سرداران بی سر/2

خط امام همان صراط مستقیم خداست

شهید بختیاری در قسمتی از وصیتنامه‌اش می‌نویسد: اگر کسی مرا از یاران خود خواند یا اینکه در جامعه شعار داد؛ تو اجازه نده و بگو او فقط پیرو خط امام یعنی حزب‌الله بود، که همان صراط مستقیم خداست.
کد خبر: ۲۳۷۶۷۴
تاریخ انتشار: ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۱۴:۲۵ - 01May 2017
به گزارش دفاع پرس از استان مرکزی، هشت سال دفاع مقدس زمانی برای آن دسته از عاشقانی شد که هنوز هم در کوچه و پس‌کوچه‌های شهر به دنبال طنین صدای «هل من ناصر ینصرنی» بودند و در پیچ و تاب چرخ‌های آهنین زندگی ماشینی حیاتی جاودانه را طلب می‌کردند.

دعوتنامه‌های جهاد فی سبیل‌الله به دست قشر عظیمی از عاشقان و وارستگان رسیده بود، عده‌ای رفتند و سفرشان بازگشت داشت؛ عده‌ای دیگر آمدند اما در میان کوله‌پشتی‌ها و در میان همان چفیه‌های خاک گرفته صدای سرفه‌ها و زخم‌های سوزناکشان را به یادگار آوردند.

اما عده‌ای دیگر در میان خط به خط وصیتنامه‌هایشان دیدار با لقاء‌الله را خواستار شده بودند و با آخرین خداحافظی خود برای همیشه از خاک به افلاک پرکشیدند.

برخی دیگر در میان همین صف طویل عاشقان، پرواز همچون مولایشان «حسین ابن‌ علی (ع)» را از مادرشان «فاطمه الزهرا (س)» خواسته بودند که شهید «محمود جهان‌پناه» نیز یکی از همان سردارانی بود که سرش را همچون سلاله زهرا (س) در راه پروردگار هدیه کرد.

شهید ناصر بختیاری در هفتم فروردین سال 1336 در خانواده‌ای مذهبی در شهرستان شازند به دنیا آمد.

بخشی از تحصیل خود را در این شهر سپری نمود و پس از طی هشت سال تحصیل پر تلاش، برای ادامه تحصیل به اراک رفت.

مشکلات اقتصادی و تنگناهای زندگی او را برآن داشت تا روزها کار کند و شب‌ها با تنی رنجور و خسته از کار روزانه در کلاس درس حاضر شود.

در دوران تحصیل به دلیل عدم رعایت مسائل اخلاقی و بی‌حجابی تعدادی از معلمان او را آزار می‌داد. با افزایش روزافزون مظاهر بی‌بندوباری و فساد اخلاقی در جامعه طاغوتی، درصدد برآمد با آن به ستیز برخیزد.

فعالیت هایی را در این زمینه شروع کرد و با تهیه کتاب و سخنرانی های مذهبی، خط فکری و مبارزاتی خود را پیدا کرد.

این دوران همزمان بود با اوج گیری تظاهرات و مبارزات مردم ایران بر علیه رژیم خون آشام طاغوت . ناصر همراه دوستان خود با آتش زدن مشروب فروشی ها و شرکت فعال در مبارزات با مردم همراه شد.

پس از مدتی، از طرف ساواک مورد تعقیب قرار گرفت و شبانه خود را به تهران رساند و فعالیتهای مبارزاتی اش را در این شهر ادامه داد.

بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل سپاه پاسداران از اولین کسانی بود که به سپاه پیوست و با شروع توطئه های دشمن در غرب کشور، برای سرکوبی ضد انقلاب به همراه دیگر رزمندگان، عازم جبهه های غرب کشور شد.

بعد از گذشت دو ماه مبارزه و تلاش، مجروح شد و جهت مداوا به تهران اعزام شد.

روزهای اول جنگ بود که نبوغ ناصر در هدایت و فرماندهی جنگ نمودار شد و لیاقت او را برای پذیرش فرماندهی برای همگان آشکار ساخت.

