 ، 20 و 21 بهمن ماه داشتند كه در قالب روايت زير پيش رو داريد.
اعلام همبستگي
روز 19 بهمن ماه 1357 من هم افتخار داشتم تا در كنار همافرها و ساير بچههاي نيروي هوايي خدمت حضرت امام در مدرسه علوي برسم. البته چون بچه شهرستان بودم نتوانستم با لباس نظامي حضور داشته باشم و با لباس شخصي رفتم. در حالي كه اغلب بچهها يونيفرمهاي رسمي به تن داشتند. دقيق يادم نيست كه طرح اين ديدار را كدام يك از دوستان چيده بود. يادم است آقايان نورشاهي و جنتي در اين قضيه بسيار فعال بودند و هماهنگيها را آنجا انجام ميدادند. روز مورد نظر قرارمان روبهروي مركز آموزشهاي نيروي هوايي بود، اما چون بچهها دير كردند، خودمان به طرف مدرسه رفتيم. آنجا با ساير بچهها رو به رو شديم و خدمت امام رسيديم. بچههاي نيروي هوايي در اين ديدار بدنه اصلي نظاميها را تشكيل ميدادند. حتي بيانيهاي كه در حضور امام قرائت شد را يكي از سربازان نيروي هوايي خواند. ما با حضرت امام و انقلابيون اعلام همبستگي كرديم و يادم است ايشان فرمودند شما الان ارتش اسلام و ارتش امام زمان(عج) هستيد.
كارتهاي شناسايي
در ديدار با حضرت امام عكاسها از پشت سر بچههاي حاضر عكس ميانداختند. لذا براي اينكه شائبه ايجاد نشود و نگويند كه مردم عادي لباس نظاميها را پوشيدهاند، خيلي از بچهها كارتهاي شناساييشان را به دست گرفتند و نشان دادند كه نظامي هستند.
همان شب مركز آموزشهاي نيروي هوايي به هم ريخت. گارديها به همافران حمله كرده بودند. مردم هم با شنيدن خبر حملهشان براي كمك به آنها شتافتند. اما همين حين يك درگيري شديد نيز در خوابگاه دانشكده افسري رخ داد. يعني جايي كه من هم آنجا حضور داشتم. آن شب يكي از بچههاي دانشجو كه وفادار به رژيم طاغوت بود بلند شد و با صداي بلند توهيني به حضرت امام كرد. نامش مجتبي صفري بود. توهين مجتبي جرقهاي شد براي يك درگيري تمام عيار. به سرعت دانشجوها به دو دسته تقسيم شدند. انقلابيها و ضد انقلابيها رو در روي هم. درگيري شديدي رخ داد. هر كسي با هر وسيلهاي كه داشت به طرف مقابل حمله ميكرد. ميلههاي تختهاي چند طبقه بهترين وسيله مورد استفاده در اين درگيري بود.
من چون از انقلابيهاي شناخته شده بودم، خيلي از دانشجوهاي ضد انقلابي سعي ميكردند به من آسيب برسانند، بچههاي خودمان هم سعي ميكردند از من و خودشان حفاظت كنند. بعد از چند دقيقه زد و خورد شديد، مسئول شب آمد و به همراه تعدادي از نگهبانان بين مان حائلي ايجاد كرد و درگيري موقتاً به اتمام رسيد.
من آن وقت ممنوع از حمل سلاح بودم. اما ساير بچههاي انقلابي ميتوانستند در موقع نگهباني سلاح تحويل بگيرند. شامگاه همان روز تصميم گرفتيم به محض دريافت سلاح، كار ضد انقلابها را يكسره كنيم و با سلاحهايي كه در دست داريم، ساختمان را در اختيار خودمان بگيريم. اما روز بعد با كلي نيروي گارد و يگانهاي شهرباني مواجه شديم كه به محل استقرار ما آمده بودند. آن روز حكومت نظامي بود. به اين ترتيب نقشه ما به هم خورد. اما با فرمان امام مبني بر شكستن حكومت نظامي، مردم به مراكز نظامي كه هنوز مقاومت ميكردند حمله كردند و سقوط رژيم طاغوت قطعي شد. روز 22 بهمن ماه هم كه ستاد ارتش اعلام بيطرفي كرد و آيتالله محلاتي از طريق راديو صداي انقلاب اسلامي را اعلام كرد.
سرنوشت يك ضد انقلاب
مجتبي صفري كه به حضرت امام توهين كرده و باعث درگيري شده بود، سه، چهار ماه بعد از انقلاب ناپديد بود. بعد با واسطه يكي از دوستانش چند روزي به دانشكده افسري برگشت كه دوباره با برداشتن يك كيسه خواب فرار كرد. بعدها شنيدم كه او به شهرش كرمانشاه برگشته و همانجا از اعتياد مرده است.
منبع: روزنامه جوان