منوچهر محمدی:

قابل اعتماد نبودن قدرت‌ها درس نهضت ملی بود

منوچهر محمدی گفت: بزرگ‌ترين درس نهضت ملی اين است كه قدرت‌های بزرگ قابل اعتماد نيستند و اعتماد به هر يك از آنها، جز نابودی و از بين رفتن سرمايه‌های ملی و ذلت، حاصلی نخواهد داشت. ما در طول تاريخ، بيشترين ضربات را از انگليس خورده‌ايم. امروز هم اگر به هر يك از اين قدرت‌ها، حتی به روسيه بيش ازحد اعتماد كنيم، يقيناً اشتباه كرده‌ايم.
کد خبر: ۲۲۸۹۶۶
تاریخ انتشار: ۰۷ اسفند ۱۳۹۵ - ۱۱:۴۶ - 25February 2017
قابل اعتماد نبودن قدرت‌ها درس نهضت ملی بودبه گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، «اسفندماه» از جنبه‌هاي گوناگون با تاريخچه نهضت ملي ايران گره خورده است: رويداد 16 اسفند 1329 اعدام انقلابي سپهبد حاجيعلي رزم‌آرا، واقعه 9 اسفند 1331، رخداد 29 اسفند 1329 سالروز ملی شدن نفت، 23 اسفند1340 رحلت آيت‌الله كاشاني و 14 اسفند 1344 درگذشت محمد مصدق، از مصاديق اين مناسبت‌ها هستند. از اين رو بحث و فحص پيرامون آغاز و انجام اين نهضت، ازجمله مباحث تاريخي رايج در واپسين ماه سال به شمار مي‌رود.

منوچهر محمدي در دوران نوجواني خويش، از فعالان نهضت ملي ايران بوده است. او در ساليان بعد و به موازات فعاليت‌هاي تحصيلي و اجرايي نيز، پيگيري آرمان‌هاي اين نهضت- كه در انقلاب اسلامي ايران تبلور يافت- را به بوته فراموشي نسپرده و هماره  آن را پي گرفته است. او در گفت و شنود پيش رو، سرنوشت نهضت ملي ايران را از منظر دخالت‌هاي خارجي كاويده است. اميد آنكه علاقه‌مندان را مقبول افتد.

 
جنابعالي علاوه بر اينكه در‌باره زمينه‌هاي وقوع كودتاي 28 مرداد پژوهش‌هاي فراواني كرده‌ايد، به عنوان يك فعال سياسي شاهد عيني رويدادهاي قبل و بعد از 28 مرداد هم بوده‌ايد، لذا مي‌توانيد اطلاعات ارزشمندي را در‌باره زمينه‌هاي اوج و افول نهضت ملي بيان كنيد. سؤال نخست را از همين نكته شروع مي‌كنيم كه اين زمينه‌ها چه بودند و چگونه به وقوع كودتا انجاميدند؟

بسم الله الرحمن الرحيم. از آنجا كه وقتي وارد جزئيات و مسائل خرد مي‌شويم، گاهي دچار اعوجاج مي‌شويم و درك واقعيت يك رويداد دشوار مي‌شود، بنده همواره كوشيده‌ام در آثارم، مسائل را از ديد كلان بررسي كنم. اگر بخواهيم ماجراي نهضت ملي را از سطح كلان بررسي و مطالعه كنيم، بايد به شرايط داخلي كشور و اوضاع بين‌المللي پس از شهريور سال 1320 توجه كنيم.

به شرايط بين‌المللي اشاره كرديد. آيا از لحاظ نفوذ بيگانگان در كشور، تمام دوره‌هاي سلطنت پهلوي‌ها يكسان بوده است؟

بنده كلاً دوره پهلوي‌ها را از نظر نفوذ و تسلط بيگانگان بر كشور، به سه دوره تقسيم مي‌كنم. اول دوره رضاخان است كه انگليسي‌ها سلطه كامل و همه‌جانبه بر كشور داشتند. در دوره قاجار آنها نفوذ داشتند، ولي سلطه نداشتند، اما در دوره رضاخان، سلطه انگليسي‌ها به‌طور مطلق وجود داشت. روسيه و امريكا هم هميشه در سياست ايران نقش بازي مي‌كردند، اما در اين مقطع سلطه همه‌جانبه با انگليس بود.
 
علت چه بود؟

علت اين بود كه در روسيه، انقلاب اكتبر به وقوع پيوسته و روسيه تزاري از صحنه بيرون رفته بود و روس‌ها اتفاقاً در پي كودتاي سال 1299 رضاخان- كه آن را يك حركت بورژوازي و مقدمه انقلابي ماركسيستي براي ايران مي‌دانستند- مايل بودند رضاخان بتواند به اقداماتش ادامه بدهد و لذا در امور ايران، دخالت چنداني نمي‌كردند. ويلسون هم كه در جنگ جهاني اول امريكا را وارد جنگ كرده بود، اينك ترجيح مي‌داد وارد مسائل جهان نشود. او تشكيل جامعه ملل را پيشنهاد داده و معتقد به تشكيل دولت فدرال جهاني بود، ولي شرايط داخلي امريكا هنوز تحقق اين آرزو را برايش ممكن نكرده بود.
 
يعني در اين زمان كلاً از منافع خود در ايران چشم‌پوشي كرد؟

خير، امريكا در فاصله سال 1299 تا شهريور سال 1320، يكي دو بار تلاش كرد در ايران براي خود منافعي را دست و پا كند، ولي انگليس محكم در برابرش ايستاد و در نتيجه در اين كار موفق نشد. مضافاً بر اينكه انگليس و آلمان براي مقابله با شوروي، با هم به توافق رسيدند و انگليس تلاش كرد بار ديگر آلمان را احيا كند. بنابراين دوره رضاخان را مي‌توان دوره تسلط كامل انگليس بر ايران دانست.
 
با كودتاي 28 مرداد به نظر مي‌رسد امريكا نقش برجسته‌تري در ايران پيدا مي‌كند. اينطور نيست؟

قبل از كودتاي 28 مرداد سال 1332، در جنگ جهاني دوم، ايران توسط متفقين - كه هر يك به دنبال منافع خود بودند- اشغال مي‌شود و لذا در سلطه انگليس بر ايران، تزلزل به وجود مي‌آيد. اما پس از كودتاي 28 مرداد، انگليس مجدداً بر كشور مسلط مي‌شود و امريكا روزنه‌هاي نفوذ به كشور ما را پيدا مي‌كند.
 
چرا امريكا به‌تدريج تبديل به قدرت مسلط بر ايران مي‌شود و انگلستان نقش كمتري مي‌يابد؟

به خاطر اينكه انگلستان ديگر قدرت نظامي برتر جهان نيست و تنها سرمايه‌اي كه در ايران دارد، عناصر فراماسونري در ساختار رژيم پهلوي هستند، بنابراين ترجيح داد با امريكا شريك شود. امريكايي‌ها هم هر بار كه خواستند مثل قضيه بختيار و قرني به شكل مستقيم در سياست ايران دخالت كنند، با نفوذي كه فراماسون‌ها داشتند، موفق نشدند. در دوره سوم هم، كه آن را دوره سلطه مجدد انگليس و نفوذ امريكا مي‌نامم، شوروي، انگليس و امريكا، هر يك به دنبال منافع خاص خود بودند. انگليس سعي مي‌كرد به‌ طور ويژه انحصار نفت را از دست ندهد و از سوي ديگر در واقع ايران را سد راه دستيابي به هند مي‌دانست. اگر هم با امريكا اشتراك منافع پيدا كرد و با او كنار آمد، به اين دليل بود كه مي‌خواست در برابر روسيه، ايران را حفظ كند و منافع خود را در ايران از دست ندهد.
 
هدف شوروي از حضور در ايران چه بود؟ تنها براي دستيابي به نفت شمال بود؟

بله، شوروي نظر به نفت شمال ايران داشت، زيرا در آن زمان، عربستان و جاهاي ديگر، هنوز به نفت دسترسي پيدا نكرده بودند و تنها كشور صاحب نفت منطقه، ايران بود. آنها از مدت‌ها قبل با شخصيت روسي‌تبار قراردادي داشتند و مي‌خواستند آن را احيا كنند و نفت شمال را بگيرند و از سوي ديگر مي‌خواستند به وصيت پطر كبير هم عمل كنند كه دسترسي به آب‌هاي جنوب ايران را خواسته بود.
 
به همين دليل در آذربايجان ماندند؟

بله، روس‌ها به خاطر رسيدن به اين اهداف، شش ماه ديگر هم پس از پايان دوره اشغال در آذربايجان ماندند و حاضر نشدند بروند و ماجراي پيشه‌وري و ملاقات قوام با استالين و باقي قضايا پيش آمد كه مي‌دانيد.
 
