پروانگی به وقت آخرين ماه سال

اسفندماه برای فرماندهان و رزمندگان يادآور خاطراتی سرخ از پركشيدن يارانشان است. شش فرمانده بزرگ دفاع مقدس در اسفندماه به شهادت رسيدند.
کد خبر: ۲۲۹۶۳۱
تاریخ انتشار: ۱۰ اسفند ۱۳۹۵ - ۱۰:۲۴ - 28February 2017
پروانگي به وقت آخرين ماه سالبه گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، ماه اسفند براي بچه‌هاي جنگ چيزي فراتر از يك ماه با اعدادي معين به حساب مي‌آيد. اسفند براي فرماندهان و رزمندگان يادآور خاطراتي سرخ از پركشيدن يارانشان است. ماه عاشق شدن و پروانگي كردن براي رسيدن به لقاء الله. ماهي كه شاهد وقوع عمليات‌هاي مهم و تأثير گذاري است. ماهي كه در آن رزمنده‌ها روزهاي سخت عمليات را كه با آخرين روزهاي سال گره خورده بود با سربلندي پشت سر مي‌گذاشتند. خيبر، بدر، بخشي از والفجر8 و مراحلي از كربلاي 5 در اسفند ماه به وقوع پيوستند. اين عمليات‌ها هر چند با دلاوري فرماندهان لشكرها و تيپ‌ها وزن جبهه‌ها را به سود ما تغيير مي‌داد ولي شهادتشان زمين را از وجودشان محروم مي‌كرد. زمين در نبود بزرگمردان سبك‌تر از قبل مي‌شد. اسفند در كنار شهادت فرماندهان نام‌آشنايي چون همت، باكري، خرازي و برونسي، چهره‌هاي شاخص ديگري همانند حجت‌الاسلام‌ والمسلمين‌ عبدالله‌ ميثمي،  اسماعيل‌ دقايقي‌، هاشم‌ اعتمادي، محمدعلي‌ شاهمرادي، حاج‌ قاسم‌ ميرحسيني، محمد فرومندي‌،  حاج كاظم رستگار، علي‌ هاشمي، امير حاج اميني، اكبر زجاجي و شهيدسليمان يدكام را از ما گرفت. در ادامه بخش‌هايي ماندگار از زندگي شش فرمانده بزرگ دفاع مقدس كه در اسفندماه به شهادت رسيدند را مي‌خوانيد.

محمدابراهيم همت

فرمانده لشكر ۲۷ محمدرسول الله(ص)

تاريخ شهادت: 17 اسفند 1362 – عمليات خيبر

شهيد همت از سرشناس‌ترين و بلندآوازه‌ترين فرماندهان دوران دفاع مقدس به شمار مي‌رود. سيد مرتضي آويني در رثاي حاج ابراهيم همت گفته بودند كه اين سردار فاتح خيبر، قلعه قلب مرا نيز فتح كرده است. سراسر حضور اين معلم اخلاق در جبهه‌ها مملو از لحظات ماندگار است. پدر شهيد پاكي و خلوص قلبي پسرش را چنين بيان مي‌كند: « محمدابراهيم از سن 10 سالگي تا لحظه شهادت در تمام فراز و نشيب‍‌هاي سياسي و نظامي، هرگز نمازش ترك نشد. روزي از يك سفر طولاني و خسته‌كننده به منزل بازگشت. پس از استراحت مختصر، شب فرا رسيد. ابراهيم آن شب را با همه خستگي‌هايش تا پگاه، به نماز و نيايش ايستاد و وقتي مادرش او را به استراحت سفارش نمود، گفت: «مادر! حال عجيبي داشتم.‌اي كاش به سراغم نمي‌‍‌آمدي و آن حالت زيباي روحاني را از من نمي‌گرفتي.»

شهيد همت در جريان عمليات خيبر در جمع رزمندگان مي‌گويد: «بايد مقاومت كرده و مانع از بازپس‌گيري مناطق تصرف شده، توسط دشمن شد. يا همه اين‍جا شهيد مي‌شويم و يا جزيره مجنون را نگه مي‌داريم. » رزمندگان لشكر نيز با تمام توان در برابر دشمن مردانه ايستادگي كردند. حاجي جلو رفته بود تا وضع جبهه توحيد را از نزديك بررسي كند.

سردار جعفر جهروتي‌زاده چگونگي شهادت حاج ابراهيم همت را در ۱۷ اسفند ۶۲ در عمليات خيبر به زيبايي توصيف مي‌كند: در حالي كه به عقب برمي‌گشتم در سه راهي چشمم به پيكر شهيدي افتاد كه سر در بدن نداشت و يك دست او نيز از بدن قطع شده بود. از روي لباس‌هاي او متوجه شدم كه پيكر مطهر حاج همت است اما از آنجا كه شهادت ايشان برايم خيلي دردناك بود‌‌ همان طور كه به عقب مي‌آمدم خود را دلداري مي‌دادم كه نه اين جنازه حاج همت نبود. وقتي به قرارگاه رسيدم و متوجه شدم كه همه دنبال حاجي مي‌گردند به ناچار و اگرچه خيلي سخت بود اما پذيرفتم كه او شهيد شده است.

شهيد حاج محمد ابراهيم همت در بخشي از دومين وصيتنامه‌اش اين جمله زيبا را به يادگار گذاشته است: خويشتن را در قفس محبوس مي‌بينم و مي‌خواهم از قفس به در‌آيم. سيم‌هاي خاردار مانعند. من از دنياي ظاهر فريب ماديات و همه آنچه كه از خدا بازم مي‌دارد متنفرم.

حميد باكري

جانشين لشكر 31 عاشورا

تاريخ شهادت: 6 اسفند 1362 - عمليات خيبر

حميد باكري، برادر مهدي باكري و جانشين لشكر ۳۱ عاشورا يكي از نام‌هاي جاودان دفاع مقدس است. شرح دلاوري و حماسه‌سازي او در عمليات خيبر و نحوه شهادتش به يكي از بخش‌هاي ماندگار جنگ تبديل شده است. در رابطه با تزكيه نفس و خودشناسي شهيد حميد باكري گفتني‌ها بسيار است. براي همسرش در يادداشتي نوشته بود هرگاه به جبهه مي‌روم، به جاي گريه بنشين برايم قرآن بخوان! اين‌طوري هم خودت آرام مي‌گيرى، هم من با دل قرص مي‌روم. خودشناسي‌اش، آرامش خاصي در مواقع بحراني به او و اطرافيانش مي‌داد. هنگام عمليات‌ها بقيه رزمندگان از ديدن حميد آرامش مي‌گرفتند. وجودش يك نعمت بزرگ براي جبهه‌ها بود.

غروب ۳ اسفند ۱۳۶۲ حال و هواي حميد باكري متفاوت‌تر از هر زمان ديگري بود. با بغضي در گلو در حالي‌كه زير لب نغمه سوزناك كربلا يا كربلا را زمزمه مي‌كرد دوستانش را در آغوش كشيد و گفت: «برادرانم! اين مأموريت كه قرار است ان شاءالله انجام دهيم، نامش شهادت است. كسي كه عاشق شهادت نيست، نيايد. بقاي جامعه اسلامي ما در سايه شهادت، ايثار، تلاش و مقاومت شماست. اگر در چنين شرايطي از خودمان نگذريم و به جهاد نپردازيم، ذلت و انحطاط قطعي خواهد بود.»

شهيد احمد كاظمي‌ واقعه شهادت حميد در عمق ۶۰ كيلومتري خاك عراق را اينگونه نقل مي‌كند: «ديگر نه نيرويي مي‌توانست برسد، نه آتش مقابله داشتيم، نه راهي براي رسيدن مهمات به خط. تصميم گرفتم بمانم. احساس مي‌كردم راه برگشتي هم نيست كه خمپاره شصتي آمد خورد كنارمان و ديدم حميد افتاد و ديدم تركش آمد خورد به گلويش و ديدم خون از سرش جوشيد روي خاك ديدم خون راه باز كرد و آمد جلو ديدم دارم صدايش مي‌زنم حميد و ديدم خودم هم تركش خورده‌ام و ديدم بيسيم چي ام آمد خون دستم را ديد و اصرار كرد بروم عقب.»

شهيد كاظمي به مهدي باكري مي‌گويد: «برو جنازه حميد را بردار و بياور.» مهدي پاسخ مي‌دهد: «لازم نيست، بگذار بماند.» شهيد كاظمي كه فكر مي‌كند برادر شهيد حرف‌هايش را نشنيده يا يك حدس ديگر زده، دوباره مي‌گويد «بگذار بچه‌ها شب بروند حميد را بياورند. هنوز دير نشده.» برادر شهيد گفت: «اين قدر اصرار نكن احمد، يا همه با هم يا هيچ كس.»

حسين خرازي

فرمانده لشكر ۱۴ امام حسين(ع) اصفهان

تاريخ شهادت: 8 اسفند 1365 - عمليات کربلاي 5

صورت معصوم، لبي خندان و بدني كه يك دست بيشتر ندارد؛ اين پررنگ‌ترين تصويري است كه از حسين خرازي در ذهن‌ها نقش بسته است. رهبر انقلاب او را پرچمدار جهاد و شهادت لقب داد. در جريان عمليات خيبر دست راستش را به خدا هديه كرد. حسين رضايي از همرزمان شهيد درباره جانبازي حاج حسين مي‌گويد: «دست راست شهيد خرازي، سال 62 در عمليات طلائيه بر اثر برخورد تركش گلوله خمپاره قطع شد و پس از سه ماه دوره درمان بهبود پيدا كرد و مجدداً به لشكر امام حسين(ع) بازگشت و اين شهيد از زماني كه دستش قطع شد و تا زماني كه به شهادت رسيد به هيچ كس اجازه نمي‌داد كه كارهايش را انجام بدهد تا جايي كه يك بار در مكاني كه با هم تنها بوديم به شهيد خرازي گفتم من دو دست دارم و تو يك دست، اجازه بده تا لباست را بشويم و در آن لحظه شهيد از دست من بسيار ناراحت شد. شهيد خرازي احترام خيلي زيادي به نيروهاي تحت امر خود قائل بود.»

اكبر نريماني بيسيم‌چي شهيد خرازي لحظه شهادت حسين خرازي را چنين بيان مي‌كند: ساعاتي قبل از شهادت خرازي را به قرارگاه فرا خواندند و او در هنگام ترك مقر دعا كرد كه خدايا مرگ من را برسان كه با اين جمله همه را منقلب كرد. شهيد خرازي پس از استراحتي فرماندهان را فرا خواند و كالك عملياتي را پهن كرد و در حال توضيح آن بود و ناگهان خبر رسيد كه ماشين غذاي يكي از گردان‌هاي خط را زده‌اند. شهيد خرازي پس شنيدن اين خبر سريعاً بيسيم زد كه ماشين غذاي ديگري را جايگزين كرده و به خط بفرستند، ماشين غذا به اشتباه به مقر ما آمد و شهيد خرازي به سرعت از روي كالك به سوي ورودي سنگر رفت. در اين هنگام به سرعت نشستم اما شهيد خرازي خم به ابروي خود نياورد و به همان صورت استوار ايستاد كه ناگهان تركشي از خمپاره از كمر به قلب او اصابت كرد و به شهادت رسيد.

شهيد خرازي به ديگر رزمندگان اينچنين توصيه مي‌كرد: « اگر براي خدا جنگ مي‌كنيد احتياج ندارد به من و ديگري گزارش كنيد. گزارش را نگه داريد براي قيامت. اگر كار براي خداست گفتنش براي چه؟»

عبدالحسين برونسي

فرمانده تيپ ۱۸ جوادالائمه (ع)

تاريخ شهادت: 23 اسفند 1363 - عمليات بدر

يار ديرين رهبر انقلاب، يك مبارز خستگي‌ناپذير و مجاهدي بي‌باك و جسور شخصيتي منحصر به فرد از شهيد برونسي ساخته بود. به دليل رشادت‌هاي وي و گروهانش در جنگ، رسانه‌هاي عراقي نيز بارها با غيض از او ياد كرده و صدام براي سر او جايزه تعيين كرده بود.  گردان بلال با فرماندهي وي در جريان عمليات والفجر ۳ موفق به تصرف ارتفاعات كله‌قندي و به اسارت گرفتن سرهنگ جاسم يعقوب داماد و پسرخاله صدام گرديد.

يكي از همرزمان در رابطه با حال و هواي شهيد قبل از شهادت مي‌گويد: شهيد برونسي روز قبل از عمليات بدر روحيه عجيبي داشت. مدام اشك مي‌ريخت، علت را كه پرسيدم آقاي برونسي گفت: دارم از بچه‌ها خداحافظي مي‌كنم چراكه خوابي ديده‌ام. سپس افزود: به صورت امانت براي شما نقل مي‌كنم و آن اينكه: در خواب بي‌بي فاطمه زهرا (س) را ديدم كه فرمود: فلاني! فردا مهمان ما هستي، محل شهادت را هم نشان داد. همين چهار راهي كه در منطقه عملياتي بدر (پد)فرود هلي‌كوپتر است و به طرف نفت خانه و جاده آسفالت بصره _ الاماره مي‌رود و من در همين چهار راه بايد نماز بخوانم تا وقتي كه به سوي خدا پرواز كنم و بالاخره نيز اين خواب در همان جا و همان وقتي كه گفته بود، به زيبايي تعبير شد. و خود سردار شهيد، شهادتين را خواند و بدينگونه عاشقي فرهيخته تا خدا پر كشيد.  ايشان در بخشي از وصيتنامه‌شان آورده ‌است: «من با چشم باز اين را پيموده‌ام و ثابت‌قدم مانده‌ام؛ اميدوارم اين قدم‌هايي كه در راه خدا برداشته‌ام، خداوند آنها را قبول درگاه خودش قرار دهد و ما را از آتش جهنم نجات دهد.»
 
عباس كريمي

فرمانده لشكر 27 محمد رسول الله (ص)

تاريخ شهادت: 23 اسفند ۱۳۶۳ - عمليات بدر

شهيد عباس كريمي در سررسيد شخصي و به خط خودش نوشته است: «خصوصيات يك فرمانده به اين شرح است: سلامتي جسم و فزوني علم، مشورت با نيروها، سعه صدر و نداشتن حس انتقام، برخورد با افراد تحت فرماندهي از راه ارشاد و موعظه، در كنار همه تاكتيك‌ها، از همه مهم‌تر، فاصله نگرفتن از خداست. فرمانده‌اي كه ابتكار عمل نداشته باشد، تسليم است. ابتكار عمل، سلاح برنده مؤمن است. » و به گواه دوستان و آشنايان تا لحظه شهادت اين روحيه را در خودش تقويت كرد. در برابر مشكلات، خونسردي خود را حفظ مي‌كرد و در انجام هر كاري توكلش به خدا بود. با آرامش خاطر و اميدواري كامل به نتيجه اقداماتش، وارد عمل مي‌شد. صبر و استقامت با او عجين بود و وجودش در بين سربازان امام زمان (عج) مايه دلگرمي و حركت بود.

با شهادت حاج ابراهيم همت عباس كريمي قهرودي چهارمين فرمانده «لشكر پياده - مكانيزه 27 محمد رسول الله» شد. يك سال پس از شهادت حاج ابراهيم، لشكر محمدرسول‌الله پنجمين فرمانده‌اش را در عمليات بدر از دست داد. همرزمان حاج عباس لحظه شهادت فرمانده‌شان را چنين روايت مي‌كنند: « در عمليات بدر، حاج عباس پس از سركشي سنگرهاي اطراف، به سنگر ديده‌باني بازگشت. در يك لحظه با شنيدن صداي مهيبي روي زمين دراز كشيدم خوب دقت كردم تا بدانم گلوله تانك كجا اصابت كرده، خدايا چه مي‌بينم؟! توي اين سنگر حاج عباس بود! او را از سنگر بيرون كشيدم. تركشي پشت سرش را متلاشي كرده بود اما چشم‌هايش هنوز نگران بسيجيان بود. او را داخل قايق گذاشته و با سرعت به طرف پست امداد حركت كرديم. اما ديگر فايده‌اي نداشت همه چيز تمام شد. . . قايق آرام به طرف اورژانس حركت كرد در حاليكه حاج عباس با چهره‌اي معصوم در زير پتو آرميده بود. پيكر خوني و خيس او را داخل آمبولانس گذاشته و به سمت دوكوهه راه افتاديم و به نيت آخرين وداع، پيكر او را دور زمين صبحگاه طواف داده به سمت تهران حركت كرديم.»

عباس كريمي‌ در سالروز شهادت حاج همت به او پيوست تا اسفند ماه براي دومين بار در خاطره نيروهاي لشكر 27 محمد رسول الله (ص) جاودانه شود.

مهدي باكري

فرمانده لشكر ۳۱ عاشورا

تاريخ شهادت: 25 اسفند 1363 - عمليات بدر

مهدي باكري، پاسدار نمونه، فرماندهي فداكار و ايثارگر، خدمتگزاري صادق، صميمي، مخلص و عاشق حضرت امام خميني(ره) و انقلاب اسلامي بود. با تمام وجود خود را پيرو خط امام مي‌دانست و سعي مي‌كرد زندگي‌اش را بر اساس رهنمودها و فرمايشات آن بزرگوار تنظيم كند، با دقت به سخنان حضرت امام(ره) گوش مي‌داد، آنها را مي‌نوشت و در معرض ديد خود قرار مي‌داد و آنقدر به اين امر حساسيت داشت كه به خانواده‌اش سفارش كرده بود سخنراني آن حضرت را ضبط كنند و اگر موفق نشدند، متن صحبت را از طريق روزنامه به دست آورند. معتقد بود سخنان امام الهام گرفته از آيات الهي است، بايد جلو چشمان ما باشد تا هميشه آنها را ببينيم و از ياد نبريم.

حجت‌الاسلام والمسلمين شهيد محلاتي در مورد شهيد باكري اظهار مي‌دارد: وي نمونه و مظهر غضب خدا در برابر دشمنان خدا و اسلام بود. خشم و خروشش فقط و فقط براي دشمنان بود و به عنوان فرمانده و باتقوا، الگوي رأفت و محبت در برخورد با زيردستان بود. دوستان و همسنگرانش نقل مي‌كنند به همان ميزان كه به انجام فرايض ديني مقيد بود نسبت به مستحبات هم تقيد داشت. نيمه‌هاي شب از خواب بيدار مي‌شد و با خداي خود خلوت مي‌كرد و نماز شب را با سوز و گداز و گريه مي‌خواند. خواندن قرآن از كارهاي واجب روزمره‌اش بود و ديگران را نيز به اين كار سفارش مي‌كرد.

در عمليات خيبر به مهدي باكري خبر داده شد كه برادرت كشته شده است و مي‌خواهيم پيكرش را برگردانيم، ولي مهدي اجازه نداد و از پشت بي‌سيم اين جمله تاريخي را به زبان آورد: «همه آنها برادراي من هستند اگر تونستيد همه را برگردونيد حميد را هم بياوريد.» او بعد از درگذشت برادرش با خانواده‌اش تماس گرفت و به آنها گفت: «شهادت حميد يكي از الطاف الهي است كه شامل حال خانواده ما شده‌است».

«رضا لطفي» لحظه شهادت آقا مهدي را چنين بيان مي‌كند: در يك درگيري شديد با نيروهاي بعثي قسمتي از نيروهاي ما به عقب برگشت اما خبر رسيد كه عراقي‌ها به بازماندگان رزمندگان اسلام در آن سوي دجله تيرخلاص مي‌زنند. آقا مهدي آماده شد تا به آن سوي دجله حركت كرده و براي نجات بچه‌ها از محاصره دشمن منطقه را زير نظر گرفته و نبرد را فرماندهي كند. . . از مواضع دشمن آتش سنگيني مي‌باريد. در طرف ما نيز تنها يك گلوله آر پي جي مانده بود. . . بايد يكي آن منطقه را خاموش مي‌كرد كه ناگهان آقا مهدي اسلحه را از آر‌پي‌جي‌انداز گرفت تا خودش تنها گلوله باقيمانده را شليك كند. به محض بلند شدن مهدي براي نشانه‌گيري، ناگهان گلوله شليك شده از تك‌تيراندازهاي دشمن سر مهدي را غرق خون كرده و او از پشت به زمين خورد. پيكر شهيد باكري را از زمين بلند كرده و به سرعت در قايق گذاشتم تا به سمت سنگرهاي خودي حركت كنم.

راننده قايق شهيد باكري ادامه مي‌دهد: آقا مهدي شب و روز نداشت. كم مي‌خورد و زياد كار مي‌كرد... شاهد اين ادعا هم پيكر نحيف و لاغر او بود كه گويي جسم يك نوجوان 15 ساله را به دست گرفته‌ام... قايق را روشن كرده و به سرعت به سمت خاك خودي به راه افتادم اما در حال حركت به سمت نيروهاي خودي، نگاهم به سوي مواضع مشرف به دجله عراقي‌ها افتاد، يك عراقي آر پي جي به دست قايق ما را نشانه رفته بود. در آن لحظه فرمان قايق را با تمام سرعت به طرفي مي‌چرخاندم تا از اصابت گلوله شليك شده در امان بمانيم اما به ناگاه صداي مهيبي شنيده شده و با انفجار قايق، سرنشينان آن به آب پرتاب شدند.
 
منبع: روزنامه جوان
نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار