به گزارش خبرنگار دفاع پرس با خانم «آذر رشوند آوه» همسر شهید مدافع حرم «سردار عبدالرشید رشوند آوه»، در مراسم تشییع و تدفین شهید گمنام «19 ساله» دختر سردار مدافع حرم شهید «عبدالرشید رشوند آوه» را می بینم که در کسوت «خادم الشهدا» زیر تابوت شهید را گرفته است.
وقتی از او می خواهم از احساس امروزش برایم صحبت کند، می گوید مادرم همین جاست. از او سوال کنید. به سراغ خانم رشوند می روم که با خوشرویی از سوال من استقبال می کند. کنار حلقه تدفین شهید، منتظر است. مثل این که قرار شده به عنوان همسر شهید مدافع حرم، مهمان لحظات ناب باز کردن تابوت و دفن شهید گمنام باشد.
نظر خانم رشوند را در مورد تدفین شهدای گمنام در فضای دانشگاه می پرسم. در پاسخ سوالم می گوید: «دخترم در همین دانشکده درس میخواند. از صبح که آمدم از این همه شور و نشاط جوان ها برای استقبال از شهید گمنام خوشحال بودم. برای این دختران جوان و مادران فردا خوشحال بودم. این که شهید دائم در مقابل دیدگان این ها باشد بسیار عالی است. با این چراغ می توانند در مورد آینده شان بهتر تصمیم بگیرند و حق را از باطل سریع تر تشخیص بدهند.
در عوض این شهید هم که گمنام است، بعد از این دیگر گمنام نیست. چون خواهران زیادی پیدا کرده و کمک حال این جوان ها خواهد بود».
از زندگی اش با شهید «عبدالرشید رشوند آوه» سوال می کنم. نگاهی به دخترش که در کناری ایستاده و گریه می کند می اندازد و می گوید: «ما با هم 25 سال زندگی کردیم. همیشه آروزی شهادت داشت. خاطرم هست روز عقد با من عهد بست و از من قول گرفت که برود لبنان دنبال جهاد و شهادت. موقع ازدواج سه شرط داشت. اول این که دوست دارم همراهم باشی و جلویم را نگیری تا شهید بشوم. دوم، یکی از کلیه هایم را به یک فرد نیازمند اهدا کنم، که به یکی از اقوام اهدا کرد. سوم هم این که بروم کربلا.
دائم حرف از شهادت می زد. همیشه در جستجوی
راهی برای شهادت بود. اما این آروز را 30 سال با خودش داشت و به کشور خدمت کرد.
بعد از آغاز جنگ سوریه خیلی پیگیری کرد که اعزام شود اما به خاطر مسئولیت اش به او اجازه رفتن نمی دادند.
تا این که خودم اجازه اش را گرفتم. چون واقعا تشنه شهادت بود. وقتی من با دوستش که مسئول اعزام ها بود صحبت کردم، آن ها راضی شدند که نامه تایید اعزامش را امضا کنند. کارش درست شد و بالاخره با خوشحالی رفت.
ماه صفر بود که خبر شهادتش را آورند. چند روز قبلش که صحبت می کردیم، برایم تعریف کرد که خواب دیده در صحن مسجد مقدس جمکران قبر خودش را زیر نور ماه می کند. من از روزی که رفت هر روز آماده شنیدن خبر شهادتش بودم. وقتی خبر را آوردند، اطرافیان خیلی بیشتر از من بی قراری می کردند و ناراحت بودند. اما من آرامش داشتم. آن قدر آرام بودم که دوستانش بدون مقدمه شرح خبر را به من دادند.
زمانی که آن ها صحبت می کردند با خودم سوره «والعصر» می خواندم که بتوانم تحمل کنم. حتی دلم می خواست آن لحظه سجده شکر کنم. به خاطر همسرم که بالاخره به آروزی 30 ساله اش رسید. تنهایی خیلی سخت است. اما از او قول گرفته ام که شفاعت مرا در آن دنیا بکند، و با این فکر خودم را آرام می کنم. منتظرم تا روزی که دوباره همدیگر را ملاقات کنیم».
خانم رشوند بعد از صحبت هایش با من به کنار مادر شهید مدافع حرم «مهدی نعمایی» می رود. هر دو کنار هم روی نیمکت می نشینند و هر کدام غرق در افکار و احساسات خود، چشم می دوزند به کفن سپید کوچکی که از تابوت چوبی خارج می شود و بر روی دستان خادمین شهدا برای همیشه در خاک آرام می گیرد.
انتهای پیام/