گروه حماسه و جهاد
دفاع پرس: «معلم باید نیروی فکری متعلم را پرورش دهد و او را به سوی استقلال رهنمون کند. باید قوه ابتکار او را زنده کند؛ یعنی در واقع، کار معلم آتش گیره دادن است. فرق است میان تنوری که شما بخواهید آتش از بیرون بیاورید و در آن بریزید تا آن را داغ کنید و تنوری که در آن هیزم و چوب جمع است و شما فقط آتش گیره از خارج میآورید و آن قدر زیر این چوبها و هیزمها قرار میدهید که اینها کمکم مشتعل شود.» اینگونه دیدگاههای «شهید مطهری» قلب «مرتضی پالیزوانی» را تشنه دریافت حقیقت کرد، تا تمام زندگی خود را صرف مطالعه کتابهای شهید مطهری و سخنرانی آثار وی کند.
به مناسبت سالروز شهید مطهری و روز معلم دل به دلگویههای «فهیمه صابری» همسر شهید مرتضی پالیزوانی دادیم که در ادامه ماحصل این گفتوگو را میخوانید:
تدریس کتابهای شهید مطهری زمینه ساز ازدواج شد
اواخر سال 60 در قسمت فرهنگی بنیاد شهید مشغول به کارشدم، به دنبال کلاسهای فرهنگی بودم، از طریق یکی از دوستانم به کلاسهای مرتضی معرفی شدم که وی کتاب «الحیاه وفطرت» شهید مطهری را تدریس میکرد. این باب آشنایی ما بود. خانوادهها را در جریان گذاشتیم و به خواستگاریم آمدند.
سنتشکنی مرتضی برای تعیین مهریه
زمانیکه قرار شد خانوادهها مهریه تعیین کنند یکی از بزرگان مجلس گفت: «مهریه همان مبلغی باشد که برای خواهران بزرگ وی در نظر گرفتهاید» مرتضی اجازه صحبت خواست و بیان کرد: «اگر مهریه را هزار سکه هم تعیین کنید قبول میکنم ولی میخواهم بدانم گذشتگان ما هر عرفی داشتند باید تکرار شود.» سکوتی در جمع حکم فرما شد، طبق توافقی که از قبل با هم کرده بودیم 14 سکه تعیین کردیم و خطبه عقد ما را حضرت امام (ره) جاری کردند.
مرتضی علاوه بر 14 سکه کتابهای شهید مطهری را به دلیل علاقه وافری که به وی داشت به عنوان مهریهام تعیین کرد. امام پذیرفتند و فرمودند: باید مبلغ کتابها را مشخص کنید. پس از پایان عقد امام توصیه کردند: «در زندگی مشترک با هم بسازید» در مسیر بازگشت به خانه مهریه را بخشیدم تا دینی بر گردن همسرم نباشد.
قرائت قرآن در آغاز مراسم عروسی
یک ماه بعد؛ مرتضی پیش از مراسم عروسی، درخواست کرد مراسم را با قرائت قرآن آغاز کنیم و تحلیل وی اینگونه بود که میگفت: «قرائت قرآن در مراسم عروسی در اسلام منع نشده است. باید عرف قرائت قرآن تنها در مراسمات مذهبی ر ا بشکنیم.»
مرتضی بعد از انقلاب وارد سپاه شده بود. به صورت رسمی در پایگاه شمیرانات به کار عقیدتی اشتغال داشت. همیشه به وی میگفتم لباس سپاه که میپوشی حال عجیبی پیدا میکنم. میپرسید: «احساساتی میشوی» پاسخ میدادم: «نه عاشقتر میشوم» حتی در مراسم عروسی از وی خواستم به جای کت وشلوار دامادی لباس سپاه بپوشد.
در ارزیابی یکدیگر غریبه بودیم
در طول زندگی مشترکمان هفتهای یک مرتبه به ارزیابی یکدیگر میپرداختیم گاهی چنان موضعگیری نسبت به هم داشتیم فراموشمان میشد در جایگاه زن و شوهری هستیم و برای خودسازی و عدم تکرار با جریمه نقدی و روزه گرفتن خود را تنبیه میکردیم.
مراسم سخنرانی با کتابهای شهید مطهری
مرتضی تمام اوقات خود را صرف مطالعه و تدریس کتابهای شهید مطهری میکرد، الگوی زندگی وی شهید مطهری و ملاصدرا بود. عطش خواندن کتابهای شهید مطهری را داشت. معمولا تا نیمه شب کتاب میخواند. امکان نداشت بدون مطالعه سخنرانی کند.
