به گزارش خبرنگار دفاع پرس از یزد، عملیات خیبر یکی از عملیاتهای تهاجمی نیروهای مسلح ایران در جریان جنگ ایران و عراق بود. این نبرد در سوم اسفند ماه ۱۳۶۲ آغاز شد و تا ۲۲ اسفند همان سال ادامه یافت. عملیات خیبر بخشی از تهاجم نیروهای ایران در جریان نبرد نیزارها محسوب می شود.
در پی عملیات های والفجر ۴ و والفجر ۵ در جنوب عراق نیروهای ایرانی توانستند جبهه جدیدی را در نیزارهای هویزه باز کنند. ۲۵۰٬۰۰۰ رزمنده ایرانی از این محل به بیابان های عراقی راه یافتند. در این برهه از جنگ نیروی هوایی ایران (به علت تحریمها و نبود قطعات یدکی) قادر به ارائه پشتیبانی هوایی از نیروهای پیاده نبود و این نیروهای ایرانی را بسیار آسیبپذیر کرده بود.
در سوم اسفند ۱۳۶۲ نیروهای ایرانی توانستند به سمت جزیره نفت خیز مجنون یورش ببرند. این عملیات اولین عملیات استراتژیک تهاجمی نیروهای ایرانی در جنگ ایران و عراق به شمار می آید. در این زمان نیروی هوایی ایران زمینگیر بود و تنها می توانست در حدود ۱۰۰ سرتی عملیاتی انجام دهد. این کار دست نیروهای عراقی را در استفاده از بالگرد برای نبرد با ایرانی ها باز می گذاشت. با این حال ایرانی ها توانستند نیروهای عراقی را از جزیره مجنون بیرون کنند که فاجعه بزرگی برای عراق محسوب می شد.
با وجود اینکه تلفات عراقی ها کمتر از ایرانی ها بود٬ ۹٬۰۰۰ عراقی در برابر ۲۰٬۰۰۰ ایرانی٬ جبران این تلفات برای عراقی سخت تر می نمود.
خیبر در کجا انجام شد؟
منطقه عملیات خیبر، شمال بصره و مقابل استانهای العماره و بصره بود. دو محور هم داشت: یکی هور الهویزه و دیگری «زید» که عملیات رمضان در آن بدون موفقیت انجام شده بود.
نقش موثر یزد در عملیات خیبر
نیروهای یزدی عمدتاً در لشکر نجف اشرف حضور داشتند و قرار بود بعد از عملیات والفجر 4 و با شروع به کار رسمی تیپ الغدیر، به این یگان انتقال یابند.
با شروع رسمی کار تیپ الغدیر، ابتدا قرار بود رزمندگان این یگان در منطقه پدافندی شرهانی، خط را از لشکر 19 فجر تحویل بگیرند؛ اما به صلاحدید فرماندهان، خط پدافندی طلائیه به عنوان اولین مکان حضور تیپ الغدیر، انتخاب شد.
حدود دو ماه قبل از شروع عملیات، یزدیها خط طلائیه را از رزمندگان تیپ 57 حضرت ابوالفضل(ع) تحویل گرفتند. طول خط 4700 متر و بین پاسگاههای قدیم و جدید طلائیه ادامه داشت. سمت راست یگان هور العظیم و سمت چپ آن یکی از تیپ های لشکر 92 زرهی اهواز قرار داشت.
یک ماه بعد از استقرار تیپ الغدیر در طلائیه، برنامه عملیات مشخص و به صورت شفاهی از سوی قرارگاه کربلا ابلاغ شد «تیپ الغدیر در منطقه طلائیه تک نموده و جاده آسفالته بین پاسگاه قدیم و جدید طلائیه را تصرف نماید.»
در این عملیات فرماندهی تیپ بر عهده حاج کاظم میرحسینی بوده و گردانهای حضرت رسول(ص) به فرماندهی حاج محمدمهدی فرهنگدوست و حضرت فاطمه الزهرا(س) به فرماندهی حاج رضا هدایتی در این عملیات حضور داشتند. در این نوشتار سعی بر این است تا نقش تیپ الغدیر یزد را در عملیات خیبر از زبان فرماندهان وقت قسمتهای مختلف تیپ بازخوانی کنیم.
