به گزارش گروه سایر رسانه های
دفاع مقدس، چند مدتی است ساختمان شهرداری منطقه 6 تهران به مناسبت های مختلف، میزبان مردان مردی است که جان خویشتن را در دست گرفتند و در برابر تمامی جهان ایستادند تا آزادی و آزادگی این مرز و بوم حفظ شود. در گعده و دورهمی این دوره، جانبازان 70 درصد منطقه شش میزبان جمعی از زندانیان سیاسی دوران رژیم ستم شاهی و گروهی از رزمندگان مدافع حریم آل الله بودند. پیشکسوتان خوشنام و پهلوانان نیز به این جمع پیوستند و هنرمندان هم آمدند تا راوی رشادت مردان این دیار باشند.
امام (ره) درس آزادگی داد
هر سه ماه یکبار، جانبازان 70درصد منطقه و بچههای هیئت جانبازان عشاق العباس(ع) با دعوت شهردار منطقه دورهم جمع میشوند و هر بار این جمع همیشگی میزبان گروهی از افتخارآفرینان این مرز و بوم هستند. مطابق معمول مصطفی باغبان که در دوران دفاعمقدس فرمانده گردان شهادت بوده با رخصت گرفتن از بزرگان خوشامد میگوید و به این نکته اشاره میکند که امروز نسل اول و آخر انقلاب به هم رسیدهاند. نسلهایی که در روزهای سخت آبروداری کردند و از اعتقادات و باورهایشان عدول نکردند.
حجتالاسلام محمد قاسم طوسی اسدی، زندانی سیاسی، قبل از پیروزی انقلاب و جانباز دوران دفاعمقدس که امروز بهعنوان امام جماعت مسجد امیرالمؤمنین(ع) در سنگر جدید فعالیت میکند مجلس را با صحبتهایش گرم میکند و میگوید: افتخار داشتم که 46 ماه از عمرم را کنار رزمندگان دلاور دوران دفاعمقدس باشم. آن روزها از دهلران تا منطقه زبیدات عراق را طی میکردیم که بدانیم چند طلبه کم داریم و به قم مخابره کنیم. استقلال و آزادی کشورمان را از امام(ره) داریم و او بود که معنی آزادگی را به ما آموخت. امام به ما یاد داد که چگونه در روزهای سخت دست به دست هم بدهیم و امروز که دشمن با زبان تهدید سخن میگوید باید مثل دوران دفاعمقدس کنار هم بایستیم و به هرگونه تعرض پاسخ کوبندهای بدهیم.
دل بسیجیها خنک شدحاج مرتضی در دوران جنگ فرمانده گردان تخریب لشکر ثارالله و قائممقام حاج قاسم سلیمانی بوده و بعد از رسیدن به درجه جانبازی سالها پشت دیوار اسارت ایستادگی کرده است در این جمع حاضر است. رفقای قدیمی نقل میکنند که حاج مرتضی با آرپی چی دنبال تانک دشمن میدویده و از سرداران شجاع دوران دفاعمقدس بوده است. جانبازان حاضر در مجلس میکروفن را دست به دست به مرتضی حاج باقری میرسانند و از او میخواهند خاطره احمد شوشی را تعریف کند. آزاده و جانباز دوران دفاعمقدس با همان لهجه کرمانیاش میگوید: «در دوران اسارت همرزمی داشتم به نام احمد شوشی که بچه ترمینال جنوب بود. » مرام و مسلک ویژه ای داشت. اوایل نماز نمیخواند و روزه نمیگرفت. گاهی اوقات با همان لهجه غلیظ تهرانیاش به عراقیها میگفت به جای فلانی که مریض است مرا شلاق بزنید. عراقیها چنان شکنجهاش میکردند که دیگر هوس جوانمردی به سرش نزد اما احمد شوشی تا پایان دوران اسارت حسرت یک آخ گفتن را به دل عراقیها گذاشت. یک روز یکی از عوامل حکومت صدام به اردوگاه آمد و در جریان سخنرانیاش مدام برای صدام دعا میکرد. یکبار احمد شوشی به او گفت آقا سؤالی دارم. آن فرد هم گفت بفرمایید. احمد شوشی یک سؤال توهینآمیز را مطرح کرد و آن فرد عرق شرم روی پیشانیاش نشست و سرش را پایین انداخت و رفت. بعد از این ماجرا احمد شوشی خیلی شکنجه شد اما میگفت به خنک شدن دل بسیجیها میارزد.»
مرد است خمینی!سینه حاج مرتضی مملو از خاطرات دوران اسارت است و با اصرار همرزمان قدیمی یکبار دیگر میکروفن را در دست میگیرد تا یکی دیگر از خاطرات ناب سالهای اسارت را تعریف کند. مرتضی باقری که این روزها با یک دست در کنار سردار سلیمانی، دوست و همسنگر قدیمیاش برای دفاع از حرم حضور دارد، میگوید: «شب تولد امام زمان(عج) با کمک بچهها شیرینی پختیم تا جشن مختصری برپا کنیم اما عراقیها وارد اردوگاه شدند و اعلام کردند باید یکی یکی بگویید مرگ بر امام. از سید محمود حسینی که یکی از سرداران شجاع تهرانی بود شروع کردند و سید گفت من نمیگویم و خیلی کتک خورد. بعد هم نوبت من شد و در پاسخ به آنها گفتم چنین چیزی را نمیگویم. چنان شکنجه شدم که درس عبرتی باشد برای بقیه اما خدا خواست و زنده ماندم. نوبت رسید به حسن عبدلی که بچه زرند کرمان بود. او با صدای بلند گفت مرد است خمینی اما چون ضرباهنگش با مرگ بر خمینی یکی بود عراقیها متوجه نشدند. یکی از آنها که به زبان ایرانی مسلط بود مشکوک شد و گفت یکبار دیگر تکرار کن.
عبدلی هم دوباره با صدای بلند گفت مرد است خمینی. وقتی برای بار سوم خواستند حرفش را تکرار کند به زبان عربی گفت خمینی رجل. به محض گفتن این جمله چنان او را شکنجه کردند که همه تصور کردیم به شهادت رسید. حتی مأمور عراقی نگاهی به او انداخت و گفت موت. کار به جایی رسید که از عبدلی به بعد کسی حاضر نشد شعار بدهد و عراقیها اردوگاه را ترک کردند. وقتی بالای سرش رسیدم گفت یک پتو روی صورتم بینداز چون میخواهم از خنده منفجر شوم! عبدلی بعد از آزادی به زرند برگشت و این روزها داخل یک غرفه پفک و تنقلات میفروشد. او به عشق امام(ره) راهی جبهه شده بود و تا سرحد مرگ پای عقایدش ایستاد.»
برای نماز جماعت اعتصاب کردیمحمیدرضا خزایی، یکی از سه زندانیان سیاسی است که به این دورهمی دعوت شده تا خاطرهای از دوران مبارزه با رژیم پهلوی بگوید. او که روزهای جوانیاش با اسارت در زندانهای تاریک و مخوف قبل از پیروزی انقلاب گره خورده میگوید: «در حضور جانبازان دوران دفاعمقدس صحبت کردن، زیره به کرمان بردن است. آنها از مرزها دفاع کردند و امثال من چند صباحی در چهار دیواری رژیم پهلوی روزگار گذراندیم.» خزایی به اعتصاب انقلابیون دربند ساواک اشاره میکند و ادامه میدهد: «سال 56 بود که رژیم شاه اقامه نمازجماعت در زندان را ممنوع کرد اما به اتفاق بچهها اعلام کردیم فرائض دینی خود را کنار نمیگذاریم و به اینترتیب نمازجماعت را از داخل حیاط به اتاقها بردیم. در آن زمان 22 ساله بودم و با اصرار بچهها پیشنماز شدم تا بقیه پشت سرم نماز بخوانند. بعد از این ماجرا مأموران ساواک ما را به بند تبهکاران بردند و زندانیان زمانیکه متوجه شدند جرم ما نماز خواندن است با ما همراه شدند و اعتصاب غذا در زندان شکل گرفت. بعد از دو هفته رژیم عقبنشینی کرد و علاوه بر آزاد شدن اقامه نماز جماعت، امکانات دیگری مثل کتاب و ملاقات با خانوادهها برایمان مهیا شد. در آن روزها بعضی از نگهبانان اعلامیههای امام را به زندان میآوردند تا به دستمان برسانند.»
جانبازی که از 5 میلیارد تومان گذشتمحفل همرزمان قدیمی که گرم میشود، مصطفی باغبان هم خاطرهای تعریف میکند از حاج احمد پاریاب، فرمانده گردان شهادت، که بعد از تحمل سالهای پردرد و رنج جانبازی سرانجام به شهادت رسید. او میگوید: «فیلم معروفی که نشان میدهد در یکی از عملیاتها و بعد از حمله شیمیایی دشمن، یکی از رزمندگان ماسک خودش را به یک رزمنده دیگر میدهد متعلق به شهید احمد پاریاب است. حاج احمد ماسکش را به رزمندهای داد که در آن لحظه دست و پایش را گم کرده بود و به همین دلیل خودش شیمیایی شد.
حدود 20 سال بعد، آن رزمنده با حاج احمد تماس گرفت و گفت درسش را ادامه داده و دکترا گرفته است. او که فرد سرشناسی است به شهید پاریاب گفت تا امروز مردانگی کردی و اسمی از من نبردی و حالا میخواهم به پاس این همه جوانمردی نصف اموالم را که حدود 5 میلیارد تومان است به تو بدهم. حاج احمد در قرچک ورامین زندگی میکرد اما به همرزم قدیمیاش گفت من یک ریال از اموال تو را نمیخواهم و آنچه در راه خدا دادهام را پس نمیگیرم. در هر محفلی به او میگفتند خدا شفایت بدهد میگفت خدا مرا شفا داده که جانباز شدم. حاج احمد غریبانه جنگید و غریبانه زندگی کرد و غریبانه رفت.»
گفت میروم و سر از بدنم جدا میشودعلی فرامرزی پیشکسوت اطلاعات عملیات و یکی دیگر از رزمندگان قدیمی است که پای ثابت خاطرهگویی در دورهمیهاست. او این بار خاطرهای از عملیات کربلای 5 را روایت میکند و میگوید: «در عملیات کربلای5، حاج احمد غلامی که سال قبل در سوریه به شهادت رسید فرمانده قرارگاه بود و به محض اینکه از خط مقدم به عقب برگشتم دستور داد یک نصاب بفرستیم تا در مقر بچهها آنتن نصب کند و مشکلی برای برقراری ارتباط نداشته باشیم.
من هم به یکی از نصابها به نام حسین فتوحی نشانی دادم و او هم گفت 5 دقیقه به اذان مانده و بعد از خواندن نماز میروم. نمازش که تمام شد داخل ساکش را میگشت. گفتم چرا اینقدر معطل میکنی. گفت دنبال پلاکم میگردم. به حسین فتوحی گفتم مگر میخواهی به عملیات بروی که در جوابم گفت سر از بدنم جدا میشود و کسی نمیتواند پیکرم را شناسایی کند. پلاک را به گردنش انداخت و رفت و نیم ساعت بعد یک نفر داد میزد یکی بیاید جسد شهید را شناسایی کند. لباس همه بچهها یک شکل بود و به همین دلیل کسی نمیتوانست پیکر آن شهید را شناسایی کند. همان لحظه یاد حسین افتادم که گفته بود سر از بدنم جدا میشود. پلاک را از پیکر آن شهید جدا کردم و دیدم مشخصات حسین فتوحی روی آن نوشته شده است. خوشا به حال آنان که میدانستند میروند و چه خوش رفتند.»
ضربه فنی را از رزمندهها یاد گرفتیم
در میان ورزشکارانی که امروز مهمان دورهمی جانبازان دوران دفاعمقدس شدند چهره منصور برزگر، قهرمان سالهای دور کشتی جهان؛ حمید سوریان، پرافتخارترین کشتیگیر تاریخ کشتی ایران؛ محمد بنا، سرمربی سابق تیمملی کشتی فرنگی؛ جواد زرینچه، فوتبالیست سالهای نه چندان دور تیمملی فوتبال؛ علیرضا فغانی، داور بینالمللی فوتبال؛ پژمان درستکار؛ بهنام ابوالقاسمپور و... به چشم میخورد و جمع افتخارآفرینان جمع است.
منصور برزگر به نمایندگی از پیشکسوتان ورزش چند جملهای در توصیف رشادتهای رزمندگان دوران دفاعمقدس صحبت میکند و میگوید: «زبانم قاصر است تا از ایثار و فداکاری رزمندگان و جانبازانی که امروز در این مجلس حضور دارند صحبت کنم. تاریخ این مملکت نشان داده که هرگاه به این کشور حمله شده جوانان ما مثل شیر در صحنه حاضر شده و به قول اهالی کشتی دشمن را ضربه فنی کردهاند. به جرئت میگویم بسیاری از ملیپوشان کشتی در میدانهای جهانی از رشادتهای رزمندگان الهام گرفتند و این یک واقعیت است. تجربه نشان داده هیچ خطری از خارج متوجه این مملکت نیست و باید دعا کنیم خداوند تمام کسانی را که در داخل کشور آب به آسیاب دشمن میریزند و تیشه به ریشه این مملکت میزنند نابود کند.»
نخستین حرکت انقلابی در ورزش
محمدرضا طالقانی برای همه ما چهره آشنایی است. ورزشکار انقلابی که در صف اول مبارزه با رژیم شاه بود و پس از ورود امام(ره) به کشور، در بهشت زهرا(س) مسئولیت محافظت از ایشان را برعهده داشت. طالقانی با کسب رخصت از بزرگان این دورهمی از روزهای مبارزه و ایستادگی در برابر رژیم پهلوی میگوید: «سال 57 همراه 41 نفر دیگر برای مسابقات جام آریامهر، که بعد از انقلاب جام تختی نام گرفت، انتخاب شدم و به اردو رفتیم. یک شب همگی از اردو به منزل رفتیم و خیلی زود متوجه شدیم در شهر تظاهرات است. وقتی برگشتیم بچهها گفتند درست نیست که حکومت مردم را در خیابانها به رگبار بسته و ما میخواهیم کشتی بگیریم. فردای همان روز با بچهها جلسه گذاشتم و قرار شد مسابقات را تحریم کنیم و کشتی نگیریم.
صبح روز بعد وقتی از خوابگاه به سمت محل غذاخوری راه افتادیم دیدیم روی دیوار نوشتهاند: «قهرمانان به صف ملت پیوستند.» مسئولان فدراسیون وقت هم مرا از اردو کنار گذاشتند. وقتی لباسهایم را جمع کردم و از اتاق خارج شدم، دیدم همه همراهم از پلهها در حال پایین آمدن هستند. از 42 نفر اعضای تیم 37 نفر اعلام کردند که کشتی نمیگیریم. بعد هم سوار چند ماشین شدیم و به امامزاده اسماعیل کنار دهکده المپیک رفتیم و دو رکعت نماز خواندیم. از آنجا به روزنامه دنیای ورزش رفتیم و در صحبت با سردبیر اعلام کردیم ما کشتی نمیگیریم.»
طالقانی روایت میکند که مسئولان وقت فدراسیون کشتی جلسه گذاشتند و دیدند نمیشود جام را ادامه بدهند چون 5 نفر بیشتر در تیم نمانده بود و به همین دلیل تیمهای خارجی هم از ایران رفتند و جام آریامهر به هم خورد. به گفته طالقانی، این نخستین حرکت اهالی ورزش ایران در مسیر انقلاب بود. او صحبتهایش را با یک جمله به پایان میرساند: «هدف همه انقلابیون و رزمندگان دوران دفاعمقدس که سربداران این مملکت هستند دفاع از خاک میهن بود چراکه همه ما معتقدیم چو ایران نباشد تن من مباد.»
تهیه خبر آزادسازی خرمشهر
حمیدرضا خزایی گریزی هم به دوران دفاعمقدس و روز تاریخی آزادسازی خرمشهر میزند: «در دوران دفاعمقدس مدیر رادیو جبهه، که در مرزهای جنوبی و غربی کشور پخش میشد، بودم. وقتی خبر آزادسازی خرمشهر را دادند ساعت 11 صبح بود و قرار بود برنامههای عادی را قطع کنیم و این خبر با مارش نظامی توسط محمود کریمی پخش شود. بعد از جلسه فوری تصمیم گرفتیم با همفکری نویسندگان و خبرنگاران متنی قوی تهیه کنیم و برای این کار 4 ساعت وقت گذاشتیم. حتی خبر آزادسازی خرمشهر از اخبار ساعت 14 که مهمترین بخش خبری بود پخش نشد. ساعت 3 بعد از ظهر بود که 3 دقیقه مارش نظامی پخش کردیم و بعد هم خبر آزادسازی خرمشهر با صدای ماندگار محمود کریمی و جمله به یادماندنی «خرمشهر، شهر خون آزاد شد.» به اطلاع عموم رسید. چند ساعت بعد مردم در کوچه و خیابانها شربت و شیرینی پخش میکردند و بهترین روز کاری من در صدا و سیما همان روزی بود که رزمندگان شجاع میهن خلق کردند.»