اقوام همیشه گله و شکایت میکردند که چرا مرتضی به دیدنشان نمیرود، وی به بهانه درس و کار از دید و بازدید امتناع میکرد. اعتقاد داشت که در مهمانیها گناه و غیبت زیاد است. بعد از اصرارم به صله رحم، وی پذیرفت که هر 15 روز یکبار در خانه یکی از اقوام سخنرانی کند به شرط اینکه دردسری برای اقوام نداشته باشد و فقط با چای و شیرینی از مهمانها پذیرایی کنند. مرتضی در این دورهها کتاب «حماسه حسینی» شهید مطهری را تدریس میکرد. به طور باور نکردنی مورد استقبال اقوام قرار گرفت و از صحبتهای مرتضی جزوه مینوشتند.
ثواب مطالعه کردن در شبهای احیا
شبهای احیا را صرف مطالعه میکرد. مردم عوام میگفتند: چرا وی شبهای احیا را به عزاداری سپری نمیکند. مرتضی هیچ وقت پاسخشان را نمیداد. چند سال پیش در تلویزیون سخنرانی «آیت الله جوادی آملی» را تماشا میکردم که وی گفت: «شبهای احیا به مراسم نرفتن و مطالعه کردن ارزش بسیار دارد.» وقتی این جملات را میشنوم درود بر روح مرتضی میفرستم.
استعفا از سپاه در راه کسب علم
زمانیکه شوق و علاقه مرتضی را برای درس خواندن میدیدم از وی خواستم در کنکور شرکت کند. با وجود آنکه باردار بودم و سختی زیادی را تحمل میکردم مسئولیت کارهای خانه را تنهایی به دوش کشیدم تا مرتضی در آسایش درس بخواند. زمانیکه خود را برای کنکور آماده میکرد از سپاه استعفا داد، اعتقادش بر این مبنا بود که شاید در زمان تحصیل به طور منظم نتواند به سر کار برود و بیت المال را رعایت کند. سال 63 در رشته فلسفه دانشگاه تهران قبول شد و برای گذراندن یک واحد درسی چندین کتاب را مطالعه میکرد. همزمان با ادامه تحصیل در جبهه حضور داشت و عقیدتی تدریس میکرد. همرزمان وی تعریف میکردند، وارد هر سنگر که میشدیم دست هر رزمندهای کتابهای شهید مطهری را میدیدیم، که مرتضی به آنها هدیه داده بود و رزمندهها تحت تاثیر آموزههای وی کتابها را مطالعه میکردند. مرتضی نخستین فردی بود که تدریس کتاب «حکمت مطهر» را در دانشگاه تهران بنا نهاد. یک روز در اتوبوس فردی عنوان کرده بود که حزبالهیها بیسواد هستند. بلافاصله مرتضی کلاس زبان انگلیسی ثبت نام کرد و اعتقاد داشت زمانیکه رزمندهها از جبهه باز میگردند باید به تحصیل بپردازند.
مرتضی آرزوی شهادت داشت
یکبار که به جبهه اعزام شد، گردنبندم را برای سلامتی وی، نذر ستاد جنگ کردم. وقتی به سلامت از جبهه بازگشت با شنیدن نذرم خوشحال شد ولی گفت: آرزوی شهادت دارم و دعا کن شهید شوم تا جلوی درب بهشت منتظرت بمانم ناخودآگاه گفتم الهی آمین و از آن به بعد حتی یک دور تسبیحم نذر سلامتی وی نکردم.
رضایت مادر از شهادت فرزندانش
محمد؛ برادر همسرم در مبارزات علیه رژیم طاغوت به شهادت رسیده بود. مصطفی برادر دیگرش هم سال 63 به شهادت رسید. زمانیکه مرتضی میخواست خبر شهادت برادرش را به مادر خود بدهد، به من گفت: «اصلا جلوی مادرم گریه نکن. مادرم شیر زن است.» مادر خود را برای شنیدن خبر اینگونه آماده کرد: «مصطفی مجروح شده است.» مادر وی گفت: «برای دیدنش کجاست برویم؟» مرتضی پاسخ داد: «ای کاش مصطفی شهید میشد. شیمیایی شده و به بیمارستان اصفهان منتقلش کردند.» مادر همسرم جمله وی را تکرار کرد «ای کاش شهید میشد».
مرتضی ادامه داد: «مادر به شهادت مصطفی راضی هستی.» مادر وی گفت: «راضی هستم.» مرتضی نفس عمیقی کشید و پاسخ داد: «مصطفی شهید شده است.» پیکر مصطفی تا به امروز مفقودالاثر است.