حاج کاظم میر حسینی(فرمانده تیپ الغدیر):
بعد از عملیات والفجر 4 من در حال گذراندن دوره نقاهت مجروحیتم بودم و بچههای تیپ الغدیر در 10 کیلومتری جاده اهواز- اندیمشک مستقر شده بودند. سردار غلامپور، فرمانده قرارگاه کربلا، چند دفعه تماس گرفته بود و ما را خواسته بود.
رفتیم قرارگاه، قرار بود خط تیپ 19 فجر را تحویل بگیریم؛ اما خودمان هم نفهمیدیم چه اتفاقی افتاد که تصمیم عوض شد و به ما ابلاغ شد که در خط طلائیه مستقر شویم.
ابتدا تمایلی برای واگذاری مأموریت به تیپ الغدیر وجود نداشت؛ چراکه بعضی معتقد بودند: هر تیپی که تشکیل میشود باید مدتی در خطوط پدافندی باشد تا استخوان بندیش محکم شود و بعد وارد منطقه عملیاتی بشود؛ اما از آنجا که در طلائیه نیرو کم داشتند با استقرار ما در آنجا موافقت شد.
در عملیات خیبر یک محور اصلی وجود داشت که تا جزایر مجنون میرسید و قرار بود این جزایر را تصرف و بعد از آن به سمت چپ، تنومه و نشوه حرکت کنند و بیایند به سمت بالا.
یک محور دیگر هم از طریق خشکی به سمت طلائیه بود که از سمت چپ هور به طرف پایین حرکت کرده، دست به دست هم داده و به سمت تنومه – نشوه و از آنجا به سمت بصره حرکت کنند. استعداد تیپ در آن زمان 4 گردان بود، دو گردان حضرت رسول(ص) و فاطمهالزهرا(س) در خط و گردانهای امام حسین(ع) و امام علی(ع) هم پشتیبان بودند.
مسئول طرح و عملیات تیپ شهید سید محمد ابراهیمی بود که کار توجیه گردانها به عهده ایشان بود. همه بچهها از سیدمحمد حرف شنوی داشتند و از او دستور میگرفتند.
نیروها پشت خاکریز بزرگی مستقر شده بودند و برای حضور در عملیات عطش داشتند؛ البته همه فکر میکردند 6 ماهی را در خط پدافندی هستیم.
اواخر بهمن ماه بود. یک روز صبح، بعد از نماز نشسته بودم. بین خواب و بیداری بودم که ناگهان دیدم شهید عاصیزاده با لباس سپاه آمد و دستهایش را گذاشت دو طرف سنگر و به من گفت: «چرا نمیروی اتاق جنگ؟» ما در مقر رحمت مستقر بودیم. به او گفتم: حالا که خبری نیست. بچهها در خط مستقر هستند و از جنگ هم خبری نیست. گفت: «تو بلند شو و برو اتاق جنگ.» بعد هم گفت: «التماس دعا» و خداحافظی کرد و رفت. وقتی بیدار شدم، به خودم گفتم: این یعنی چه؟ الان که خبری نیست.
حدود 2 ساعت بعد شهید همت از قرارگاه خاتم فرستاد دنبالم که بروم آنجا. وقتی رفتم دیدم نقشهای پهن کردهاند. شهید همت گفت: «سوم اسفند اینجا عملیات میشود و شما هم در عملیات حضور دارید.» بعد هم محل استقرار خودشان را به من نشان داد و گفت: «شما هم دست چپ ما باید عمل کنید.» فکر میکنم حدود 20 بهمن ماه بود؛ یعنی حدود 15 روز قبل از عملیات.
شب عملیات بچههای ما آماده بودند. وظیفه ما زدن کمینهای عراقیها بود که در همان شب اول این کار را انجام دادیم؛ فقط یکی از دستههای گردان حضرت رسول(ص) در سه راهی شهادت مورد اصابت گلوله خمپاره قرار گرفته بودند که تعدادی شهید و مجروح شده بودند؛ اما محور بعدی کمک کرده و از جاده عبور کردند و کمینها را خاموش کردند.
حاج محمد مهدی فرهنگ دوست «فرمانده گردان حضرت رسول(ص)»:
اولینگردانی که بعد از استقرار تیپ در اهواز تشکیل شد، گردان حضرت رسول(ص) بود. مسئولیت فرماندهی این گردان بهعهده من بود و آقای حسنعلی و شهید شابلی جانشین گردان بودند.
