به گزارش گروه سایر رسانه های
دفاع پرس، شهید محمدرضا محمدرحیمی در سال 1338 روز میلاد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در یکی از محلههای جنوبی تهران، متولد شد.
از آنجا که محمد رضا از هوش سرشاری برخوردار بود توانست در یک سال تحصیلی سه پایه را با هم امتحان داده و قبول شود. به همین دلیل در سن پانزده سالگی توانست دیپلمش را بگیرد.
وی در روزهای نخستین تأسیس مسجد الهادی، با این که 13 سال بیشتر نداشت در کارهای ساختمانی مسجد شرکت میکرد، بعدها به یاری چند تن از دوستانش به تأسیس کتابخانه و واحد فرهنگی و تبلیغی مسجد الهادی همت گماشت.
محمدرضا با اوج گیری حرکت ضد طاغوتی امت حزب الله به طور فعال در راهپیماییها و تحرکات سیاسی شرکت میکرد و هماهنگ کنندهی تظاهرات بود تا جایی که تحت تعقیب ساواک قرار گرفت و منزلش تفتیش شد ولی به خواست خدا قبلاٌ کتابها و جزوات و نوارها را به جای دیگری منتقل کرده بود.
در یکی از نوشتههایش افکار و عقاید خویش را نسبت به طاغوت و دستگاه پهلوی اینگونه به رشته ی تحریر کشیده است:
«رنجهایی که چندین نسل جوامع ما را در لابلای خویش چون طومار پیچیده داشته اند و ما و پدران ما را به آنها عادت و انس داده اند، می توانست نباشد، می توانست لااقل بسی اندک و بسی ناچیزتر از این باشد و اینها همه بازده سکوت است؛ سکوتی که قرنها پیش از ما شروع شد. صفحاتی از تاریخ ما با همین سکوت رنگ گرفت. رنگی سرخ و گلگون، از نیروهایی خدایی به ودیعه نهاده شده در انسان که در این سکوت قربانی می شد. از آوای بی باکیها که تنها ماندند و هم آوایی نیافتند و جام سعادت شهادت را نوشیدند».
شهید محمدرحیمی سال 1356 در رشته زبان عربی دانشگاه مشهد پذیرفته شد ولی با وجود علاقه فراوانی که به این درس داشت برای این که از فعالیتها و وظایفی که بر دوش خود احساس می کرد، باز نماند، از رفتن به مشهد صرف نظر کرد.
سال 1357 در رشته بورسیه پزشکی ارتش در دانشگاه ملی(شهید بهشتی) قبول شد.
محمدرضا در آن ایام اینگونه از حال و هوایش می نویسد:
«آن سال نمره نسبتاً خوبی در کنکور آوردم و چون سالهای قبل برایم تجربه شده بود که هرچه نمره بالا هم باشد تا در بستر امور، کسی را آشنا نداشته باشی که برایت در دانشگاه جا رزرو کند، هیچ وقت کاری از پیش نخواهی برد، اجباراً و از روی علاقه و تعهدی که نسبت به وظایف انسانی خود احساس می کردم، رشته پزشکی را از طریق بورسیه پزشکی ارتش که در آن زمان خیلی مایل بود که به کادر خودش از هر جهت بیفزاید، انتخاب کردم و نامم جزو هشتصد و چند نفر قبولی این رشته درآمد. ناخودآگاه فکر کردم که کارم اشتباه بوده است و نمی بایست بورسیه ارتش نظرم را جلب کند. هرچند که پزشکی همان مسیری است که همیشه مایل بودم تمام تلاشم را در این راه بگذارم ولی باز گوشه ای از ارتش است که مردم را می کشد. این فکر چندی مرا در خود فرو برد.
با خود می گفتم: می روم پزشک می شوم و در این دوره شش هفت ساله نظام مملکت قطعاً واژگون خواهد شد و پیروزی از آن مردم خواهد بود و دیگر ما پزشک ارتش ضدخلق نخواهیم شد بلکه در اختیار ملت و در خدمت آنان خواهیم بود زیرا خدا قول داده که «و نرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثین».
با این وجود چون نمیخواست در ارتش طاغوت حضور داشته باشد در تاریخ 1357.10.12 استعفاء کرد و علت آن را عدم تطابق روحیات خود با مقررات ارتش بیان کرد. فرماندهی وقت تیپ دانشجویان وی را احضار و به زعم خود نصیحت و راهنمایی کرد ولی او از جاذبیت های پزشکی چشم پوشید و استعفانامه خود را تحویل داد و منتظر تصمیم فرماندهان شد.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی و با در نظر گرفتن نیاز کشور به پزشک بار دیگر به دانشگاه مراجعه کرد و استعفای خود را پس گرفت و به تحصیل ادامه داد. او از پایه گذاران و اعضای فعال انجمن اسلامی دانشگاه بود. همچنین از مؤسسان انجمن اسلامی در دانشکده افسری بود.
با پیروزی انقلاب بر فعالیتهای شبانه روزیاش افزوده شد. سپاه پاسداران نیز از وجودش بهرهمند شد و مسئولیت ستاد الهادی را به وی واگذار کردند.
با شروع انقلاب فرهنگی و تعطیلی دانشگاهها اکثر اوقات خود را در آموزش و پرورش و در مسجد محل(مسجد الهادی) می گذراند و به علت ضرورت توجه به آرمانهای انقلاب، فعالیتهای وسیعی را برای ترویج فرهنگ اسلامی پایه گذاشت و با همیاری شهید سرافراز، کتابخانه و کانون فرهنگی و تبلیغی مسجد الهادی را بنا نهاد و کلاسهای آموزشی قرآن و اصول عقاید و عربی را برای خواهران و برادران در سنین مختلف دایر کرد.
شهید از تاریخ 1359.6.16 جهت همکاری با انجمن مرکزی امور مساجد به جامعه روحانیت مبارز مامور شد. مدتی را هم در آموزش و پرورش به معلمی پرداخت و به طور موقت به عنوان مدیر مدرسه راهنمایی شهدای آزادی در منطقه ی 10 انتخاب شد. در مدرسه به دانش آموزان آموزش نظامی می داد. همچنین جهت کلاسهای تعلیمات دینی و کارهای پرورشی به مدت دو ماه به آموزش و پرورش مامور و در واحد بسیج «کُنجان چَم»( روستایی در ایلام) مشغول خدمت شد.
چند ماهی از اشتغال او به حرفه مقدس معلمی نگذشته بود که با شروع جنگ تحمیلی و تجاوز وحشیانه بعثیان راهی جبهه های جنگ شد.
یکی از این اعزام ها در تاریخ 1360.11.10 به همراه گروهی از صدا و سیما بود که به منظور ارائه خدمات فرهنگی و تبلیغی به جبهه های جنوب انجام شد. مدت هفت ماه در جبهه بود ولی به علت جوی که منافقین به وجود آورده بودند بنا به ضرورتی که در آن مقطع زمانی تشخیص داد به تهران بازگشت. این طور حس کرده بود که در جبهه داخلی بیشتر می تواند مثمر ثمر واقع شود که به راستی چنین بود. در این زمان به عنوان بازرس اداره کل آموزش و پرورش تهران مشغول خدمت شد ولی در کنار آن در نهادها و ارگانهای مختلف فعالیت آموزشی و فرهنگی داشت و تمام سعی و تلاشش را معطوف افشای گروهک منافقین می کرد. در حزب جمهوری و جهاد دانشگاهی و مساجد محل هم حضور فعال داشت. بر اساس طرح بازگشایی دانشگاهها، ثبت نام دانشجویان از تاریخ 1360.11.24 شروع می شد، ولی ایشان چند روز قبل از آن درخواست نمود تا به منظور ادامه ماموریت، تحصیلاتش در دانشکدهی پزشکی یک ترم به تعویق بیفتد لذا تا مهر ماه سال 1361 مرخصی تحصیلی گرفت.
سرانجام محمدرضا در تاریخ 1361.3.22 در ساعت 08:10 دقیقه در خیابان سلسبیل(چهار راه دامپزشکی)، خفاشانی که تابش نور را نمی توانستند تحمل کنند پیکر پاکش را با گلوله های اهدایی نظام سلطه شکافتند و روح عظیمش را از قفس تنگ جسم، رهایی بخشیدند. ضاربان دو نفر از عوامل سازمان منافقین بودند که سوار بر موتور سیکلت، با شلیک سه گلوله کلت او را مورد سوء قصد قرار دادند.
این شهید عزیز در نامه ای به خواهران و برادران مسلمان که به حکم ضرورت در خارج از کشور به سر می برند، ضمن تأکید بر حجاب ایده آل اسلام و ائمه معصومین که همان چادر است در ارتباط با دولت جمهوری اسلامی چنین می نویسد:
«دولت با محکم کردن ارکان قانونی و اصرار بر اجرای قانون و احترام آن در جامعه و به طور کلی فعالیت چشمگیر سیاسی در داخل و خارج می رود که قدرتی قابل احترام در بین کشورهای منطقه و الگویی برای سایر کشورهای انقلابی مسلمان در آینده باشد».
شهید در یادداشتهایش از موارد ذیل به عنوان علت نفوذ اندیشهی التقاطی در عقاید اسلامی نام می برد:
عدم آشنایی عمیق با اسلام و جهل و نادانی
همراهی با غیرمسلمانان(ائتلاف با غیر مسلمان ایجاد التقاط می کند)
کج فهمی از اسلام و برداشتهای سطحی
علاقهمندی به تفکرات غیر اسلامی و بدبینی به روحانیت(خواندن کتب ضاله را اسلام حرام می داند)
گسترش و ورود اندیشه ی غیر اسلامی توسط منحرفان
فشار سیاسی و اختناق و نداشتن شیوهی صحیح برای مبارزه
روش اطاعت و تقلید و مریدی به جای تعقل و فلسفه
خودبزرگبینی
عدم آمادگی دانشمندان
عقده حقارت در عرصه اندیشهی اسلامی در مقابل عقاید کفرآمیز
و می نویسد: «به التقاط عصر حاضر، تجددپرستی، عملزدگی، دنیاگرایی، مادیگرایی و چپزدگی مارکسیستی اضافه میشود. این نوع التقاط از مجاهدین آغاز می شود ولی در آنها خلاصه نمی شود. اندیشه کنونی التقاط اساساً شباهتی به اسلام ندارد و کلاً ضدمبانی اسلام است. تنها صورتی از اسلام دارد. اینگونه التقاط منحصر به یک فرد نیست و کمتر تفکرات جوان پسندانه ای که جلا یافته از غرب باشد، می توان یافت که التقاطی نباشد».
وصیتنامه
بسم الله الرحمن الرحیم
پس از گواهی به وحدانیت خداوند هستی بخش عالمیان که محبت های قلب و روحمان برای او و تمام هم و غممان به خاطر او و نهایت آرزوی ما رضایت او و رضوان اوست و پس از گواهی به رسالت حضرت ختمی مرتبت، طبیب قلوب مؤمنین حضرت محمد بن عبدالله(ص) که امیدوارم حرام او حرام لحظه به لحظه زندگی ام و حلالش روشنی بخش آفاق خوشی ها و ناخوشی های حیاتم باشد و پس از گواهی به حقانیت وقوع نزدیک روز جزا و برپایی قیامت و حشر اموات و محاکمه الهی که دعای همیشه ام به خداوند در این روز است که: «اللهم عاملنا بفضلک و لاتعاملنا بعدلک» و پس از گواهی به عدالت الهیه همانگونه که خود فرموده است «و ما انا بظلام للعبید» و پس از گواهی به ولایت امیرالمؤمینن علی بن ابی طالب(ع) و یازده فرزند پاک آن حضرت که همگی یکی پس از دیگری به هدایت مؤمنین پرداختند و در راه اعتلای شجره طیبه ولایت یا شهید شدند و یا مسموم، به جز دوازدهمین امام به حق ما حضرت مهدی(عج) ارواحنا لمقدمه الفداء که در غیبت به سر می برد و در آینده نزدیکی یملأ الله به الارض قسطاً و عدلاً بعد ما ملئت ظلماً و جوراً... سفارشات و مکنونات قلبیام را عنوان میدارم تا چنانچه بازماندگان در آن صلاح و صوابی یافتند، به آن عمل نمایند.