امريكا درآن دوره چه اهدافي را در ايران دنبال مي‌كرد؟

امريكا مي‌خواست در نفت ايران شريك شود. امريكا تا سال 1900 به بقيه كشورها نفت صادر مي‌كرد، ولي بعد واردكننده شد و بدش نمي‌آمد بتواند بخشي از اين واردات را از نفت ايران تأمين كند. هدف مهم‌تر براي امريكا كشيدن كمربند امنيتي به دور شوروي بود و ايران از نظر ژئوپلتيك، موقعيت ممتازي داشت. امريكا مي‌خواست اين كمربند را حتماً از ايران عبور بدهد و با اين دو هدف، به رقابت با حريفان خود يعني انگليس و شوروي پرداخت.
 
تشكيل و تقويت حزب توده توسط شوروي هم در اين زمان شكل گرفت. دراين بخش از گفت‌وگو، شنيدن ارزيابي شما از عملكرد حزب توده هم مغتنم است.

شوروي قبل از جنگ جهاني و اشغال ايران، حزب كمونيست وگروه 53 نفر را در ايران داشت كه چهره برجسته آن دكتر تقي اراني بود كه همراه با همفكرانش، زمينه‌هاي فعاليت حزب توده را پس از جنگ جهاني دوم فراهم كرد. حزب توده با آگاهي از وضعيت اجتماعي ايران، به‌خوبي مي‌دانست نمي‌تواند ماركسيسم را به شكل علني در ايران تبليغ كند، به همين دليل در اساسنامه خود دو نكته جالب را درج مي‌كند. يكي مشروع دانستن نظام سلطنتي در ايران و دوم احترام به شعائر و مقدسات مذهبي! به همين دليل هم افرادي چون جلال آل‌احمد كه چپ بودند، اما در عين حال گرايش‌هاي مذهبي هم داشتند، به حزب توده پيوستند، اما بعدها از آن جدا شدند.
 
جريان توده‌اي نفتي چگونه به وجود آمد؟ زمينه‌هاي برآمدن آن از چه قرار بود؟

انگلستان معتقد بود اگر نمي‌تواني در برابر موجي مقاومت كني و بايستي، تلاش كن بر آن سوار شوي! به همين دليل عوامل خود از جمله دكتر باهري، الموتي و... را به شكل عجيبي تا كميته مركزي حزب توده نفوذ داد...
 
و حتي در كابينه قوام؟

همين‌طور است. با اينكه توده‌اي‌ها با حزب دموكرات آذربايجان فرق‌هاي زيادي داشتند، اما توانستند سه نفر را به عنوان وزير به داخل كابينه قوام هم نفوذ بدهند، كه به نظرم موفقيت مهمي براي آنها به شمار مي‌رفت.
 
به نظر مي‌رسد انگليس بيش از ثروت حاصل از نفت ايران، به دنبال حفظ نفوذ خود در ساختار حكومت بود. اينطور نيست؟

همين‌طور است. انگليس از طريق شركت نفت سابق، در ايران نفوذ داشت، ولي اين نفوذ براي توليد و فروش و ثروت حاصل از توليد نفت نبود، بلكه انگليس از طريق اين شركت در واقع مركز جاسوسي خود را در ايران حفظ مي‌كرد و نخبگان كشور را مي‌خريد. در آن زمان اسناد خانه سدان منتشر و معلوم شد افرادي مثل متين‌دفتري (داماد مصدق)، سهام‌السلطان بيات (خواهرزاده مصدق) و شاپور بختيار (مديركل استان خوزستان و سپس معاون در وزارت كار مصدق) جاسوس انگليس در حكومت هستند. دراين باره اسناد و نكات زيادي براي تحليل و اشاره وجود دارد كه از حوصله گفت وشنود ما خارج است.
 
فرآيند نفوذ امريكا چگونه عملياتي شد و به خود صورت تحقق گرفت؟

جبهه ملي‌ كه پس از مجلس پانزدهم و بعد از استيضاح دولت ساعد، توسط مكي، بقايي، حائري‌زاده، عبدالقدير آزاد و غلامحسين رحيميان شكل گرفت، گرايش‌ چپي داشتند، ولي ماركسيست نبودند و به امريكا گرايش داشتند. بعدها هم مهندس بازرگان و نهضت آزادي خطر انگليس و شوروي را از امريكا جدي‌تر مي‌ديدند و مي‌گفتند مي‌توانيم اميدوار باشيم با كمك امريكا، مسائل خودمان را حل كنيم! امريكا هم براي اينكه بتواند انحصار نفت را از چنگ انگليس بيرون بياورد، ظاهراً به كمك دكتر مصدق و جبهه ملي آمد. البته امريكايي‌ها واقعاً ملي شدن نفت برايشان اهميت چنداني نداشت و فقط آن را وسيله‌اي براي نفوذ و تسلط بيشتر مي‌خواستند، چيزي كه درعمل به آن رسيدند.
 
به نظر مي‌رسد در اين ميان، تنها گروه مستقل مذهبيون بودند. آنها پس از يك دوره سركوب شديد رضاخاني، پس از شهريور 20 سربرآوردند و به فعاليت پرداختند. اينطور نيست؟

دقيقاً. مرحوم آيت‌الله كاشاني و فداييان اسلام، به هيچ‌يك از قدرت‌ها بستگي نداشتند و كاملاً مستقل بودند. فداييان اسلام كه پس از جنگ جهاني دوم وارد عرصه سياست شدند، سعي كردند با از ميان برداشتن عناصر وابسته به انگليس نقش، استعمارستيزي خود را ايفا كنند و لذا اگر نفت ملي شد، بي‌ترديد در اثر گلوله خليل طهماسبي بود كه رزم‌آرا را از سر راه برداشت و نمايندگان مجلس شورا و سنا را به وحشت انداخت و با ملي شدن نفت موافقت كردند. اين مسئله مورد قبول بسياري از تحليلگران نهضت ملي قرار گرفته است.
 
نقش دكتر مصدق را در اين برهه چگونه ارزيابي مي‌كنيد؟ به واقع بهتر از اين جنبه به ماجرا نگاه كنيم كه دكتر مصدق از چه مقطعي، وارد فرآيند مبارزات منتهي به نهضت ملي شد؟

دكتر مصدق در اين برهه كاره‌اي نبود و اعتقاد زيادي هم به ملي شدن نفت نداشت، بلكه موقعي كه قرارداد گس ـ گلشاييان در مجلس مطرح شد، حرفش اين بود كه بهتر است به‌جاي شیلنگ كاغذي، طلا و اشرفي بگيريم و اصرار داشت اين موضوع را در قرارداد بگنجانند! او حتي در مجلس چهاردهم هم كه رحيميان پيشنهاد ملي شدن صنعت نفت را داد، مخالفت كرد، اما پس از ترور رزم‌آرا توسط خليل طهماسبي و در اثر رعب و وحشتي كه در دل همه به وجود آمد، نفت ملي شد و حتي جمال امامي انگلوفيل هم نخست‌وزيري مصدق را پيشنهاد كرد!
 
آيا با ملي شدن صنعت نفت، دست انگليس از ايران كوتاه شد؟

خير، شاهدش هم اينكه وقتي دكتر مصدق به شوراي امنيت ملل رفت، متين‌دفتري را هم - كه حقوق‌بگير شركت سابق نفت انگليس بود- با خود برد و در پاسخ به اعتراض مخالفان هم، اعتراض حاج‌خانم را دليل آورد! بعد هم او را به عنوان مترجم در مذاكره با امريكايي‌ها همراه برد و انگليسي‌ها از اين طريق كاملاً به متن مذاكرات واقف شدند و به‌رغم توافق اوليه امريكا با دكتر مصدق براي خريد نفت و دادن وام به ايران، با دخالت انگليس اين توافق به هم خورد!
 
در قضاياي 30 تير سال 1331 هم، رفتار دكتر مصدق شبهه‌برانگيز است. در ماجراي بهانه كردن وزارت جنگ، دكتر مصدق مي‌توانست رفتار منطقي‌تري داشته باشد...

همين‌طور است. قوام‌السلطنه بر اساس سياست‌هاي امريكا و انگليس بر سر كار آمد تا دو كار مهم را انجام بدهد. يكي اينكه روحانيت را به‌كلي از صحنه سياست بيرون كند و سپس با انحلال مجلس، نوعي حاكميت مستبدانه را برقرار سازد، اما آيت‌الله كاشاني با تدبيري شگفت‌انگيز، نقشه‌هاي آنها را به هم ريخت و دكتر مصدق را از منزلش به در آورد و با پشتيباني قوي از او، مجدداً نخست‌وزيري را به او سپرد.
 
دكتر مصدق هم كه پس از اين رويداد، همان سياست حذف روحانيت را در پيش مي‌گيرد...