هنوز از مجروحیت پیشین به خوبی بهبود نیافته بود که کوله بار سفر را مصمم و استوارتر از قبل آماده نمود و برای مبارزه با متجاوزین بعثی به جبهه گیلان غرب رفت.

در عملیات فتح شیاکوه با قبول مسئولیت فرماندهی نیروهای اعزامی از اراک نقش فعالی را ایفا نمود و برای دومین بار مجروح شد که برای مداوا به پشت جبهه و سپس به تهران اعزام کردند.

ناصر پس از این که تا حدودی سلامتی خود را بازیافت، پس از زیارت حرم مطهر حضرت رضا علیه السلام به جبهه های جنوب رفت تا در عملیات پیروزمند «فتح‌المبین» و «بیت‌المقدس» در سمت فرمانده گردان امام حسن مجتبی (علیه‌السلام) حضوری فعال و رشادتی به یاد ماندنی از خود برجای گذارد.

در عملیات «بیت المقدس» که برای آزاد سازی «خرمشهر» انجام شد او همراه با نیروهایش با فتح پل های منتهی به این شهر نقش به سزایی در بازگشت غرور انگیز آن به آغوش میهن اسلامی ایفا کرد.

روح استوار و پر صلابتش استراحت در پشت جبهه را بر نمی تابید و این بود که پس از پیروزی خرمشهر که به اتفاق گردان، جهت استراحت به اراک آمده بود، بعد از چهار روز، دوباره به جبهه بازگشت و با آمادگی کامل مسئولیت فرماندهی محور عملیاتی خط مقدم، در تیپ نوبنیاد 17 علی بن ابیطالب (علیه‌السلام) را به عهده گرفت.

تلاش شبانه روزی وی جهت آماده سازی نیروها و منطقه برای عملیات، وی را سخت به خود مشغول نموده بود؛ فراغت حاصل از این تلاش پی گیر را به مناجات با معبود در خلوت و قرائت قرآن سپری می نمود.

در غروب قبل از شروع عملیات «رمضان» در پشت خاکریز از یکی از دوستان خود کمک خواست تا با ریختن آب بر سر وی غسل نماید.

دستان وی بعد از چندین بار مجروح شدن توان خود را از دست داده و توانایی کمک به وی را نداشت. به هنگام غسل کردن با خوشحالی می گفت: «گویا غسل آخر می باشد!» و از این بابت خشنود بود.

چند ساعت قبل از شروع عملیات با برگزاری آخرین جلسات با حضور دیگر فرماندهان منطقه هماهنگی های لازم را به عمل آورده و آماده شروع و شرکت در عملیات بود.

در هدایت عملیات از مهارت و تجربه خاصی برخوردار بود، همانند خلبانی ماهر که به راحتی هواپیما را هدایت می نماید، در شب عملیات «رمضان» برای آزاد سازی پاسگاه زید، نیروهای تحت فرماندهی ناصر بختیاری، اولین کسانی بودند که ضمن موفقیت در مأموریت محوطه تا چندین کیلومتر در عمق مواضع دشمن نفوذ کردند و این امر در شب اول عملیات، برای همگان باور نکردنی بود.

سرانجام پس از گذشت چند روز از عملیات «رمضان» در روز یکشنبه بیست و سوم ماه مبارک رمضان 1402 هجری قمری مصادف با 24/4/1361 هجری شمسی هم چون مولا و مقتدایش ندای حق را لبیک گفت، و با اصابت گلوله مستقیم تانک بر جسم مجروحش به دیدار معبود شتافت و درحالی که سر تن از جدا بود مستانه پروردگار خویش را در آغوش گرفت.

شهید بختیاری: پدرم شهادت من تو را نزد امام حسین (ع) روسفید می‌کند

پدرجان می‌دانم که شهادت من برای تو خیلی سنگین و ناگوار است ولی همین بس برای تو ارزشمند که نزد حسین (ع) آن سالار شهیدان رو سفیدی که به نظر من بزرگترین سعادت است. پدرجان چاره‌ای نداشتم، مگر می‌شود به ندای خمینی که همان ندای جدش حسین (ع) است که فرمود: هل من ناصر ینصرنی، لبیک نگویم، راستی که جواب فاطمه زهرا (س) را چه می‌توانستم بدهم. تو باید افتخار کنی که توانستی امانتی را که خدا به دستت سپرده بود همان‌گونه که رضایش بود تحویل و تقدیم نمایی. افتخار کن پدرم، چرا که مشت محکمی به دهان ضد خمینی‌ها است و هرچه محکم‌تر بزن و استوار باش چرا که حق پیروز است و باطل سرنگون، این وعده الهی است و خلاف‌پذیر نیست.

بدان و آگاه باش که به گفته علی (ع) امام اول شیعیان، دنیا برای مؤمنین جهنم و برای کافرین بهشت و در آخرت بالعکس، چرا که ما دنیا را فدای آخرت می‌کنیم و سعادتمند هستیم، پدرجان همچنان که پیش‌تر با ضد خداها مبارزه می‌کردی امروز هم با ضد انقلاب‌ها آنان که با مسلسل به جان مردم کوچه و بازار افتاده‌اند مبارزه کن.

شهادت من باید تو را محکم‌تر کند که می‌کند انشاءالله و همیشه پیرو امام که خلاصه‌ای از روحانیت می‌باشد باشید و به حرف ضد روحانیون اصلاً توجهی نکنید چرا که ایشان وسوسه‌گرند و در واقع یاران شیطان هستند.

به امام بگو: ای امام عزیز، ناصر که چیزی نبود خود و خانواده‌ام را فدایت می‌کنم که این شعار و عمل حزب‌الله است و به صدام آن نوکر آمریکا و شوروی و دیگر ابرقدرت‌ها بگو «حزب‌الله می‌میرد اما سازش نمی‌پذیرد» و تو خود بهتر می‌دانی که حسین عزیز (ع) با یزید جد صدام سازش نکرد و در کربلای عراق درخت اسلام را آبیاری نمود و ما نیز در همان کربلا و در نبردبا فرزند یزید، خون خود را فدای اسلام نمودیم و چه افتخار بزرگی و شما هستید که باید در خط حسین (ع) با یزیدیان بجنگید.

پدرجان مبادا که بگذاری برای من گریه کنند برای اینکه دشمنان خوشحال می‌شوند، پس شما این مسئله را جشن بگیرید تا دشمن بیشتر آزرده شود و از مسئولین بخواه که بیشتر به شهر ما توجه کنند، برای این که اولاً مستکبرین در آن جا ریشه عمیق دارند و ثانیاً منطقه به فقر فرهنگی گرفتار است، بلکه بیشتر از تمام مناطق دیگر ایران، تا به یاری خدا روزی را نسل آینده شاهد جامعه‌ای پاک از وجود سرمایه‌داران و فقر فرهنگی و فقر مادی باشد.

اگر کسی مرا از یاران خود خواند یا اینکه در جامعه شعار داد؛ تو اجازه نده و بگو او فقط پیرو خط امام یعنی حزب‌الله بود که همان صراط مستقیم خداست.

پدرجان نکند که به واسطه شهادت من از مسئولین امر متوقع گردی فقط رابطه‌ات با خدا باشد و مزد این مسئله را از خدا طلب کن و منتظر آخرت باش و همیشه جهت سلامت و طول عمر امام دعا کن چرا که امام بود که ما را نجات داد و امام بود که لبیک گفت به امام حسین (ع) و بس.

پدرم مرا ببخش برای این که نتوانستم حق فرزندی را به جای بیاورم، من شرمنده‌ات هستم تو خیلی بزرگواری برای من، شکر خدا را کن که انشاءالله خدا اجر شهید به تو بدهد. حسن جان را تربیت کن که بهتر از من خدمتگزار اسلام باشد و من از او تقاضا می‌کنم همیشه مطیع فرمان پدر باشد و گرنه از او ناراحت می‌گردم.

انتهای پیام/


نظر شما
پربیننده ها