شهیدی که در روز شهادت استادش به شهادت رسید
آخرین باری که عازم جبهه شد تصمیم گرفت به عنوان رزمنده راهی شود. در عملیات فکه بر اثر ترکش خمپاره در روز 12 اردیبهشت سال 65 ساعت 11:30 مصادف با روز و ساعت شهادت استاد و الگویش شهید مرتضی مطهری به شهادت رسید و در قطعه 24 در بین شهدای هفتم تیر دفن شد. وی تا آخرین لحظات به مطالعه و رعایت حجاب سفارشم میکرد. مرتضی آرزو داشت مراسم تشیع باشکوهی داشته باشد، روز تشیع وی، گردانی عازم جبهه بودند به دلیل مشکل فنی، قطار با تاخیر حرکت کرده بود. رزمندهها در این فرصت به بهشت زهرا آمده و جنازه مرتضی را بین خود بردند و شروع به عزا داری کردند و مرتضی به آرزوی خود رسید.
دو ماه نمیتوانستم نام پسرم را صدا بزنم
مرتضی که به شهادت رسید، فرزند دوم خود را باردار بودم تا زمان زایمان وی هر شب به خوابم میآمد و مراقبم بود؛ حتی یک شب در خواب برایم لباس سیسمونی آورد، مرتضی وصیت کرده بود که اسم فرزندمان را مرتضی هم نام وی و شهید مطهری بگذارم، تا دو ماهی نمیتوانستم اسم پسرم را صدا بزنم و او را از زبان محمد پسر اولم «داداشی» مورد خطاب قرار میدادیم.
دعوت فرزند شهید از رهبر
سال 74 سالگرد مرتضی مصادف با تولد امام رضا (ع) به همراه محمد پسر بزرگم و مادر شهید و چند تن از همسران، مادران شهدا به دیدار همسر آقا رفتیم. مرتضی پسر کوچکم را به منزل مادر یکی از شهدا که منزلشان در نزدیکی بیت بود گذاشتم، حراست جلوی درب محمد را به داخل راه نداد و نزد خود نگه داشت، خدمت همسر آقا که رسیدیم از وی خواستیم با آقا دیدار داشته باشیم. همسرمقام معظم رهبری گفت: آقا امروز عمامه گذاری و خطبه عقد جاری کردند، گمان نمیکنم بتوانند با شما دیدار داشته باشند. بعد از اصرار ما از آقا خواهش کردند ما به دیدارشان برویم، مقام معظم رهبری پذیرفتند. قامت آقا را که دیدم اشک از چشمانم جاری شد. همسر مقام معظم رهبری من و مادر همسرم را به آقا معرفی کرد. آقا فرمودند: عجب پس از آن وقت پسر شما پیش من بود. «آقا که از پلهها پایین میآمدند محمد را دیده بودند و به داخل اتاق خودشان برده بودند و برای محمد تلویزیون روشن کردند و مورد نازو نوازش قرار دادند و عیدی به وی دادند.»
بعد از کمی صحبت آقا برای آماده شدن نماز به اتاقشان رفت. به همسرمقام معظم رهبری گفتم اگر مرتضی بفهمد محمد به دیدن آقا آمده خیلی ناراحت میشود. اجازه میدهید مرتضی را به دیدار مقام معظم رهبری بیاورم همسرآقا پذیرفت با حراست تماس گرفت که فرزند شهید پالیزوانی را میآورند بدون بازدید بدنی وی را راهنمایی کنید. بلافاصله با منزل مادر شهیدی که مرتضی آنجا بود تماس گرفتم و مرتضی را به بیت آوردند و به نزد آقا رفت و محمد به دنبال مرتضی دوید بعد از چند دقیقهای هر دو آنها برگشتند و محمد گفت مامان مرتضی بعد از سلام به آقا گفت: «آقای خامنهای چرا شما به خانه ما نمیآید» مقام معظم رهبری به مرتضی فرموده بودند آدرس منزل را به حراست بده حتما یک روز به خانه شما خواهم آمد.
آقا دعوت مرتضی را برای دیدار پذیرفت
شب چهارشنبه سوری اسفند سال 74 آقا به منزل ما آمدند و به بچه ها گفتند در راه خدا باشید و حرف مادر خود را گوش کنید. محمد عکس آقا را درخواست کرد و مقام معظم رهبری گفتند: «عکس چه اندازهای میخواهی» محمد پاسخ داد: هر چه که شما صلاح میدانید و بعد از چند روز یک عکس همانند عکسی که در اتاق آقا بود برای محمد فرستادند.
بیوگرافی:
مرتضی پالیزوانی
24 ساله
شهادت: 12 اردیبهشت ماه 1365- فکه
گفتوگو از مهسا مهدوی
انتهای پیام/ 101