نكته عجيب همين است كه او بلافاصله بعد از 30 تير، طي يادداشتي به آيت‌الله كاشاني مي‌نويسد: بهتر است شما در امور دخالت نكنيد... و اين حرف را در پاسخ به اعتراض آيت‌الله كاشاني در به كار گماردن انگلوفيل‌هايي چون شاپور بختيار، رضا فلاح و جمال‌الدين اخوي مي‌زند! بعد هم كه به موازات انتقادات آيت‌الله به انحلال مجلس هفدهم، كار را به سنگباران منزل آيت‌الله كاشاني و بركنار كردن ايشان از رياست مجلس و در حوزه‌اي ديگر زنداني كردن شهيد نواب صفوي و يارانش مي‌كشاند. به نظر من شاخص‌ترين اشتباه دكتر مصدق در مرحله دوم نخست‌وزيري‌اش، اين بود كه به سراغ مجلس رفت و با اينكه ادعا مي‌كرد 80 درصد ملي هستم، اختيارات قانون‌گذاري را از مجلس گرفت و هنگامي كه آيت‌الله كاشاني و اقليتي در مجلس با دادن اختيارات يك ساله به او مخالفت مي‌كنند، او براي اينكه تحمل مخالفت همين اقليت را هم ندارد، به نمايندگان توصيه مي‌كند استعفا بدهند كه غير از 11 نفر، بقيه تمكين مي‌كنند! بعد مي‌بيند كه با حضور اين 11 نفر هم، نمي‌توان مجلس را تعطيل كرد و در عين حال نمي‌توان جلسه‌اي را هم تشكيل داد، لذا مصدق با يك رفراندوم كذايي مجلس را تعطيل مي‌كند.
 
روسيه هم در اين معركه، تا مدت‌ها با ندادن طلاهاي ايران، نقش عجيبي را ايفا كرد. اينطور نيست؟

وقتي استالين بعد از 32 سال حكومت ديكتاتوري مرد، مالنكوف - كه عنصر ضعيفي بود- سر كار آمد و با امريكا و انگليس توافق كرد كه ايران در اختيار غرب باشد و در شرايطي كه ايران گرفتار مصائب اقتصادي بود، 11 تن طلاي ايران را بلوكه كرد! وقتي از توده‌اي‌ها مي‌پرسيديم چرا روس‌ها طلاهاي ما را نمي‌دهند، مي‌گفتند: بدهند كه مصدق برود از امريكايي‌ها لاستيك و نايلون بخرد؟ اما بلافاصله بعد از 28 مرداد، طلاها را آوردند و تحويل دولت زاهدي دادند! حزب توده هم كه در اين معركه، مرتباً تظاهرات راه مي‌انداخت و در اعلاميه‌هايش، درخواست جمهوري سوسياليستي مي‌كرد!

به نظر شما از كودتاي 28 مرداد و رويدادهاي مشابه آن چه درس‌هايي مي‌توان گرفت؟

بزرگ‌ترين درس اين است كه قدرت‌هاي بزرگ قابل اعتماد نيستند و اعتماد به هر يك از آنها، جز نابودي و از بين رفتن سرمايه‌هاي ملي و ذلت، حاصلي نخواهد داشت. ما در طول تاريخ، بيشترين ضربات را از انگليس خورده‌ايم. امروز هم اگر به هر يك از اين قدرت‌ها، حتي به روسيه بيش ازحد اعتماد كنيم، يقيناً اشتباه كرده‌ايم، كما اينكه در جريان هسته‌اي ديديم روسيه و چين به ضرر ما و به نفع امريكا رأي دادند و چرخش امروز آنها، يقيناً به خاطر حفظ منافع خودشان است.
 
از منظر شما و در مقطع كنوني، خطر اصلي براي انقلاب و نظام ما چيست؟

تفرقه دروني. اينكه حضرت امام همواره بر «وحدت كلمه» تأكيد مي‌كردند، به اين دليل است كه مهم‌ترين عامل قدرت ما وحدت و انسجام دروني، به‌رغم اختلاف نظرها و سليقه‌هاست. هر جريان و گروهي تحت هر عنواني باشد، اگر سعي كند به اين وحدت صدمه بزند يا به يكي از اين قدرت‌ها گرايش يابد، قابل اعتماد نيست. تاريخ ما نشان داده است فقط روحانيت ـ آن هم در سطح مراجع ـ قابل اعتمادند و بس و به هيچ گروه و دسته‌اي، چندان نمي‌شود اعتماد كرد.
 
با تشكر از فرصتي كه در اختيار ما قرار داديد.

منبع: روزنامه جوان
نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار