به گزارش گروه سایر رسانه های
دفاع پرس، مبعث حضرت خاتم الانبیاء صلوات الله علیه و آله، از بزرگترین حقایق تاریخ بشریت است که بسیاری از اندیشمندان درباره آن، گفتار و نوشتار دارند. در این میان، شاعران هم تلاش داشته اند تا از منظر خود، این واقعه نورانی را به تماشا بنشینند و ره توشهای از آن برگیرند.
یکی از این شاعران، خواجه حافظ شیرازی است که در غزلی ماندگار سروده است:
ستارهای بدرخشید و ماه مجلس شد
دل رمیده ما را رفیق و مونس شد
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسئله آموز صد مُدرّس شد
به بوی او دل بیمار عاشقان چو صبا
فدای عارض نسرین و چشم نرگس شد
حافظ اما در ادامه همین غزل، اوج احساس خود را در این حقیقت منحصر به فرد، چنین بیان میدارد:
کرشمه تو شرابی به عاشقان پیمود
که علم بیخبر افتاد و عقل بیحس شد
و اما یکی از برجستهترین شاعران معاصر، علی معلم دامغانی است که در بخشی از شعر بلند خود با عنوان «رجعت سرخ ستاره»، اشاره ای هم به بعثت مبارک حضرت رسول اعظم دارد:
راوی! به شب، حجاب نکویی، حجاب قبح
راوی! به صبح، صبح شکافنده، صُبحِ صبح
راوی! به فتح، فتح نمایان به آسمان
راوی! به تین و زیت و به افسانه زمان
راوی! بخوان به خواندن احمد در اعتلا
بر بام آسمان، شب معنی، شب حراء
شبها شب اند و قدر، شب عاشقانهها ست
عالم فسانه، عشق فسانه فسانهها ست
راوی! بخوان که رستم افسانه میرسد
جوهرفروش همت مردانه میرسد
راوی! بخوان که افسر سیارگان مه است
راوی! بخوان که مهدی موعود در ره است
باور کنیم رجعت سرخ ستاره را
میعاد دستبرد شگفتی دوباره را
باور کنیم ملک خدا را که سرمد است
باور کنیم سکه به نام محمد است.
محمود شاهرخی هم در این موضوع، سروده است:
غنوده کعبه و اُمّ القری به بستر خواب
ولی به دامن غار حرا دلی بی تاب
نخفته، شب همه شب، دیده ی خدابینش
ز دیده رفته به دامن، سرشک خونینش
بسان مرغ شباهنگ، ناله سر کرده
به کوه، ناله ی جانسوز او اثر کرده
دلش، لبالب اندوه و محنت و غم بود
به کامش، از غم انسان، شرنگ ماتم بود
وجود وی همگی درد و التهاب شده
ز آتش دل خود همچو شمع، آب شده
که پیک حضرت دادار، جبرئیل امین
عیان به منظر او شد، خطاب کرد چنین
بخوان به نام خدایی که ربّ «ما خلق» است
پدیدآور انسان، ز نطفه و علق است
بخوان که رب تو باشد ز ماسِوا، اکرم
که ره نمود بشر را، به کاربرد قلم
به گوش هوش چو این نغمه ی سروش شنید
هزار چشمه نور از درون او جوشید
ز قید جسم رها شد، به ملک جان پیوست
شکست مرز مکان را، به لا مکان پیوست
درون گلشن جانش، شکفت راز وجود
گشود بار در آن دم به بارگاه شهود
به بزم غیب چو تشریف قربتش دادند
در آن مشاهده ی منشور، عزتش دادند
چو غرقه گشت وجودش به بحر ذات احد
غبار میم، بشد زایل از دل احمد
به بی نشانی مطلق، ازو نشان برخاست
حجاب کثرت موهوم از میان برخاست
دوباره چون به مکان، رو، ز لامکان آورد
امید و عشق و رهایی به ارمغان آورد
درود و رحمت وافر، ز کردگار قدیر
بر آن گزیده ی یزدان، بر آن سراج منیر.
شعر دیگر در این موضوع، شعری کوتاه و زیبا از عبدالجبار کاکایی است:
نوبت درست لحظه ی آخر به ما رسید
انسان به عاشقانه ترین قسمت ماجرا رسید
حوا درنگ کرد، زمین سیب سرخ شد
آدم سکوت کرد، قیامت فرا رسید
کشتی شکستگان و رسولان ناامید
در انتظار معجزه بودند تا رسید
از دشتها، تلاوت باران شروع شد
از کوهها به گوش بیابان صدا رسید
تاریخ ایستاد، جهان مکث کرد و بعد
فواره ای بلند شد و تا خدا رسید
پیغمبری به رنگ گل سرخ باز شد
عطر تنش به دورترین روستا رسید.
و اما شعر دیگری در مبعث ختمیمرتبت، به حسن فرح بخشیان با تخلص ژولیده نیشابوری تعلق دارد که بخشی از آن، اینچنین است:
آن شب سکوت خلوت غار حرا شکست
با آن شکست، قامت لات و عزا شکست
آمد به گوش ختم رسولان ندا، بخوان!
مُهر سکوت لعل بشر زان ندا شکست
با خواندن نخوانده الفبا طلسم جهل
در سرزمین رکن و مقام عصا شکست
آدم به باغ خلد خدا را سپاس گفت
تا سدّ ظلم و فقر به ام القرا شکست
نوح نبی به ساحل رحمت رسید و خورد
طوفان به پاس حرمت خیرالورا شکست
بر تخت گل نشست در آتش خلیل حق
تا ختم الانبیا گل لبخند را شکست
عیسی مسیح مُهر نبوّت به او سپرد
زیرا که نیست دین ورا تا جزا، شکست
سیدمحمدحسین حسینی نیز در این باره سروده است:
امروز قلب عالم و آدم، حرای توست
این کوه نور شاهد حرف خدای توست
مکه دگر برای بزرگی ات کوچک است
فریاد کن رسول که دنیا برای توست
«اقرأ باسم ربّک»، «یا ایّها الرسول»
قران بخوان امین که همین آشنای توست
لات و هبل برای تو تعظیم کرده اند
وقتی که قلب سنگی عُزّی فدای توست
خورشید و ماه بین دو دست تو دلخوشند
یعنی تمام تکیه عالم عصای توست
بعد از هزار سال دگر میشناسمت
وقتی که جای جای دلم ردّ پای توست
فریادتان تمام زمین را گرفته است
امروز هر چه میشنوم از صدای توست.
در شعری ملیح از قاسم صرافان هم میخوانیم:
درکوه انعکاس خودت را شنیده ای
تا دشتها هوای دلت را دویده ای
در آن شب سیاه نگفتی که از کدام
وادی سبد سبد گلِ مهتاب چیده ای؟
«تبّت یَدا» ابی لهبان شعله میکشند
تا پرده ی نمایش شب را دریده ای
روی ات سپیده ای ست که شبهای مکه را ...
خالت پرنده ای ست رها در سپیده ای
اول خدا دو چشم تو را آفرید و بعد
با چشمکی ستاره و ماه آفریده ای
باران گیسوان تو بر شانه ات که ریخت
هر حلقه یک غزل شد و هر مو، قصیده ای
راهب نگاه کرد و آرام یک ترنج
افتاد از شگفتی دست بریده ای
دیگر چرا به عطر تو ایمان نیاوریم
ای لهجه ات صراحت سیب رسیده ای!
بالاتر از بلندی پرهای جبرئیل
تا خلوت خدا، تک و تنها پریده ای
دریای رحمتی و از امواج غصه ها
سهم تمام اهل زمین را خریده ای
حتی کنار این غزلت هم نشسته ای
خط روی واژه های خطایم کشیده ای
گفتند از قشنگی ات؛ اما خودت بگو
از آن محمدی که در آئینه دیده ای.
علی اکبر بهرامیان هم در عرض ارادتی به ساحت حضرتش، چنین میسراید:
زمین محله ی اصحاب آسمان شده بود
زمان مبشّر جشن فرشتگان شده بود
در آن دمیکه تمام فضای غار حرا
پر از طنین صدای بخوان بخوان شده بود
مکان ز نقطه ی پایان راه غار حرا
مسیر سبز رسیدن به لا مکان شده بود
دلش ز نعمت خواندن دلی وسیع و بزرگ
به طول عرش و به پهنای کهکشان شده بود
نزول آیه ی «إقرأ باسم ربّک» نیز
به سوی دشت وسیع دلش روان شده بود
به آدم و به خلیل و حکیم حق و مسیح
هر آن چه را که خدا گفته بود، آن شده بود
و اما شاعر دیگری که در این باره شعری تقدیم کرده، محمد فردوسی است که در ابتدای شعر خود چنین میآورد:
توفیق نصیبم شده از یار بخوانم
مدّاحی دلدار کنم از دل و جانم
خواهم ز خدا، ای هدف خلقت هستی
تا روز جزا زیر لوای تو بمانم
المنه لِلَّه که من وقف تو هستم
یعنی که گدای تواَم و شاه جهانم!
وقتی که زبان مدح و ثنای تو بگوید
شهد عسلت میچکد از هر دو لبانم
جام دلم از عشق تو گردیده لبالب
این حالت روحانی من گشته نشانم
جز مِهر تو را در دل خود راه ندادم
مِهر تو شود روز جزا خطّ امانم
او در بخش دیگری از این شعر، ادامه میدهد:
جبریل فرود آمده از سوی خدایت
حُکمیز خدای احد آورده برایت
آورده برای تو که سلطان جهانی
تاجی که مزیّن شده با نور ولایت
إقرأ به تو تلقین بکند یار قدیمی
آوای علی میرسد از غار حرایت
فرمود بخوان نام خداوند جلی را
آن کس که به هر لحظه کند از تو حمایت
شد واسطه ی فیض خدا حضرت حیدر
یعنی که به دست علی است امر هدایت
تو با علی هستی و علی با تو دمادم
هر جا که تو رفتی، شده او پای به پایت
تو منبع نوری و علی لمعه ی نورت
یعنی که تویی کعبه و او قبله نمایت
آویخته بر گردن من رشته ی لطفت
مملو ز کرامات تو اَم، زیر لوایت
من جز تو و حیدر به خدا یار ندارم
جز لطف شما هیچ مددکار ندارم
ای دوستی ات تاج سر عالم و آدم
المنه لِلَّه که تویی سید خاتم
با خُلق عظیمت همه را شیفته کردی
اسلام ز اخلاق تو شد قبله ی عالم
و اینک این نوشتار را با بخشی از شعری زیبای مرتضی حیدری آل کثیر به پایان میآوریم که در آن با اشاره به آیه شریفه سوره مبارکه حشر «لو انزلنا هذا القرآن علی جبل لرأیته خاشعا مُتصدّعا من خشیت الله ...»، یادی هم از نزول معجزه الهی، یعنی قرآن، در شب بعثت شده است:
إقرأ بخوان! چگونه؟ نه! امکان پذیر نیست
إقرأ بخوان! که معجزه کُفران پذیر نیست
این آیه ها که خون حیات رسالتند
جز در رگان قلب تو جریان پذیر نیست
در لامکان زمزمه ات، درک اینکه نور
از چند سمت آمده امکان پذیر نیست
«بر کوه اگر بخوانی اش؛ از جای میکَند»
در مکّه، قلب کیست که قرآن پذیر نیست؟
بیشک شفیع امت خویشی! که گفته است
دوزخ به دست عشق، گلستان پذیر نیست؟