سردار رشید اسلام «حمید رضا گلکار»؛

چیزی گم کرده بود و به دنبال «مراد» می‌گشت

«حمیدرضا» در اردیبهشت 1361 زندگی مشترک خویش را با خانم نسرین کمندی آغاز کرد. ولی زمان تولد یگانه دخترش فاطمه، در جبهه بود و در عملیاتی که حضور داشت، به شهادت رسید و هرگز نتوانست دخترش را ببیند.
کد خبر: ۲۳۲۴۳۳
تاریخ انتشار: ۱۳ فروردين ۱۳۹۶ - ۱۱:۰۰ - 02April 2017

به گزارش خبرنگار دفاع پرس از البرز، سردار اسلام شهید «حمید رضا گلکار» فرماندۀ تیپ حبیب بن مظاهر، در30 شهریور 1338 در تهران متولد شد و در خانواده‌ای مؤمن و متعهد رشد و پرورش یافت. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در همان شهر سپری کرد. در دوران ابتدایی به پیشنهاد معلم خود، یک صندوق قرض‌الحسنه راه انداخت تا به بچه‌هایی که نیاز مالی داشتند، کمک کند. در سال 1354 به همراه خانواده به شهرستان کرج مهاجرت کرد و در دبیرستان فارابی موفق به اخذ دیپلم شد. وی همواره به علت نبوغ و استعداد سرشار مورد توجه معلمان و اولیای مدرسه بود. استعداد بی‌نظیری در فراگیری علوم ریاضی و فیزیک داشت. در سال دوم دبیرستان قسمتی از زیرزمین خانه‌شان را به کارگاه تبدیل کرده بود و با لوازم ابتدایی، دستگاه‌های الکتریکی می‌ساخت.

از همان سنین نوجوانی روحیه حقیقت‌ طلبی داشت. در سال سوم دبیرستان در دفتر خاطراتش  این ‌گونه نوشت: «همه چیز بر وفق مراد است؛ ولی مراد کجاست، نمی‌دانم و مراد من از زندگی چیست. این را هم نمی‌دانم. چیزی گم کرده‌ام و باید کاری بکنم. گاهی سردر گم می‌شوم. همیشه فکر می‌کنم کاری را نیمه‌ کاره گذاشته‌ام. درس می‌خوانم. به مادرم کمک می‌کنم یا به آقا جون؛ ولی باز هم به دنبال چیزی می ‌گردم. شاید به دنبال مراد می‌گردم.»

یا چنین نوشته است: «در چنین روزی من پا به این دنیای عجیب گذاشتم و هجده سال را پشت سر گذاشتم. جدا چقدر زود می‌گذرد و چقدر خوب می شد که زمان را مهار کرد. منظور از مهار زمان این است که در این دنیا طوری رفتار کنی که زمان را هدایت کنی، نه اینکه زمان تو را هدایت کند. اکنون که این نوشته را شروع کرده‌ام به خاطر این است که با حقایق زندگی بیشتر آشنا شوم.»

 در سال1356ش با اوج‌ گیری نهضت انقلاب اسلامی، به همراه شهید جعفر شرع‌پسند و شهید مهدی شرع‌پسند  در مبارزات علیه رژیم شاهنشاهی حضور فعال و گسترده‌ای داشت. پس از پیروزی انقلاب نیز به همراه شهید جعفر شرع ‌پسند و تعدادی دیگر از جوانان  به جهاد سازندگی  پیوست و در روستاهای محروم به فعالیت‌های عمرانی پرداخت.

فقط 9 روز پس از شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، یعنی در9مهر1359 به همراه اولین گروه رزمندگان اعزامی از کرج به جبهه سرپل ذهاب اعزام شد. رشادت‌های دلیرانه این گروه مانع از تصرف پادگان ابوذر توسط دشمن شد. پس از بازگشت از جبهه نیز دوره عمومی پاسداری را در پادگان امام حسین(ع) تهران سپری کرد.

در اردیبهشت1360 به همراه گروهی از رزمندگان به فرماندهی شهید جعفر محمدی به تپه کرجی‌ها در جبهۀ گیلانغرب اعزام شد و در عملیات شهیدان رجایی و باهنر در جبهه سرپل ذهاب در محورهای کوره موش و بازی دراز شرکت داشت.

در زمستان 1360 به جبهه جنوب اعزام شد و در محور سوسنگرد و طراح، مسئولیت و خدمه تفنگ 106 میلی متری به همراه یک دستگاه خودروی جیپ 106 میلی متری را عهده دار شد و با شلیک بی امان گلوله های توپ خواب راحت از دشمن ربود.

وی سال 1360 به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و مسنولیت سازماندهی بسیج سپاه پاسداران کرج را بر عهده گرفت.