انشاءالله همانگونه که به عنوان اعتقاد دینی و اسلامی خود معتقد به ولایت فقیه عادل و باتقوای آگاه به زمان و مدیر و مدبر هستم، چنانچه پیامبر(ص) چنین فقهایی را امناءالرسول و حصونالاسلام خوانده اند، تک تک شما را به فرمانبرداری از امام عزیز، روح و جان امت، مولا و آقای مسلمین و روح خدا، خمینی کبیر، صاحب ولایت فقیه در عصر حاضر، سفارش مینمایم. لحظه ای ولایت اسلامی را در حیات خویش به فراموشی نسپارید که در عصر غیبت ولی عصر(عج) ولایت و سرپرستی امت به دست توانای رهبران اسلام شناسی چون امام خمینی است؛ همانگونه که حضرت مهدی(عج) خود فرموده اند در توقیع مبارکی به شیخ مفید(ره) «انهم حجتی علیکم و انا حجة الله». و به جز راه ولایت فقیه رفتن، با آرزو و توقع حضور داشتن در زمان امام زمان(عج) و تنفس در حکومت فقهای شجاع و آگاه به زمان که حجت امام غایب ما هستند(و هر فقیهی حجت مهدی(عج) و آیةالله العظمی نیست) مخالف است. تا سیه روی شود، هر که در او غش باشد.
شما را سفارش می کنم به تقوا و تزکیه نفس که جان مایه انقلاب ماست. با خودسازی و پاک شدن درون و آرزویی جز رضایت خدا نداشتن و تنها در مسیری که او دوست دارد گام برداشتن، می توان نگاهبان واقعی اسلام عزیز و انقلاب اسلامی این ثمره ی خون صد هزار شهید و صدها هزار جانباز انقلاب بود.
«اوصیکم بتقوی الله و اخوفکم عن عقابه» شما را به تقوای خدا سفارش میکنم و از مجازتش می ترسانم.
انقلاب را یاری کنید و لحظه ای را به بطالت و راحتی نگذرانید. در امور دخالت کنید، در صحنه حاضر باشید و تا فتح قدس اولین قبله مسلمین و قطب عزت کنونی مسلمانان که در چنگ اسرائیل غاصب است از پای ننشینید. همه می دانیم که راه قدس از کربلا است و کربلائیان سیاستمداران اسلامند و گوشه گیران و منزویان مورد لعن خدا، چنانچه در زیارت عاشورا آنگونه که به خاطر دارم این اصل سیاست اسلامی است که «اللهم العن الممهدین لهم بالتمکین من قتالکم». خلاصه این که در سیاست حضور فعال داشته باشید و سعی در گشایش گره ها و مشکلات راه انقلاب داشته باشید و افسوس که وجود من آنگونه که می بایست در خدمت به انقلاب مؤثر نبود، وای بر من که چگونه در محضر خداوند حاضر خواهم شد. و اینک بر شماست که از روزگار پند گیرید و با یاد همیشه شهیدان و جانبازان انقلاب، لحظه ای مسئولیت خویش را فراموش ننمایید و بر سستی و فتور من نیز طلب آمرزش کنید. دنیا جای آسودگی و راحتی نیست. جای رنج و تلاش است و خوشی را میبایست در رضوان بهشت جاودان خدا جست.
هرگز در راه انقلاب فریب نابکاران و گمراهان را نخورید که دین و دنیای خود را به باد خواهید داد. همیشه این را به خاطر داشته باشید که سیلی خوردگان از اسلام و امام و ولایت فقیه که در رأس آنها آمریکا و همپیمانانش و سلطنت طلبها و ساواکیها و غربزدگان و شرقزدگان و چپ ترین چپها که مولود صهیونیسم اند، تا راست ترین راستها و خلاصه همه آنهایی که انقلاب اسلامی درآمد حرام و نامشروع و اشرافیتهای کاذب تجدد مآبانهشان را بر باد داده است، بر سر یک چیز اتفاق دارند و آن هم نابودی اسلام و نابودی خط سازش ناپذیر ولایت فقیه و انقلاب اسلامی است.
اگر مخالفین انقلاب و امام خمینی و شاگردان مکتب ولایت فقیه چون بهشتی ها و مشکینی ها و باهنرها و رجاییها و مدنی ها و مطهری ها و رفسنجانی ها و قدوسی ها و ... حتی از میان نزدیکترین خویشاوندان شما نیز بودند و نغمهی هدایت الهی را که در کلاس انقلاب اسلامی نواخته شده است، به جان نپذیرفتند و با این همه معجزات خداوندی در این انقلاب به راه اسلام مستقیم نشدند، بر شماست که طردشان کنید و از آنها به خدای بزرگ پناه برید، حتی از این هم بالاتر اگر آنان برادر و پدر و مادرتان باشند.
سفارش دیگرم به برادران مسجدی و حزب اللهی و مادران و سربازان امام خمینی است که ذرهای سازش و مسامحه در مسیر انقلاب با دشمنان انقلاب و امام و گمراهان به شما زیبنده و سزاوار نیست. جاذبه و دافعه علی گونه داشته باشید و نترسید از این که هدایت ناشدنی ها و منافقین در صورت دفع شدن و سازش و نرمش ندیدن می روند و آدمکشی و ترور و جنگ با اسلام پیشه می کنند. برخورد علی(ع) را بنگرید با طلحه و زبیر.
به شما برادران سفارش میکنم در قلبتان جز محبت حزب الله و یاران بهشتی ها و رجایی ها و باهنرها و مؤمنین به خط سازش ناپذیر ولایت فقیه گرایش و دوستی دیگری نباشد.
همیشه سعی بر این داشته باشید که با علما و دانشمندان اسلام و مؤمنین به ولایت فقیه همنشین و همیار و هم صدا باشید. مبادا خدای ناکرده بر زندگیتان عدم پیوند و یگانگی با حزب الله و مؤانست و رفاقت با گمراهان و نابهنجارانی که شم سیاسی ندارند حاکم شود که «یعرف المرء بجلیسه»: انسان با همنشینی شناخته می شود.
چنانچه خود من نیز با آشنایان به اصطلاح مسلمانی که ناصادقانه در سیاست جامعه جبهه گیری می کردند و در ظاهر پیرو امام خمینی هم بودند، ترک رابطه نزدیک نمودم؛ شما را نیز سفارش بر این دارم که عمر با ارزش خویش را جز در کنار برادران حزب الله و فداییان امام خمینی و روحانیت بیدار و آگاه صرف نکنید و به قول امام خمینی سعی کنید اسلامتان از روحانیت جدا نشود و مظهر این روحانیت، امام و شاگردان اویند.
دقت داشته باشید که انتقادات و ایرادهای به حق شما در مورد نهادهای انقلابی و مسئولین انقلاب در حضور مردم نااهل و حتی مسلمان غیر حزب اللهی با آب و تاب مطرح نشود که مایه تبلیغات شوم آنان و تضعیف و تحقیر این عزیزان انقلاب خواهد بود زیرا دعوای دو برادر را غریبه نباید بشنود.
از تمامی آنهایی که از من کینه و ناراحتی به دل دارند، طلب عفو و بخشش می کنم. انشاءالله که کینه ها و رنجشها به خاطر موضع اسلامی و دفاع سرسختانه فرد مورد خصم از اسلام و انقلاب نباشد. من نیز به نوبه خود ذره ای رنجش و کدورت خاطر نسبت به کسی در دل ندارم و تمامی آنهایی را که به من بدی و جفا رساندهاند و غیبت و تهمت روا داشتهاند بخشیده ام و از ابتدا نیز بنا بر این داشته ام ولی آنهایی که با دشمنی نسبت به امام و انقلاب و فرزندان پاک امام چون بهشتی مظلوم و خط اسلامی ایشان می خواسته اند با اینجانب رو در رو شوند و اصرار و غرض ورزی در این راه داشته و هدایت نشدند، بدانند که من هرگز به سهم خود آنان را نخواهم بخشید و در قیامت شاهدی بر علیه آنها خواهم بود.
یکی از آرزوهای اینجانب، حاکمیت بخشیدن ولایت فقیه در گوشه و کنار جامعه و به خصوص تا آنجا که از دستمان بر می آید در کوچه و محله و مسجد خودمان بوده است و درگیری بنده با افراد معدودی در حوزه تماس خانوادگی و احیاناً مسجد، دقیقاً به همین خاطر بوده است. هرگز تصور جلب نظر افراد ناهمگون با حرکت توفنده انقلاب لحظه ای در ذهن و فکرم حاکمیت نداشته است و از تمام برادران تقاضایم این است که همین خط را دنبال کنند و نگذارند این مسیر حقیقی به ابتذال سازش و گمراهی از خط ولایت فقیه کشیده شود. سخنرانان دعوت شده به مسجد می بایست دقیقاً بر اساس رهنمودهای پیامبرگونه امام و خط سازشناپذیر رهبر انقلاب و یاران باوفایش، مردم را به سیاستهای روز و دسیسه های منافقین آگاه سازند و هرگز به منحرفین از این جریان فرصت عرض اندام ندهند.
فعالیت های فرهنگی و تبلیغی مسجد به دست برادران حزبالله و بر اساس رشد ارزشهای اخلاقی که زیربنای همه چیز است، می بایست دنبال شود و عناصر ناخالص در این بین وارد نشوند. هرگز در پیشبرد انقلاب از انسانهای دورو و ناخالص و بدون بینش صحیح خط امام یاری و مدد نخواهید که بالاخره در هر مقطع از کار مجبور به مقابله ی رو در رو با اینها خواهید شد و جز اتلاف نیرو طرفی نخواهید بست، چنانچه خود من تجربه ها در این زمینه اندوخته ام. (اتحاد و همگامی بر محور مکتب و باورهای عقیدتی واحد است).
و تمام این سفارشات در خصوص منافقین و غرضورزان است و چه بسا که برادران عزیرم در مواردی برخوردهای نرمی با افراد تائب و بازگشته به دامن اسلام می بایست داشته باشند و با آغوش باز آنان را بپذیرند که صد البته چنین افرادی پس از توبه از اعمال ننگین و ناپسند گذشته شان و موضعگیری های به دور از محور ولایت و رهبری امت که همان خودسریها و غرور و تکیه به دانسته های خویش بوده است، خود به خود در جریان فداکاری ها و جانبازی ها قرار خواهند گرفت و گذشته را با حضور مؤثر خویش جبران خواهند نمود. نه این که بر پایه ی اندیشه ی نفاق(نان به نرخ روز خوردن) اظهار ندامت کنند و از سفرهی خونین انقلاب بهر خویش لقمه های چرب بجویند.
این کتابها را از آقای...گرفته ام که پولش را حساب کرده به ایشان بدهید تا به صاحبانش برساند: الارشاد شیخ مفید_البرهان_الغیبة
کتابهایم در خانواده مصرف شود که استفاده کنندگان آن می بایست تعهد مراقبت و بهره برداری دقیق و مفید در این زمینه در خویش ایجاد نمایند و با یادگیری زبان عربی از کتبی که به این زبان دارم استفاده نمایند.
پولهای خودم در جیبهای لباسهایم می باشد و هرچه پول در قفسه بالایی کتابخانه ام وجود دارد، متعلق به کتابخانه مسجد است که آن را به آقای شعبانی یا یکی از دوستان مسئول کتابخانه می سپارید تا برای خرج های روزمره کتابخانه و یا کتابهای مورد نیاز و درخواستی مورد استفاده قرار گیرد.
کتابهای تحصیلی را به آقای خانی(همدورهای من در دانشکده پزشکی) بدهید تا به دانشجویانی که به این کتابها احتیاج دارند به قیمتی که خود ایشان صلاح می دانند فروخته شود و مبلغ آن به حسابهای مخارج انقلاب واریز گردند.
لباسها و لوازم شخصی ام آنچه میتواند مورد استفاده قرار گیرد، به کمیته امداد امام خمینی تحویل نمایید. حقوق و پولهای موجودم را وقف بنیاد شهید که مورد احترام ترین نهاد انقلابی کشور اسلامی ماست می نمایم. از حقوقم آنچه مورد احتیاج خانواده ام بود در اختیار پدر و مادرم قرار گیرد و مابقی به بنیاد تحویل داده شود. دوچرخه ام تحویل برادران اعضای کانون فرهنگی و تبلیغی الهادی گردد تا در امور مسجد استفاده شود.
به جز مراسم ختم که وصیت می کنم بسیار ساده باشد، خرج و مخارج مراسم هفتم و چهلم را برای امور خیریه جنگ زدگان و یا شهداء و دیگر بنیادهای انقلابی و مردمی که صلاح انقلاب بوده، خرج نمایید. این وصیتنامه را در کمال صحت و سلامت عقل مرقوم داشته ام- محمدرضا 30/9/1360
وصیتنامه دوم
بسمه تعالی
این دومین باری است که متنی را به عنوان سفارش برای بعد از مرگ می نگارم.
ما پیروز شدیم و خدا خواست و پیروزی ما اساسا خدایی بود. به دور از تلاشهای بی هدف انسان، ما هدف داشتیم و پیروز شدیم.
گذر عمر ما مسیری بس اعجاب آور بود، گذر شهیدان با فریاد الله اکبر در لحظه ترک «دیار غریبی» به نام ارض و تبعیدگاه او و وصال با آشنایان و همگونان چون یاران حسین و خود او و وجود مقدس وی معلم شهدای مکتب تشیع و وصال با خود خدا در ملکوت اعلی(فی مقعد صدق) ماتم، ولی حیرانم اما کورم نساخته. اعجوبه های تاریخ را در خون سرخشان میبینم و در فریادهایمان آنها آشنایی با خویشتن خویش را احساس می کنم، خویشتن نسل امروزمان را، خویشتن فرهنگ اسلامیمان را.
غرق در جانبازی آنان از خویش می پرسم که ما کیستیم؟ ذره ای در برابر طوفان ایثار و ناچیزی در مقابل این همه معراج و پرواز و کشش و کوشش انسان و رسیدن او به مقام «عند ملیک مقتدر»
شهیدان ما را می سازند، خونشان و برق سرخ آن، بینشمان را رنگ می بخشد و فکر بیرنگ و بیرمق و بیجلوهی ما را و فکر رنگارنگ و هزار رنگ و بیگانه ما را جلای جبروت میدهد و فکر سرخ پرورش میکند.
کسی می گفت چرا تلویزیون همهاش عزاداری و تشییع جنازه و مراسم سوگ است؟ و شاهدی در عصر شهیدان و گرمی مبارزه میگفت، این مردم چقدر بیاحساس و بیتکان و بی جنبشاند. به میدان بیایند و مانند من خون سرخ شهیدان نوازش فکرشان کند و تصویر خونین عزیزان اسلام همدم و همراه لحظات خاموشیهای آنان باشد، بیایند و قلب سرخ و مجروح شهدا را قاب بگیرند و آلبومها بسازند و عشق و جوشش دائمی را در سکوت و نخوت زندگی خویش جایگزین سازند.
باری میدانم مقام بیپایه خویش را و مرتبهی شهیدان را.
میبینم عظمت بارگاه آن بیقرار را و ذوب شدن و فنا شدن خویش را در برابر این همه عظمت، گاهی با خود به غرقاب فکر فرو م یروم و ارزش ها را شناسایی میکنم، مقام ما بیارزشان مشغول را و ارزش آن مجذوبین به محبوب را.
با خود میاندیشم که راستی با این همه شوق و حسرت شهادت چرا خدا لایقمان نمیداند که به سوی خویش بخواندمان؟ باز جواب خویش می گویم و آب بر آتش حسرت و بیقراری خود فرو میریزم.
به خویشتن خویش ندا می دهم که تو چه میدانی؟ حکمت رب خویش خوانی و جواب شوق خود یابی، این پروردگار تو شاید نقشه ها برایت دارد. با این همه بی رنجی و بی دردی آماده ات می کند که پذیرای نیک و راستین لحظهی وصال گردی. تو خود را به امواج حکم بالغه ی الله بسپار و در مسیری که خواست و تقدیر اوست گام بردار. منتظر باش. شیرینی لحظات شاد پیوستن به محبوب، ناگهان قیامتی در وجودت بپا می کند زیرا قیامتها بسیار ناگهانی است. تسلیما لامرکم
آری عزیزان گوشتان را به ناله هایی سپردید که خشکی در طوفان عظمتها با ورق و قلم آن را رقم زد ناله هایی در تنهایی و سکوت تفکر و خلوتگه بینشان اسرار.
به یاد خویش می آورم درد دل امام خویش علی را بر سر چاههای میان نخلستان و این که کسی جز آن چاه همدم وی، سخنش را ضبط ننمود و به تاریخ انسانها نسپرد و آن همه صبر و تحمل علی را و این بی صبری. بیتابی مرا که ناله ها بر کاغذ نقش کنم. ناله هایی که شاید کسی جز من نمیفهمد و لمس نمی کند.
پدر و مادر و ای خواهران و برادران، راهی که من رهرو آنم، راه سرخ شهادت در مکتب ماست و آنچه فدا می کنیم همه در پیشگاه او بیارزش و بی مقدار است.
شهید شدن هدف ماست. باشد که مورد قبول حق واقع شود. کفاره ی سه روز روزه واجب بر گردن من است که از پس انداز و حقوقم آن را پرداخت کنید.