29/10/69 گردان ما قسمتی از خط پدافندی طلائیه و گردان حضرت فاطمه زهرا(س) به فرماندهی حاج رضا هدایتی نیز شب بعد، بقیه خط را تحویل گرفتیم.
بعد از استقرار، کار بازسازی سنگرهای اجتماعی و نگهبانی را شروع کردیم. بچههای مهندسی هم جاده پشت خط اول و کمینها را بازسازی کردند.
بیست روز از استقرار ما میگذشت که زمزمههای عملیات شروع شد. قرار بود تیپ الغدیر از کمینهایی که در خط داشت استفاده کرده و به سمت کمینهای دشمن حرکت و آنها را خاموش کند و اگر این کار با موفقیت انجام شد، جلوی جاده طلائیه به نشوه یا همان جاده جفیر به طرف نشوه، خاکریز احداث و پشت آن مستقر شود.
هر گردان باید با چهار کمین دشمن درگیر میشد و آنها را تصرف میکرد. ما با دو کمین درگیر شده و آنها را تصرف کردیم؛ ولی در کمین اول و آخر دچار مشکل شدیم. در کمین اول با موانع بیشتری روبهرو شدیم که از مدتها قبل در منطقه بهوجود آمده بودند. از آنجا که عملیات ما با عملیات خیبر در جزایر مجنون همزمان بود، ما باید با این تک پشتیبانی، کمینها را مشغول میکردیم و جلوی جادهای که در آینده باید از یگانهای حاضر در جزایر مجنون و طلائیه پشتیبانی کند، خاکریز احداث کنیم. در شب اول، حدود 80 درصد خاکریز زده شد و ما صبح توانستیم نیروها را پشت خاکریز مستقر کنیم. کار خیلی مهمی که در این عملیات انجام شد، احداث خاکریز بود و بچههای مهندسی تیپ در اولین مأموریت خود خیلی خوب عمل کردند؛ اما در رابطه با دو کمینی که ابتدا موفق نبودند باید بگویم که :مسئول محور در همان شب اول به شهادت رسید و دسته سوم که 12 مجروح و شهید داشت، از عملیات خارج شده بود و با اینکه دسته دیگری از گروهان دوم[سیفی] به گروهان عمل کننده[محمدی] ملحق شدند؛ اما به دلیل عدم آشنایی مسئول جدید محور، در زمان درگیری دیرتر وارد عمل شدند که باعث شد دشمن متوجه نیروها شده و با آتش زیاد بچهها را زمینگیر کند. به همین دلیل آنها نتوانستند کمین را به صورت کامل تصرف کنند.گفتنی است این کمین فقط یک سنگر نبود؛ بلکه شامل سنگرهای کوچکتری هم بود که عراقیها در آن سنگرهای کوچک مقاومت میکردند. در محور اول هم به دلیل وجود موانع فراوان و میادین مین، هرچند عراقیها عقب نشینی کردند؛ ولی بعد از مدت زمان کمی به سنگرها بازگشتند و در جای خود مستقر شدند.
علی اصغر باقری ( مسئول تخریب تیپ الغدیر):
اولین دفعهای که میخواستم به خط طلائیه بروم با موتور جدیدی که به ما داده بودند، از مقر تیپ به سمت خط حرکت کردم. طلائیهی جدید دست ما بود و طلائیه قدیم که بخشی از خاک ما بود دست عراقیها. انتهای سمت راستمان جزایر مجنون و باتلاق هورالعظیم بود. از سهراهی طلائیه دو یا سه کیلومتر تا این باتلاق فاصله بود که آنجا انتهای خط بود. تیپ الغدیر همینجا مستقر بود و نیروهای یک تیپ از لشکر 92 زرهی ارتش اهواز هم کنار ما بودند. نیروهای تخریب دو کیلومتر عقبتر در مقر رحمت استقرار داشتند. کمکم رفت و آمدها داخل خط برای شناسایی شروع شد که ما گفته بودیم: بچهها باید مسیر بین مقر رحمت تا محل استقرار تیپ را پیاده بروند تا ورزیدگی آنها تقویت شود.
گاهی بچههای تخریب را با نیروهای اطلاعات به خط میفرستادیم تا به مسائل شناسایی هم آشنا شوند. من هم همراه با مسئول اطلاعات، حاج جواد کمالی، برای شناسایی به خط رفتم؛ البته در شب چیز زیادی دستگیرمان نشد و روز برای ما بهتر بود.
در عملیات خیبر هفت یا هشت تیم معبر زن داشتیم که سه تیم مربوط به کمین لالهای میشد که دو طرف میخورد و یکی هم رفته بودند پایین. دو معبر هم سمت چپ در میدان مین دشمن زده می شد و دوتا هم سمت راست. مأموریت تیپ الغدیر این بود که کمینها را تصرف و جلوی جاده، خاکریز احداث کند. اصل عملیات سمت راست ما بود که لشکر حضرت رسول(ص) باید از این موانع و کمینها عبور کرده و به سمت جلو حرکت کند.
در شب عملیات یکی از محورهایی که باید سنگر کمین خاموش میشد، پایین ساقه کمین لالهای بود. تا نزدیکیهای صبح، برای بچههای اطلاعات مشخص نبود که باید به کجا بزنند و دائم نیروها را به عقب و جلو میبردند تا اینکه نزدیکیهای صبح، راهی را باز کرده و داخل کانالی که به سمت کمین لالهای میرفت شدند و پس از درگیری با دشمن در نهایت موفق شده بودند.
خیلی جالب بود که با وجود نداشتن تجربه و اولین عملیات تیپ، بچه های تخریب کارشان را خیلی خوب انجام داده بودند به گونه ای که هیچ نیرویی روی مین نرفته بود.
در شب عملیات قصد داشتم که یکسری چراغ قوهها، به دست نیروها برسانم. چند تا را به رضاعلی بابایی و چند نفر دیگر که نزدیکمان بودند، دادم. میخواستم یک چراغ قوه را هم به محمود حاتمی و یکی دیگر از محورهای نزدیکشان که در سه راهی طلائیه مستقر بودند، برسانم. سه راهی نقطه خطرناکی بود؛ چرا که دشمن گرای آنجا را داشت و هر موقع که اراده میکرد درآن نقطه گلولهای فرود می آمد.
از قضا آن شب قبل از رسیدن ما، یک گلوله توپ فرود آمده بود. وقتی رسیدیم دیدیم تعداد زیادی که در حال نماز خواندن هم بودند بر اثر اصابت گلوله توپ مجروح و شهید شده بودند. عدهای هم که سالم مانده بودند، بلافاصله به سمت جلو حرکت کرده بودند که محمود حاتمی هم یکی از آنها بود و من نتوانستم چراغ قوه را به او برسانم. بعد از این هم دیگر او را ملاقات نکردم و او به مقام شهادت نایل شد.
صبح بعد از خواندن نماز تصمیم گرفتم به بچههای تخریب سر بزنم و از وضعیت آنها هم باخبر شوم. جاده آسفالتهای که طلائیه جدید را به قدیم وصل میکرد، چند سالی دست دشمن بود و بعد از عملیات بیتالمقدس هم وسط ما و دشمن قرار گرفته بود وترددی روی آن صورت نمیگرفت. با خودم گفتم: امروز صبح این جاده را افتتاح کنم! با موتور و با سرعت زیاد حرکت کردم. نیروهای دشمن که دوباره در سنگر کمین لالهای مستقر شده بودند به سمت من تیراندازی میکردند. بعضی نیروها خیلی نزدیک من عبور میکردند و من هم سرعت موتور را بیشتر میکردم. در همین حین دیدم گروهی پشت جاده دست تکان میدهند تا من بایستم. گفتم: شاید مجروحی دارند که از من کمک میخواهند ایستادم. دیدم بچههای گردان حضرت رسولالله(ص) به فرماندهی حاج مهدی فرهنگدوست هستند که میخواستند از جاده عبور کنند؛ اما از کمین لالهای به سمتشان تیراندازی ومانع عبورشان میشدند.
بعد از دیدن ما آنها هم روحیه گرفتند و کمکم از جاده عبور کردند. حدود ساعت 10 یا 11 صبح روز عملیات بود که از طرف دشمن گلولههایی به سمت ما شلیک شد و پشت سنگر فرماندهی فرود آمد که همراه با صدا و انفجار کوچکی بود. فکر کردیم دارند علامت می دهند که تسلیم شوند. با خود گفتیم: ما هنوز خط را نشکستهایم، چطور میشود برای تسلیم شدن علامت بدهند؟! بعدها فهمیدیم که نیروهای پشت خط اول که بچههای توپخانه بودند شیمیایی شدهاند. اولین گلولههای توپ شیمیایی در صبح روز عملیات خیبر به صورت گسترده توسط رژیم بعثی عراق استفاده شد. بچههای تیپ الغدیر که ماسک نداشتند، بچههای تهران هم که ماسک داشتند، فیلترهای ماسکهایشان مخصوص گرد و غبار بود نه شیمیایی؛ البته من خودم کسی را ندیدم که شیمیایی شده باشد.
علیبمان زارع( مسئول بهداری تیپ):
تیپ که تشکیل شد ما با دوتا چادر و چند آمبولانس کار را شروع کردیم. تعدادی از بچههای بهداری را هم از گردانهای رزم جمع کردیم و گردان بهداری را تشکیل دادیم. حدود سه ماه قبل از عملیات، ما مرتب به یزد رفت و آمد میکردیم و با هلال احمر و بیمارستانها ارتباط و هماهنگی داشتیم در مواقعی هم که به نیرو احتیاج داشتیم، برایمان نیرو میفرستادند.
چند هفته قبل از عملیات، تعدادی از نیروها آموزشهای امدادی و تک شیمیایی را گذراندند. امدادگرها کارشان از رزمندههای عملیاتی سختتر بود؛ چون باید هم مجروحین را انتقال بدهند و هم خودشان بجنگند. بعد از گذراندن دوره آموزشی امدادگرها را در گردانهای رزمی تقسیم کردیم. در هر گردان رزمی بین 12 تا 14 نفر امدادگر و 4 سنگر پست و امداد داشتیم. دو آمبولانس هم در هر گردان حضور داشت.
شب عملیات جلسهای با شهید سید محمد ابراهیمی که مسئول طرح و عملیات بود، داشتیم. ایشان ما را توجیه کرد. بعد از آن همراه با دیگر بچههای گردان برای کار شناسایی عازم منطقه شدیم. ما بعضی محورهای فرعی دیگر را هم به جز جاده اصلی که قرار بود عملیات انجام شود، در نظر گرفته بودیم.
شب عملیات هوا بارانی بود، زمین منطقه طلائیه بهگونهای بود که به محض خیس شدن دیگر تردد ماشینها امکان نداشت. باران که شدت گرفت هر آمبولانسی که میخواست به خط برود و مجروحین را بیاورد در باتلاق گیر میافتاد و برمیگشت. کار حسابی مختل شده بود. در سنگر مخابرات ایستادم و دو رکعت نماز خواندم، گفتم: خودم میروم جلو، ببینم چه میشود؟ به سید جلیل رضوی که جانشین من بود گفتم: سید شما اینجا بمان و بر کارها نظارت داشته باش.
سید گفت: «نه. من هم میخواهم بیایم خط، رانندگی هم بلدم و به کار وارد هستم.» باهم اختلاف پیدا کردیم. سوار ماشین شدم و گفتم: من میروم توهم اگر میخواهی یک ماشین بردار از پشت سر من بیا. من با یک چراغ کوچک حرکت میکنم و توی جاده هم نمیروم. از مسیری میروم که دوطرفش خاکریز است تا بتوانم به خط برسم. سید گفت : «اگر به بن بست رسیدیم چه میکنی؟!» گفتم: توکل به خدا، یه کاری میکنم. حرکت کردیم، من که آن روز با شهید ابراهیمی مسیر را شناسایی کرده بودم توانستم مسیر را بهتر از بچه ها تشخیص بدهم و بالاخره به خط برسم. به خط که رسیدم دیدم چند تا از بچههای گردان رزم مجروح شدهاند و آنها را روی بلندی گذاشتهاند . سریع آنها را سوار آمبولانس کردیم و به اورژانس که در حدود 3 یا 4 کیلومتری خط پدافندی احداث کرده بودیم، رساندیم.
انتهای پیام/