در عملیات فتح ‌المبین به عنوان جانشین گردان شهید محمد منتظری در تیپ33 المهدی (ع) شرکت داشت و از ناحیه بازو به سختی مجروح گشت.

در عملیات رمضان در محور کوشک به عنوان فرمانده گردان در تیپ 33 المهدی(ع) حضوری مؤثر داشت. در این عملیات نیز  به شدت مجروح شد. استخوان‌های فک او از 24 ناحیه شکسته بود و ترکش توی گلویش گیر کرده بود. تیر از کنار نخاع وی به طور معجزه‌آسایی رد شده بود و به نخاع یا شاهرگ گردنش آسیب نرسانده بود. شدت جراحات طوری بود که تا مدت‌ها نمی‌توانست غذا بخورد.

شهید گلکار با وجود مجروحیت دوباره راهی جبهه شد و در عملیات والفجر مقدماتی به عنوان جانشین تیپ سلمان فارسی از لشکر27محمد رسول الله (ص) حضور یافت. دراین عملیات نیز از ناحیه چشم مجروح شد که منجر به تخلیه کامل چپ ایشان شد. پس از دوران نقاهت به جبهه بازگشت و این بار کمر و پای ایشان مورد اصابت ترکش قرار گرفت. مهره‌های کمرش آسیب جدی دید و مورد عمل جراحی قرار گرفت. این مجروحیت‌ها رنج طاقت ‌فرسایی را برایش به یادگار می‌گذاشت؛ ولی هرگز لب به شکوه و ناله نمی گشود و با صبری مثال‌زدنی درد را تحمل می‌کرد.

در اردیبهشت 1361 زندگی مشترک خویش را با خانم نسرین کمندی آغاز کرد. حاصل ازدواجش دختری به نام فاطمه بود. شهید گلکار زمان تولد یگانه دخترش در جبهه بود و در عملیاتی که حضور داشت، به شهادت رسید و هرگز نتوانست دخترش را ببیند.

درشهریور1362 از طرف فرماندهی سپاه کرج مسنولیت واحد عملیات کرج به ایشان پیشنهاد شد و ایشان با شرط ادامه حضورش در جبهه این مسنولیت را پذیرفت و ماموریت مانور بزرگ طرح لبیک یا خمینی در قالب لشکر عملیاتی حبیب بن مظاهر را به عهده گرفت و در زمستان همان سال در منطقه عمومی ماهدشت و اشتهارد، مانور را با موفقیت به انجام رساند. پس از آن، به عنوان فرمانده تیپ حبیب بن مظاهر کرج منصوب شد و با 6 گردان پیاده در احتیاط لشکر محمد رسول الله (ص) در عملیات خیبر شرکت کرد.

 در 11 اسفند 1362، در مرحلۀ چهارم این عملیات، با بمباران شیمیایی و پاتک‌های پی درپی دشمن، به همراه تنی چند از همرزمان به محاصره رژیم بعث عراق درآمد و در منطقۀ طلائیه به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

پیکر مطهر شهید حمید گلکار تا مدت‌ها مفقود بود و با پایان جنگ و فعال شدن کمیتۀ جست ‌وجوی مفقودینِ ستاد کل نیروهای مسلح، در22 اسفند1371 پیکر مطهرش به خانواده تحویل داده شد و در امامزاده محمد (ع) کرج، در قطعۀ سرداران به خاک سپرده شد.

از ویژگی‌های اخلاقی شهید گلکار می‌ توان به حسن خلق و شوخ‌ طبعی وی اشاره کرد. او بسیار مهربان و خانواده دوست بود. هیچ‌ چیز مانع ادای تکلیف او نمی‌شد. حتی با شرایط سخت و مجروحیت‌های دشوار، هم پای نیروهای خود در خط مقدم جبهه حضور پیدا می‌کرد. وی فرمانده‌ای با جذبه، قاطع، و با اراده و روحیه کاملا جهادی بود. تمام هم و غم وی عمل کردن به فرامین حضرت امام خمینی (ره) بود. در وصیت‌نامه‌اش  خواسته بود که راهش را ادامه دهند و در مقابل ظلم و ستم سود جویان بایستند و نگذارند آرمان‌های انقلاب از بین برود.

در بخشی از وصیت‌نامه شهید این گونه آمده است:

«سعی کنید امام را بشناسید. قدر او را بدانید. من که در عمر کوتاهم نتوانستم نه ایشان را بشناسم و نه از کرامات این شخصیت بزرگوار چیزی دانستم.

سپاه یک شغل نیست. سپاه سیری است که اگر در این مسیر درست گام بنهیم، به هدف و کمال می‌رسیم. و سفارش می‌کنم مواظب باشید قدم‌هایتان به خارج از مسیر کشیده نشود.»

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها